نگاهی به زندگی و کارنامه هنری پرویز یاحقی به بهانه هفتمین سال درگذشت او (31 شهریور 1314 - 11 بهمن 1385)
اهمیت یاحقی بودن
[ سید ابوالحسن مختاباد - روزنامهنگار و پژوهشگر حوزه فرهنگ ]
اول: برای درک و دریافت این که «پرویز یاحقی» چه بود و چه کرد، باید شهپر خیال را به سالهای دهه 30 تا 50 پرواز داد و از جوانان و میانسالانی که در آن سالها گوش به موسیقی و رادیو میکردند، پرسید که این نابغه موسیقی با نهاد جان آنان چه میکرد؟ موسیقی او چه شوری در دلها میافکند و چه شعلهای بر ذهنشان میزد؟ 50 روز بعد از درگذشت «یاحقی»، «مسعود کیمیایی» -یکی از چهرههای نوستالژیک آن دوران- تصویری تکاندهنده از تأثیر موسیقی «یاحقی» بر آن نسل ارائه داد: «صدای یک ویولن در تمام رادیوهای خیابان آمد. خیاطهایی که صندلی را بیرون میگذاشتند و کوکِ عید میزدند یا داروفروشِ گیاهی که نیمی از راه بوی داروهای او بود... فقط همین صدای ویولن بود که هوس میساخت. حواس پرت میکرد. دریایی که آرام بر خیابان میریخت. دختران مدرسه را لبخند میداد. چهارمضرابِ سهگاهاش و اینکه آخر هر «نتی» را میکشید و به جیغ میرساند، تازهی تازه بود. همهی رادیوها صدای سهگاه بود و حالا ویولن سولوی «پرویز یاحقی» با ضرب «امیر بیداریان». رؤیا در خیابان بود. صداهای دیگر را انگار میبستند. سیخهای کبابی جعفرآقا که کباب به نان میبست و آنها را در پیتِ زیر دستش میریخت، صدا نداشت. ماشینها بوق نمیزدند. در اتوبوسها ساکت بودند. صدای ویولن «پرویزخان» نمیگذاشت من ادامهی رؤیاهای خودم باشم.» («مجله فیلم» نوروز 86)
تراکم احساس و شورمندی، مهمترین ویژگی آثار «یاحقی» و نواپردازیهای اوست. شاید بتوان این شور و شیدایی را در فردی یافت که همنام او بود و 20 سالی جوانتر از او؛ «پرویز مشکاتیان». اکنون هر دوی آنها در جهانی دیگر میزیَند، اما آثارشان را هر بار که گوش میکنیم به گونهای است که از سنگ هم ناله بلند میکنند.
دوم: «پرویز صدیق پارسی» (یاحقی)، متولد 31 شهریور ماه سال 1314 است. در خانوادهای به دنیا آمد که جزو دیوانسالاران دوره پهلوی بودند و پدرش کارمند عالیرتبه وزارت خارجه و البته مادرش عاشق و علاقهمند به موسیقی و کل خانواده با موسیقی و هنر سروکاری جدی داشتند؛ دایی او «حسینخان یاحقی» که بعدها «پرویز» هم نامش را به او پیوند زد، نوازنده و ردیفدانی چیرهدست بود و نامآور و به سیاق آن ضربالمثل معروف که بچه حلالزاده به داییاش میرود، «پرویز» هم عشق به موسیقی را از او به ارث برد. خالهاش سنتور را خوب مینواخت و با سازهای دیگری چون کمانچه و تار آشنا بود و حتی به گفته «یاحقی»، «حبیب سماعی» از ساز و نواخت او ایده میگرفت. منزلشان هم محل رفتوآمد بزرگانی چون «محجوبی»، «صبا»، «رضاقلی ظلی»، «مرتضی نیداود»، «شهنازی» و... بود.
او چنانکه در گفتوگویی عنوان کرده است، در همان کودکی به قدری تمرین میکرد و ویلن مینواخت که هم اسباب دردسر برای خودش شد و هم صدای اعتراض همسایگان را در آورد. اتاقی کوچک در منزلش مأوای او برای تمرین ویلن بود. 5 صبح به عشق ساز به آن اتاق میرفت، 5/7 صبح لقمه نانی به دندان میکشید برای صبحانه و سپس تا 5/11 در مدرسه و آنگاه سرآسیمه و با عجله به منزل میآمد و تا ساعت 2 تمرین میکرد و دوباره به مدرسه باز میگشت و عصر تمرین و کلاس درس و دوباره شب تا نیمهشب هم ساز و تمرین و نواختن. اینگونه بود که در مدتی کوتاه به بیماری ریوی دچار شد و همسایه دیوار به دیوارشان نیز از صدای ساز او به جان آمد و تهدید به شکایت کرد.
مخالفت پدر با نوازنده شدن «پرویز» سبب شد تا او را برای دور کردن از داییاش (حسین) به لبنان ببرد و حتی به او اجازه ندهد که فلوت کوچکاش را نیز با خود بیاورد. اما دوری از موسیقی، «پرویز» را به شوکی دچار کرد و بیماری شدیدش سبب شد تا به توصیه پزشکان و برای بازگشت سلامتی، به ایران و کلاس موسیقی بازگردد. مقاومت پدر اما به این آسانیها شکسته نمیشد و در نهایت چنانکه خود یاحقی در مصاحبهای گفته است، «در آستانه 10 سالگی، با پول توجیبی که جمع کرده بودم، از خانه پدری فرار کردم و به ایران بازگشتم.» اگرچه به نظر میرسد این سخنان با اندکی اغراق آمیخته باشد که پسربچهای 10 تا 12 ساله، تک و تنها و بدون هماهنگی با خانواده بتواند از لبنان به ایران بیاید!
وقتی «یاحقی» به ایران میرسد، خانواده او را به بیمارستان میبرند و پزشک تشخیص میدهد او به بیماری سِل مبتلا شده است. در نامهای به پدر نوشتند: «اگر بیش از این پافشاری کنی، فرزندت از بین میرود» و نتیجه آن شد که «پرویز» نوجوان در ایران بماند و نزد داییاش تعلیم موسیقی بگیرد.
«یاحقی» از 15 سالگی به سفارش داییاش -که دوستی نزدیکی با «ابوالحسن صبا» داشت- نزد استاد «صبا» میرود و درک محضر «صبا» نیز فهمی ویژه به او در موسیقی و نواختن ساز ویلن میدهد. اشراف «صبا» به موسیقی ایرانی و فهم و درکاش از سپهر فرهنگی این موسیقی، چنان در شاگردانش عجین میشد که کمتر شاگردی را میتوانستی بیابی که چند صباحی پیش این نابغه موسیقی کار کرده و آن را سکوی پرتابی برای استعداد خود نساخته باشد. «یاحقی» نیز چنین بود و 2 سال از حضور در کلاس «صبا» نگذشته بود که به عنوان یکی از جوانترین موزیسنها به رادیو راه مییابد. نخستین قطعه را -که تکنوازی بود- در سن 15 سالگی در رادیو اجرا میکند، اما به جهت آنکه پدرش مخالف استفاده از نام «صدیق پارسی» میشود، او عنوان داییاش «یاحقی» را برای این اجرا به کار میبرد و در نهایت با همین نام هم تا پایان عمر کار هنری را ادامه میدهد.
به گفته «بیژن ترقی»، در 16 سالگی سرپرست ارکستر شماره 3 رادیو شد و دوستی شبانهروزی این دو با هم از همین دوران شروع میشود. اولی فرزند مدیر انتشارات «خیام» است و دومی فرزند یک دیپلمات و هر دو در نزدیکِ بازار سُکنی دارند. «یاحقی» از چگونگی ساخت نخستین ترانه خود با «ترقی» میگوید که اسباب ورود «ترقی» به موسیقی و ترانهسرایی را او فراهم میکند.
به گفته «معینی کرمانشاهی»، روزی «یاحقی» ترانه «مِی زده» را برای او میبرد که نظر دهد. ترانه را میبیند و میگوید هیچ نقصی ندارد و کامل است و همانجا با پخش و ضبط آن موافقت میکند. اثر با صدای «دلکش» و آهنگسازی «یاحقی» پخش میشود. این آهنگ سرآغازی میشود برای دوستی دیرپای «ترقی» با «یاحقی» که تا زمان مرگ «یاحقی» ادامه مییابد. حتی «پروانه امیر افشاری» با نام هنری «حمیرا» که 8 سالی (از اواخر دهه 40) همسر «یاحقی» بود، این دوستی را به دوستی شمس و مولانا تعبیر میکند و میگوید که روزی نبود که این دو یا در منزل «پرویز» و یا در منزل «بیژن» همدیگر را نبینند.
«یاحقی» از معدود موزیسینهایی بود که هم نوازندهای توانا و ششدانگ بود و هم آهنگسازی چیرهدست. در میان شاگردان «صبا» تنها «مهدی خالدی» از چنین ویژگی برخوردار بود. «حبیبالله بدیعی» هم اگر چه نوازندهای قابل بود، اما درک آهنگسازی و خلاقیت ملودیپردازیاش به پای «یاحقی» و «خالدی» نمیرسید. ضمن آنکه «خالدی» هم این بختیاری را نداشت که شاعران و ترانهسرایانی تراز اول در دوره او ظهور کنند. اما «یاحقی» این مزیت را داشت که با ترانهسرایان بنامی چون «معینی کرمانشاهی»، «نواب صفا»، «تورج نگهبان» و «بیژن ترقی» کار کند. علاوه بر این، او هم در کشف و معرفی برخی از خوانندگان نامی زن سهم داشت و هم با هنرمندان بزرگ و خوانندگان نامیای چون «اکبر گلپایگانی»، «ایرج»، «قوامی»، «بنان»، «شجریان» و «شهیدی» کارهای ارزندهای را اجرا کرد و انتشار داد. همنوازی با هنرمندانی چون «کسایی»، «شهناز»، «شریف»، «مجد»، «نجاهی»، «افتتاح»، «امیر بیداریان»، «جهانگیر ملک» و... از جمله تجربیات دیگر «یاحقی» به شمار میرود.
برخی شور و شیدایی خاص موجود در کارهای «یاحقی» را به عشق سالهای جوانی او نسبت میدهند. در فیلمی که بعد از فوت «یاحقی» و توسط «بهمن فرمانآرا» تهیه و کارگردانی شد، صدای زنی به گوش میرسد که بیش از 40 بار در مدت 48 ساعتی که پیکر بیجان «یاحقی» در منزلاش افتاده بود، با این تلفن تماس گرفته و پیغامهای ملتمسانه گذاشته است. به گفته «بابک بختیاری» -که در سالهای پایانی عمر «یاحقی» با او همراه و همقدم بود- در همین فیلم، «یاحقی» از سال 32 عاشق این دختر میشود و تا سال 1336 پای عشقش میایستد. اما خانواده با ازدواج این 2 به دلیل پیشه «یاحقی» (موسیقی) مخالفت میکنند و در نهایت تا سال 1378 و زمانی که همسر آن بانو به دیار باقی میشتابد، از هم بیخبرند و به یکباره در دهه آخر عمر «یاحقی» ارتباط این دو بهوسیله تلفن برقرار میشود و شبی نیست که این دو از ساعت 5/10 شب تا پاسی از نیمهشب با یکدیگر به گفتوگو و درددل نپردازند.
«یاحقی» علاوه بر کار موسیقی، روزنامهنگاری هم میکرد. مدتی گزارشگر روزنامه اطلاعات و در کنار آن تهیهکننده 2 برنامه رادیویی با مضامین اجتماعی بود. یکی از این برنامهها «گوشه و کنار شهر» نام داشت که همهروزه از ساعت 4:30 تا 5 عصر و دیگری برنامه «اینجا زندان است» که روزهای دوشنبه از رادیو پخش میشد. صدای «یاحقی» صدایی پُر و پَرورده بود، همچنانکه دو دانگ صدای خوانندگی داشت که از سوز و لحن دلنشینی برخوردار بود.
«پرویز یاحقی» در سالهای 30 تا 57 عملاً یکهتاز میدان آهنگسازی و تکنوازی بود و توصیف «مسعود کیمیایی» در ابتدای این نوشته، تصویری کامل از این سیطره بر دلها را نشان میدهد.
او در نوازندگی سبکی مستقل داشت که زاییده خلاقیت و تکنیک او بود. «یاحقی» اگرچه شاگرد به معنای متعارف ماجرا نداشت، اما هنرمندانی چون «مجتبی میرزاده»، «بیژن مرتضوی»، «سیاوش زندگانی»، «جهانشاه برومند» و... به نوعی محضر او را درک کرده و خوشههایی از خرمن نوازندگی و دانش موسیقایی او را دریافت نمودند.
به نوشته «یاراحمدی»: «در سبک پرویز یاحقی، با کثرت تکنیک و تنوع در استفاده از آنها، فراوان برخورد میکنیم: ویبر، مالش و گلیساندوهای گوشنواز و شیرین، استفاده بهجا از پوزیسیونهای مختلف، اجرای تریلهای قدرتمند و سریع با انگشتان دوم و سوم، آرشهپرانیهای متناسب با نوع دستگاه و قطعه، نزدیک کردن آرشه به خرک در حین آرشهکشی، استفاده از پیتزیکاتو در قطعات ضربی و نهایتاً استوار بودن بخش اعظمی از نوازندگی، مانور و خلق ملودی روی سیمهای بم که این یکی نقطهعطف و بهتر بگوییم نگین انگشتری سبک «یاحقی» محسوب میشود؛ زیرا در گذشته و مشخصاً تا قبل از او هیچکس تا به این حد از سیمهای بم استفاده نمیکرد و اساساً قادر به خلق ملودی زیبا و محرکِ احساس، بر روی سیمهای ۳ و ۴ نبود و در واقع او را میبایست احیاکننده سیمهای بم ویولن نامید.
چهارمضرابها، آهنگ و رِنگهای ساخته او که شروع و پایه آنها از سیمهای Sol و Re بوده و قسمت اعظم آنها نیز در همین محدوده است، گواه این مدعاست.
برخی قطعات او با کوکهای مخصوص و برخی دیگر با کوک افتاده نواخته میشود که این دو کوک و به خصوص افتاده (به معنی همصدا بودن دو سیم در کنار هم [mi-mi-la-mi]) از ابداعات «حسینخان یاحقی» و مختصات همین مکتب و سبک است که بعدها توسط دیگران نیز مورد استفاده قرار گرفت.»
دوران پرشکوه کاری «یاحقی» با وقوع انقلاب به افول و فترت دچار میشود. از سال 58 که عملاً وضعیت موسیقی دچار برزخ و بلاتکلیفی شد و هنرمندان پیش از انقلاب عمدتاً به حاشیه رفتند، او بهرغم پیشنهادهای وسوسهانگیزی که از آن سوی آبها به او شد، در ایران میماند و با آوردن دستگاههای حرفهای صدابرداری، سعی میکند فضا را به نوعی بشکند. در این ایام، او منزلی در خیابان آفریقا، کوچه نیلوفر اختیار میکند که به نوعی مأوای هنرمندانی چون «شهناز»، «افتتاح»، «ملک»، «ترقی» و دیگران میشود. برخی از اجراهای او چه به صورت تکنوازی و چه در قالب همنوازی به بازار موسیقی عرضه شد، آن هم در سالهای پایانی دهه 70 که عملاً شور و رمقی از او برجای نمانده بود.
روزنامهنگار بودن «یاحقی» حداقل برکت و خیری که داشت، بر جای گذاشتن چند ویدئو از گفتهها و کردههای اوست. تصاویری که او از خود بر جای گذاشته، شروعش به سال 72 و پایانش به سال قبل از مرگش باز میگردد. تصاویری که در 6 کاست به دست «بهمن فرمانآرا» رسیده و عملاً نکته خاص و برجستهای را نمایش نمیدهد، جز پریشاناحوالی یک نوازنده که در منزلی پریشان زندگی میکند و نشان میدهد که بعد از مرگ خواهرش، اوضاع عادی زندگی او هم دچار پریشانی و درهم ریختگی شده است. شاید تصاویر باقیمانده از این فیلمها نکات دیگری را باز گوید. همچنانکه سخنان «احمدرضا احمدی» درباره یک گفتوگوی 8 ساعته با «یاحقی» توسط او، «فریدون ناصری» و «خوشضمیر» (از شاگردان «یاحقی» که ساکن آمریکاست) نیز مشخص نمیکند که این گفتوگو در کجاست و چرا در این همه سالها فرصت انتشار پیدا نکرد.
بعد از گذشت 7 سال از مرگ «یاحقی» مشخص نیست، ویلن او که از سال 37 و توسط استاد «قنبریمهر» به او داده شده بود و بسیاری از نغمات خاطرهانگیز با آن نواخته شد، در کجاست و یا دستنوشتهها و آثار بهجایمانده از او چه سرنوشتی پیدا کردهاند.
«یاحقی» دو روز قبل از 11 بهمن درگذشت و در این مدت کسی خبری از وضعیت او نداشت تا اینکه «فریدون احتشامی» (نوازنده تار) که هر از چندگاه به او سری میزد، به سراغش میرود و درمییابد که نوازندهای که صدای سازش جمادات را هم به تحرک وامیداشت، در برابر دژخیم مرگ، چارهای جز تسلیم و رضایت نداشت. «امینالله رشیدی» از او در مصاحبه مفصلی که در نشریه «تماشا»ی سال 1355 درج شده نقل کرده است: «اگر يكهزارم تكريم و تشويق و تجليلي را كه بعد از فوت هنرمندان از ايشان ميكنند، در زمان زنده بودن آنان ميكردند، آن هنرمندان اصلاً نميمردند!»
***
پ.ن: برای تکمیل این مطلب از گفتوگوی خانم «فروغ بهمنپور» در کتاب «چهرههای ماندگار موسیقی»، فیلم «بهمن فرمانآرا» با عنوان «کنسرتی که اجرا نشد»، نوشتهای از «مسعود کیمیایی» در مجله «فیلم» و گفتوگوی قدیمی «منوچهر نوذری» با «یاحقی» و همسرش «حمیرا» و نیز یادداشت دوست گرامی آقای «جواد یاراحمدی» در همشهری آنلاین بهره برده شده است.
منبع:
اختصاصي سایت موسيقي ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 17 بهمن 1392 - 23:55
دیدگاهها
بسیار زیبا
ممنون از شما آقای مختاباد
من مستند ماندگار آقای فرمان آرا رو دیدم و این قسمت نابودم کرد
"برخی شور و شیدایی خاص موجود در کارهای «یاحقی» را به عشق سالهای جوانی او نسبت میدهند. در فیلمی که بعد از فوت «یاحقی» و توسط «بهمن فرمانآرا» تهیه و کارگردانی شد، صدای زنی به گوش میرسد که بیش از 40 بار در مدت 48 ساعتی که پیکر بیجان «یاحقی» در منزلاش افتاده بود، با این تلفن تماس گرفته و پیغامهای ملتمسانه گذاشته است. به گفته «بابک بختیاری» -که در سالهای پایانی عمر «یاحقی» با او همراه و همقدم بود- در همین فیلم، «یاحقی» از سال 32 عاشق این دختر میشود و تا سال 1336 پای عشقش میایستد. اما خانواده با ازدواج این 2 به دلیل پیشه «یاحقی» (موسیقی) مخالفت میکنند و در نهایت تا سال 1378 و زمانی که همسر آن بانو به دیار باقی میشتابد، از هم بیخبرند و به یکباره در دهه آخر عمر «یاحقی» ارتباط این دو بهوسیله تلفن برقرار میشود و شبی نیست که این دو از ساعت 5/10 شب تا پاسی از نیمهشب با یکدیگر به گفتوگو و درددل نپردازند."
یادمه استادم همیشه می گفت گوشاتو عادت بده به شنیدن موزیک خوب... همون روز منو با صدای ساز استاد یاحقی آشنا کرد. حیف که این عزیزو کنارمون نداریم... روحش شاد
احساسات یک هنرمند را دیر می توان دریافت یا حتی برای برخی ناممکن/روانش روان باد به روانی آرشه ی طلایی اش
بهترین آثار یاحقی شاهکارهایی بود که در برنامه های گلها با ایرج ستاره بی چون و چرای موسیقی ایرانی اجرا کرده است. در واقع ایرج تنها استادی بود که به طور کامل جواب ساز یاحقی رو میتونست بده.
یکی از کسانی که سابقا در ایام جوانی مرحوم یاحقی در اوایل شهرتش شاگردی او میکردهبرایم نقل کرده: که دو فرد ویلن اعلا موجود بوده بعد از فوت آن شادروان که یکی بموزه بخشیده شده یکی را خواهر زاده اش با خود برده است.
افزودن یک دیدگاه جدید