نگاهی به اجرای کنسرت- تئاتر «در روزهای آخر اسفند»
اسطورههای موسیقی در ضیافت روزهای آخر اسفند
[ آرش نصیری - روزنامهنگار / مدیر و مجری برنامه 1000 صدا]
«ما پنج نفر بودیم، علی گیتار میزد، کاوه گیتار بیس، شاهرخ درامز، سینا پیانو و من هم میخوندم . . .تو بازی ما خبری از مسلسل 308 نبود . . .باب دیلن . . .رویای ما اون بود. میخواستیم مثل اون باشیم . . .»
اسفندیار اینها را وقتی میگوید که با خانم دکتر انگلیسی حرف میزند و بعد میگوید معلمیناش باب دیلن، جان لنون، پل مک کارتنی و جمعی از غولهای زیبای موسیقی بودند و اینگونه است که بازی زیباترین ترانههای جان لنون، اندی ویلیام، باب دیلن، فرانک سیناترا، نوئل هریسون، جان لنون، لئوناردو کوئن، استینگ و گروههایی چون آبا و مودی بلوز روی صحنه تالار وحدت آغاز میشود. کنسرت تئاتری به نام «در روزهای آخر اسفند» از محمدرحمانیان، کارگردان و نویسنده مطرح تئاتر معترض، که برگشته تا با متنی بر اساس ماجرایی واقعی در ارتباط با موسیقی زیرزمینی و معترض، اعتراض را نه، زیباترین عاشقانهها را بر زبان بازیگر-خوانندههایش جاری کند و به این ترتیب، حکایت کنسرتهای اسفندیار و بهار عارف با ترانه imagine جان لنون شروع میشود:
Imagine all the people living for today
It's easy if you try
It's easy if you try
* * *
«بخون. بخون. فقط به خاطر دختر سارکو که تو بیست و هفت سالگی خودش رو کشت. . .»
و آنها، هم برای دختر سارکو، صاحب صفحه فروشی خیابان نادری و هم برای نوستالژی همه ما، بهترین موسیقیهای دهههای گذشته را میخوانند، اشکان خطیبی و غزل شاکری، بهترین انتخابها برای این نمایش، بازیگ-خوانندههایی که به خوبی از عهده این آهنگهای زیبای نوستالژیک بر میآیند، روی تنظیمهایی از یکی از بهترینهای موسیقی پاپ ما، بهروز صفاریان. صفاریان جمعی از با استعدادترینها را به عنوان گروه گرد هم آورده است و در راس آنها علی بیرنگ، یکی از نابغهها و از ستارههای نسل جدید موسیقی. آرش سعیدی، فرشاد حسامی، بهنود فدوی، امین طاهری، امیردانایی و صابر جعفری دیگر اعضای گروه هستند و رایسا و ملانی آوانسیان و صحرا بیرنگ هم همخوانان خوانندههای گروه. گروه یکدست و حرفهایست و اگر به آنها خطیبی و شاکری را هم اضافه کنیم، یک گروه موسیقی کاملاند تا داستان و دلمشغولیهای جوانی را روایت کنند که به طرزی دیوانهوار عاشق موسیقیست. رحمانیان در گفتگوی اعلام کرده این کنسرت – تئاتر را با نگاهی به نمایشنامه «ایکواس» اثر پیتر شفر نوشته. داستانی که در آن، داستان دلخراش مرگ سه نفر از اعضای گروه موسیقی «سگهای زرد» را روایت میکند که آبانماه امسال در محله بروکلین نیویورک اتفاق افتاد و طی آن علیاکبر رفیعی، دو برادر فرازمند و علی اسکندریان، اعضای گروه موسیقی یلوداگز را به ضرب گلوله به قتل رساند و بعد خودکشی کرد.
* * *
«صفحات سی و سه دور و چهل و پنج، با اون خش خش اول و آخر صفحات. یه گرامافون. رضا موتوری . . .با صدای بی صدا. . .جمعه. . . داره از ابر سیاه خون میچکه . . . شقایق . . . شقایق آی . . .»
* * *
او را برای بررسی روانشناسانه و کشف انگیزههای جرم نزد خانم دکتر بهار عارف آوردهاند که دست بر قضا با نامزدش قرار دارد تا به کنسرت رضا یزدانی برود، غافل از آنکه قرار است همین جا، در دفترش کنسرتی برگزارشود، کنسرتی در خیال اسفندیار، یا علی اکبر که خیال می کند فرهادمهراد است. او همیشه و همه جا با موسیقی و دوستانش زندگی می کند، و خیالاتش در چشم تماشاگران- و نه دکتر عارف- به حقیقت میپیوندد و به بهانههای مختلف گروه موسیقی از پایین صحنه به سمت بالا حرکت میکند و صحنه تئاتر تبدیل به سن کنسرت میشود و به این ترتیب، ما بیشتر کنسرت میبینیم تا تئاتر. پاساژ اول و پاساژهای اولیه قابل درکند اما کمکم دلیل ظاهر شدن گروه روی صحنه چندان پذیرفتنی نیست و بیشتر به نظر فاصلهایست که بین دو آهنگ ایجاد میشود، نوعی چسباندن بین دو قطعه نوستالژیک تا مجموعه کار تئاتر به نظر بیاید، نه فقط یک کنسرت.
البته ایده درخشان و انسانیست، حتی اگر کل کار همان کنسرت باشد و فقط کمی قصه و نمایش. نمایشنامه رحمانیان، دورترین نمایش از کل آثار او از خود اوست اما نه آنقدر که کاری از رحمانیان به نظر نرسد.
او در گفتگویی این موضوع را عنوان کرده است: «در روزهای آخر اسفند» تفاوتی اساسی با همه کارهایی که من قبلا در این زمینه کردهام، دارد و تجربه متفاوتتری است، چون در آنها درام نقش اصلی را داشت اما اینجا موسیقی در مقام اصلی قرار میگیرد. اصلا کل این کار از طرف بهروز صفاریان به من پیشنهاد شد چون آنها از قبل همه کارهایشان را برای بازخوانی ترانههای فرنگی از دهه 30 تا 70 کرده بودند و بعدا من برای نوشتن متن به گروه اضافه شدم. در این اجرا این ترانهها هستند که مسیر کلی اثر را جلو میبرند و تکلیف آن را مشخص میکنند و متن در واقع تکمیلکننده ترانههاست. این اثر اولین کنسرت نمایشی است که در ایران برگزار میشود.»
رحمانیان در اینجا دیگر با آن زبان برنده اعتراض نکرده و تنها با موسیقی و فقط موسیقی به نجات انسان از پیچیدگیهای جهان معاصر آمدهاست. با وجود آنکه گروه سگهای زرد یک گروه زیرزمینی راک بود و بیان قصهشان میتوانست تعریضهایی به سرنوشت موسیقی زیرزمینی در ایران داشته باشد، رحمانیان روی مهربانش را وارد این کار کرده است. اینجا جاییست که کارگردان بیپروا و صریحی که همیشه در نمایشنامههایش تندترین انتقادها را از زبان کاراکترهایش و به زبان نمایش بیان میکرد و به نمایش میگذاشت، یک فاجعه را با زبان موسیقی تلطیف میکند؛ شاید برای دلداری دادن به خانوادهای که جوانهایشان را از دست دادهاند، یا برای دلجویی خانوادهای که جوانشان در اثر ماجرایی احساسی، باعث بروز این حادثه شده و یا شاید به این خاطر که خود کارگردان-که حالا همه موها و محاسنش سفید شده- مهربانتر و آرامتر شده است. . .
اما نه، شاید هم قصدش نشان دادن جادوی موسیقی و عشق است که هم حادثه را میآفریند، هم درمانش را: «دردم از یار است و درمان نیز هم»
* * *
«ما پشت میکروفون خودمونو اینجوری معرفی میکردیم: سینا از لواسون، کاوه از آریاشهر، شاهرخ از شمرون، علی از الهیه و فرهاد از دروازه غار . . . فرهاد از دروازه غار»
فرهاد که از دروازه غار بود فاجعه را آفرید. «بچههای الهیه و شمرون و لواسون رفتند و جوانک مجنون دروازه غار رو جا گذاشتند.»
-«موضوع همینه؟ بچه پولدارها و پسرفقیره؟».
-«اونا رفتند ترانههاشونو فریاد بزنن و من موندم که آوازهامو هق هق کنم . . . »
* * *
«در روزهای آخر اسفند» یک بخش دیگر هم دارد و آن، اجرای رضا یزدانیست. یزدانی جزوی از نمایش نیست به جز آنکه بعدا میبینیم دکتر بهار عارف قرار بوده با نامزدش در کنسرت او شرکت کند و حتی جایی در بخش دوم نمایش، خطیبی ابتدای آهنگ «اگه عاشقت نبودم، پا نمیداد این ترانه» را اجرا میکند و به نظر میرسد آنجا پاساژ لازم برای سوئیچ روی اجرای رضا یزدانی اجرا شده است اما این اتفاق نمیافتد و یزدانی در پایان نمایش برای اجرا به همراه گروه، از پایین به روی صحنه میآید، طوری که چندان ربطی به قصه ندارد و چیزی مثل تیتراژ پایانی سریالهای تلویزیونیست. انگار باید اجرا شود تا اسم نمایش با مسما شود و شاید هم رضا یزدانی به گروه اضافه شده است تا جاذب تماشاگر بیشتر باشد. هرچه هست این حضور برای نمایش غیرلازم است، اما چه خوب که این کنسرت-نمایش را دیدنیتر می کند. پیام انسانی و جهانی شعر زیبای استاد شفیعی کدکنی هم که جای خود را دارد: « ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشهها میشد با خود ببرد هر کجا که خواست»
و این حکایت آخرین کار محمد رحمانیان است در روزهای آخر اسفند سال هزار و سیصد و نود و دو. music performance یا کنسرت-تئاتری از نوع دیگر. دور از تئاتر و بیشتر نزدیک به کنسرت موسیقی. یک مجموعه سرگرمکننده و چه خوب که بینندهی یک کار نزدیک به سه ساعته، با بهترین ترانههای جهان سرگرم شود، با موسیقی خوب بهترینها و اجرای دو بازیگر-خواننده که بهترین انتخابهای این دو نقش بودند.
* * *
آنها پنج نفر بودند که یک گروه موسیقی شدند تا بهترین آثار جهان را اجرا کنند.
«روی صحنه ما پنج نفر نبودیم. تو اون زیرزمین پارک ساعی ما همه خوانندگان دنیا بودیم، باب دیلن، نوئل هریسون، ری چارلز . . . ما همه گروههای بزرگ دنیا بودیم . . . بیتلز، پینک فلوید، رولینگ استون . . . ما همه ترانههای دنیا بودیم . . . .ما در اون زیرزمین پونزده متری در بزرگترین استادیومهای دنیا آواز میخوندیم. . . ایمان داشتیم با آوازهای ما دنیا جای قشنگی میشه برای زندگی. ایمان داشتیم و دنبال یک پنجره باز بودیم . . .میخوندیم و گریه میکردیم، میخوندیم و فریاد میزدیم، میخوندیم و میرقصیدیم . . . با من برقص . . .با توام . . . با من برقص با عشق . . .
و گروه میآیند که Dance me to the end of love لئونارد کوهن بزرگ را اجرا کنند: تا پایان عشق با من برقص . . .
ما فرجام کار آن گروه ناکام را روی صحنه می بینیم، اما نه همه آن را، بخش زیبای آن را. انگار از آنها، آرزوها و خاطرات آنها، فقط همین زیباییها باقی مانده است.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 اسفند 1392 - 06:42
دیدگاهها
-«اونا رفتند ترانههاشونو فریاد بزنن و من موندم که آوازهامو هق هق کنم . . . »
بسیار اجرای زیبا و دل انگیز و روح نوازی بود.
"روی صحنه ما پنج نفر نبودیم. تو اون زیرزمین پارک ساعی ما همه خوانندگان دنیا بودیم،"
من به عنوان یک کسی که متولد اواخر دهه هفتادم و کمتر اون آهنگ ها ب گوشم رسید بود اما فوق العاده تاثیرگذار بود ....
من از این تئاتر و اشکان خطیبی و بچه های گروهش واقعا ممنونم.
عالی بود .یه کار جدید و متفاوت .
"ما در اون زیرزمین پونزده متری در بزرگترین استادیومهای دنیا آواز میخوندیم. . . ایمان داشتیم با آوازهای ما دنیا جای قشنگی میشه برای زندگی. ایمان داشتیم و دنبال یک پنجره باز بودیم . . ."
حرف دل خیلی از خواننده های به اصطلاح زیرزمینی رو زدن...
افزودن یک دیدگاه جدید