نظری که شما قصد پاسخ دادن به آن را دارید وجود ندارد.
قسمت اول؛
حرفهايى كه بالاخره كسى هرازگاهى بايد بگويد
[ مانى جعفرزاده - آهنگساز و مدرس]
يعنى هنوز راستىراستى گيرِمان اينجاست كه چرا فلانى در فلان يادداشت از استادِ ما تعريف نكرده است؟ يا از اين هم سخيفتر؛ چرا بهقدر كافى(!؟) تعريف نكرده است؟ بد گيرى است خُب. چون نظريهپرداز يا حتی منتقد، منطقاً وظيفهاش حراست از دايرهى -نهچندان بسيطِ- علاقههاى شخصىِ ما كه نيست. دارد كارِ خودش را مىكند و اقتضاى كار و حرفه و البتّه تخصصاش هم اين است كه هرازگاهى پَرش مىگيرد به پَرِ كسى و نهتنها ممكن است تعريفاش را نكُند، كه ممكن است حتی قلم به انكارِ اثرى هم بَردارد. اين كه اين همه قصّه و غصّه ندارد.
رفيقِ نزديكى دارم كه در يكى از دانشگاههاى امريكا درسِ ليسانسِ موسيقى مىدهد و همزمان درسِ دكترىِ موسيقى مىخوانَد. چند شب پيش داشتيم به شيوهى معاصرين، توى «سْكايْپ» گپ مىزديم، مىگفت: «امّا يكى هست كه خيلى دلخور است از اين كه تو دربارهى كنسرتِ آن هنرمندِ گرامى نقدِ منفى نوشتهاى.» گفتم: «من منتقد نيستم و لاجرم آن چه نوشتهام نقد نيست، يادداشتى است بر مبناى نظرِ شخصىام. نقد، كارِ ديگرى است و نظريهپردازى در حوزهى هنر و فرهنگ، كارى ديگر.» رفيقِ ينگهدنيا نشينام پريد ميانِ حرفام كه: «آره، اتفاقاً او هم همين را مىگفت. مىگفت اين چهجور نقدى است كه «طرف» دائم دارد از خودش و دربارهى خودش مىنويسد؟» گفتم: «خُب پس برایش توضيح بده كه «طرف» نقد ننوشته، نظريهپردازى كرده و نظريهپردازى يعنى اين كه تو چهار خط مطلب بنويسى و در آن چهار خط، نوعِ واكنشِ جهانِ ذهنىِ خودت را نسبت به موضوعى شرح بدهى. گفت: «نه! آخر خلاصهى حرفاش اين بود كه فُلانى از چه جایگاهى و به چه اجازهاى دارد «اُستاد» را زيرِ سؤال مىبَرَد؟» اين را كه گفت، ديدم خيلى خوششانس است كه آن سَرِ جهان است و از توى «سْكايْپ» دستام بهاش نمىرسد! امّا به روى خودم نياوردم و گفتم: «يحتمل از جایگاهِ كسى كه مىتواند و بلد است چهار خط مطلب را بىغلطِ انشايى در حيطهى موضوعى كه درساش را خوانده و 30 سالى بهاش مشغول بوده، به سامان كُند. امّا اگر هيچيك از اينها هم نبود و كارگرِ سَرِ ساختمان هم بود، همچُنان براى اظهارِ نظر كردن دربارهى كارِ يك هنرمند يا يك كنسرت كه براى شنيدناش پول پرداخته و بليت خريده است، مُعطّلِ اجازه نمىمانْد لابد. اين كه چه كسى حرف مىزند مهمّ نيست يا نبايد باشد، مهمّ اين است كه چه حرفى دارد گفته مىشود.»
گفت: «ببين! به فرضِ اين كه تو درست بگويى، باز يك جاى كار مىلَنگد.» گفتم: «كجاش؟» گفت: «اين كه بههرحال حقيقت اين است كه هر كَس نمىتواند كارِ عملى بكُند، قلم بَرمىدارد و دربارهى عملِ ديگران اظهارِنظر مىكُند.» ديدم نَه، واقعاً خوششانس است كه آن سَرِ دنياست و از توى «سْكايْپ» دستام بهاش نمىرسد! امّا باز خودم را جمعوُجور كردم و كوشيدم از كوره به دَر نروم. گفتم: «بخشِ وسيعى از نظريهپردازانِ هنرى، اتفاقاً خودشان هنرمندانِ بلدى بودهاند و به شرطِ آن كه جلوى كارشان بنا بر دليلهاى بىشمار و احمقانه گرفته نمىشد، حجمِ توليدِ هنرىشان اگر از كسانى كه تو «عملگرا» مىخوانى بيشتر نمىبود، كمتر هم از كار در نمىآمد. امّا خودِ اين هم كه فكر كُنى نوشتن دربارهى هنر و فرهنگ، كار و عمل نيست، از آن خرافههايى است كه فقط از آدمهاى بىسواد و عامى مثلِ تو و رفيقات و همتيمىهاى رفيقات بَرمىآيد. [بد حرفى بهاش زدم و گُناه داشت طفلك رفيقام، امّا بالاخره در جَدَل كه حلوا خيرات نمىكُنند!] او گفت و من گفتم و بحث به درازا كشيد، امّا بحثى شد كه هنوز مرا -وَلو در تنهايىِ خودم- رها نكرده است.
نتيجه اين كه گُمان مىكُنم يك عدّهاى -كه تعدادشان در جامعهى موسيقى كم هم نيست- از پايه با خواندن و نوشتن مشكل دارند و بر اساسِ همين مشكل، تجربهشان در نوشتن و خواندن اندك است. اين تجربهى اندك، امكانِ دركِ دشوارى و پيچيدگىِ خلقِ يك متنِ مكتوب را سَلب مىكُند مسلّماً. اين حرف، بسيار گُفته شده و از من نيست، امّا من با آن موافقتِ عميق دارم كه نوازندگى لزوماً هنر نيست. صناعت است، مهارت است، مثلِ خوشنويسى. حالا گيريم كه كسانى مثلِ «پاگانينى» يا «ميرعماد» اينجور مهارتها را تا سرحدّ هُنر ارتقاء داده باشند، استثناء كه قاعده نمىشود. امّا اينجور مهارتها چون نسبتِ بلافصل دارند با مقولهى فرهنگ، مىتوانند در شخصِ صاحبفن اين توهّمِ نابهجا را ايجاد كُنند كه آدمِ بافرهنگ يا صاحبنظر و روشنفكرى است و حال آن كه واقعاً نيست و حق ندارد به مبحثهاى جدّىِ اينجور موضوعات ورود كُنَد. در برابر امّا، نگارنده در هيچيك از منبعهاى معتبرِ تاريخِ هنرِ جهان نخوانده و يا حتی اشارهاى گذرا نديده است كه نوشتن را مهارت يا صناعت خوانده باشند. شأنِ نوشتن اهميّتى دارد مرادفِ تمدن و نوشتن اصلاً يعنى سواد و اطلاع و نظر و به تبعِ آن حقِ مسلّمِ اظهارِ نظر كردن.
فلذا همينجور به شيوهى شوخى و جدّى كه از آغاز اين يادداشت در جريان است، پيشنهاد مىشود همهى عزيزانِ نوازنده كه احياناً از نوشتهاى دربارهى كارشان دلخور مىشوند و پيش از هرگونه قضاوت دربارهى دُرستىِ نظرِ نگارنده، مىكوشند او را به بىعملى يا بيرون گود نشستن وُ «لنگاش كُن» گفتن متّهم كُنند، بكوشند چند سطرى دربارهى هر موضوعى كه دوست دارند [از آبوُهوا و آشپزى گرفته تا موضوعاتِ جدّىِ فلسفهى هُنر يا جامعهشناسىِ فرهنگى يا هر موضوعِ ديگر و با هر سطح از ادبياتى كه بضاعتاش را دارند و دامنهى واژگانشان مجال و امكان مىدهد] بنويسند. اگر حاصلِ نوشتنشان چيزى فراتر از 600 كلمه شد، تشريف بياورند تا دربارهى عمل و بىعملى حضوراً چانه بكِشيم. اگر هم نشد كه خُب بروند و كوشششان را در زندگى بيشتر كُنند!
باقى بقایتان [يا بنابر روايتى ديگر] باغى برایتان!
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 14 آذر 1392 - 14:07
دیدگاهها
منظور شما کی بود؟! متوجه فلسفه وجودی این متن نشم.
فوق العاده بود...
بسی لذت بردم...
افزودن یک دیدگاه جدید