یک قصه به همراه یک پیشنهاد مفید برای هرچه کارآتر شدن مرکز موسیقی وزارت ارشاد؛
«کنسرت» گذاشتنی است یا برداشتنی؟!
[ شهرام شعرباف - آهنگساز، خواننده و سرپرست گروه اوهام ]
یک اصطلاح قدیمی بین موزیسینها رایج است که میگوید «روز فردای هر کنسرتی، روز پادشاهی بچههای گروه است.» پس از هفتهها و گاهی ماهها برنامهریزی، کار فشرده، تمرین و استرس، قدم گذاشتن به روی استیج و صرف انرژی عظیمی که جنبش و سر ذوق آوردن تماشاچیان یک کنسرت راک میطلبد، سرانجام آن صبح (در واقع بهتر است بگویم آن ظهرِ!) رویایی فرا میرسد. بعد از مدتها میتوانید تا هر وقت دلتان خواست بخوابید، روزی آرام و بدون استرس را با صبحانهای مفصل شروع کنید و از بازتابهای خوب و مثبتِ کنسرت شب قبل که آرامآرام از راه میرسند، لذت ببرید. مثل روزهای اول ماه کارمندها، با فکر کردن به حساب بانکیتان لبخند به لبتان میآید؛ البته فقط تا چند وقت بعد که دوباره کفگیر به ته دیگ بخورد!
امروز شما پادشاه زندگیتان و مهمترین شخص میان دوستانتان هستید و کائنات به دور شما میچرخند. برای چند روز کسی نمیتواند به شما بگوید که زندگیتان را با موزیک تلف کردهاید و یا اینکه موزیک زدن در این اینجا دیوانگی است!
ولی آن صبحِ شنبه اسفندماه اصلاً برای من اینجوری شروع نشد: پس از اجرای 2 شب کنسرتی پرشور و پرهیجان (و همزمان سخت و آشفته) خسته و کوفته در خواب ناز و هفتپادشاه بودم که از صبح خیلی زود خبرهای خوب از راه رسیدند! تماسهای زیاد از شمارههای مختلف ناشناس به موبایل و سپس خانه از ساعات ابتدایی صبح شروع شدند و امان خوابیدن را از من گرفتند. مدتی در تختخواب غلت زده و بالاخره در مقابل زنگهای دیوانهوار تلفنها تسلیم شدم و گوشی را برداشتم.
در نهایتِ حیرت، منشیِ بخشِ اداریِ سالنِ کنسرتِ برنامهی شبهای گذشتهی ما بود که دستپاچه و شرمنده از تماس بیموقعاش، دربهدر به دنبال تهیهکننده برنامه ما بود. در مقابل پاسخ عصبانیِ من که او را به شماره تلفن تهیهکننده ارجاع دادم، گفت که با آن شماره و شماره تلفن خانه وی تماس گرفتهاند، ولی کسی پاسخ نمیدهد. مشکل چه بود؟ خیلی سربسته و مبهم پاسخ داد «کلاهبرداری... و در واقع جعل اسناد بانکی!» مغز من به قدری خواب بود که قادر نبود از شنیدن این خبر حتی سوت بکشد، چه برسد به اینکه بتواند پاسخی یا تصوری از مشکل به وجود آمده داشته باشد. اول به من مشکوک بود و مدام میپرسید «چطور شما از این موضوع خبر ندارید؟ این آقا گفته مدیربرنامه و شریک شماست!» ولی وقتی متوجه شد من از او هم کمتر از این ماجرا خبر داشته و دارم در خواب با او صحبت میکنم بیخیال شد و گفت که دوباره تماس خواهند گرفت. گیج شدم و در یک لحظه پازل اتفاقاتِ گند هفته اخیر در ذهنم تکمیل شد...
از یکی دو هفته پیش، این تهیهکنندهی ما مشکوک میزد. خیلی از کارهای کنسرت کند پیش میرفت و طبق معمول در مقابل نگرانیهایم فقط سفسطه، جوابهای چرت و بیربط و به وضوح دروغ میشنیدم. یک هفته مانده به کنسرت، مشکلات به اوج رسیدند: بیش از 3هزار بلیتِ رزرو شده باید تنها از طریق یک خط تلفن و توسط همسر این آقا فروخته و تحویل داده میشدند. شمارهها و رزروها قَر و قاطی شده و سیل تماسهای طرفدارانی که بلیت رزرو کرده (و یا خریداری کرده ولی هنوز به دستشان نرسیده بود) و شکایتهای آنها در فیسبوک، من را مستأصل کرده و در مقابل، واکنشِ طرف همچنان خونسردانه بود.
آن روز کنسرت، واقعاً یکی از سختترین و تلخترین روزهای زندگی من بود. از صبح زود تلفنهای این بهاصطلاح تهیهکننده خاموش و خودش ناپدید شد و ما ماندیم و سالن کنسرت که هزینههایش هنوز کامل پرداخت نشده و حاضر به راهاندازی صدا و نورِ صحنه نبود. زمان به سرعت در حال گذر و هیچ کاری هنوز انجام نشده بود. استرس و اضطرابی که اینجور مواقع به گروه منتقل میشود، فوقالعاده مخرب است و دیگر توان و انگیزهای برای اجرای موزیک در آنها باقی نمیگذارد. روز از ظهر هم گذشت و به سرعت به سانس اول برنامه (که ساعت 7 بعدازظهر شروع میشد) نزدیک میشدیم. سرمای بدی هم خورده و به زور کورتون سرپا بودم و نگران، که نکند صدایم بگیرد. با صحبتها و التماس زیاد ما، بالاخره صدا و نور صحنه به راه افتاد تا بتوانیم شروع به چیدن سازها و ساندچک کنیم. (ساعت 4 بعدازظهر!)
بقیه چیزها خیلی محو و کابوس مانند در ذهنم ثبت شده: به زمان کنسرت رسیدیم. بچهها خبر میدادند که بلیتها همه به هم ریختهاند و دم در دعوا و مشکل به وجود آمده... صدا کامل چک نشده بود و اصلاً از هیچ چیز روی صحنه مطمئن نبودیم... هجوم آدمهای مختلف و سوالهای بیربط (که باید از تهیهکننده برنامه پرسیده میشد و نه از منِ بدبخت که باید دقایقی دیگر روی صحنه میرفتم و 15 آهنگ و شعر را نواخته و میخواندم) داشت مرا دیوانه میکرد و بهکل تمرکزم را به هم ریخته بود. بقیه این کابوس را با ویو و دید عالی از روی صحنه نظارهگر بودم: دهانم میخواند و دستانم مینواختند، ولی من محو تراژدی نهایی بودم که جلوی چشمانم در حال رخ دادن بود:
بلیتهایی که به بیش از یک نفر فروخته شده بودند و اکنون وسط کنسرت و در حال اجرای موزیک، مردم در حال بحث و دعوا بر سر جا و بلیتشان و بگومگو با بقیه بودند؛ افرادی که معلوم نبود کی هستند و چه وظیفهای دارند و اصلاً جزو انتظامات و حراست سالن نبودند در حال یقهکشی و درگیری با عده دیگری بودند! صدا روی صحنه به هم ریخته بود و نورها بیربط به موزیک برای خودشان جولان میدادند؛ مشخص بود صدا در سالن هم وضع بهتری ندارد و با ولوم کمی که داشت، سروصدای دعوای مردم بر آن غلبه کرده بود و در این بین، چیزی که همهچیز را بیشتر مضحک و مسخره میکرد، تشکیلات مفصل کرین و تراولینگ و دوربینهای فوقمجهزی بودند که آن فاجعه سمعیبصری را برای یادگاری ضبط میکردند!
داشتم از خجالت آب میشدم. چند بار واقعاً تصمیم گرفتم برنامه را متوقف کنم و ضمن عذرخواهی از همه، صحنه را ترک کنم تا بعداً هرجور شده پول مردم را به آنها برگردانیم. اصلاً تمرکزی باقی نمانده بود و احساساتِ متناقص خشم و غم و افسردگی، ذهنم را به هر طرف میکشید. در میان این هیاهو، ناگهان تهیهکننده را دیدم که بالاخره خودش را آفتابی کرده و خیلی خونسرد در گوشهای از سالن با کیف هنری آویزان به کولش قدم میزند و به این سیرکِ بههمریخته نگاه میکند. اگر میتوانستم، در آن لحظه میکروفن و گیتار را رها کرده و به طرفش دویده و خدا میداند باهاش چکار میکردم. آنهمه تلاش و کار چند ماه گذشته به کنار، آنهمه سالها (که خدا میداند چطور از نام و اعتبار گروهم به چه قیمت گزافی محافظت کرده بودم) همه و همه به همین راحتی زیر سوال بروند؟
سرتان را درد نمیآورم. 2 شب کنسرت به هر شکلی بود و با دعوا و بحث و به ضرب چکهایی که بعداً معلوم شد فقط 1200 تومان در حساب بانکیشان موجود است، به پایان رسید. همگی خسته و کوفته و داغون از وقایع 2 شب گذشته به خانههایمان رفته بودیم تا کمی آرام بگیریم که شنبه صبح اول وقت از هنرنماییهای جدیدی مطلع شدیم. چند ساعت بعد از کلانتری تماس گرفته و خبر دستگیری تهیهکننده را دادند و پرسیدند اگر شکایتی از این آقا دارید به اینجا بیایید. مدیریت سالن که آنجا بود هم پشت خط آمد و توضیح داد که در رسیدِ پرداختِ بانکیِ هزینهی سالن، دستکاری شده بوده و فیش واریزی 1 هزار تومانی به جای فیش 10 میلیون تومانی تحویل سالن شده!
ساعاتی بعد، این خبر آرامآرام به رسانهها درز پیدا کرد و متوجه شدم رسماً آبروی خودم و گروهم در خطر است و کارهای کثیف این فرد به نام «مدیربرنامه» و شریک من دارد منعکس میشود. در آن لحظات، هنوز از کلاه بزرگی که در زمینه مالی به سرم رفته بود، خبر نداشتم و تنها اولویتام نجات آبرو و اعتبار گروهی بود که بیش از 10 سال از عمرم را صرف حیات آن کرده بودم. سریعاً متنی را آماده و اعلام کردم این فرد و جرایماش به «اوهام» ربطی نداشته و او صرفاً تهیهکنندهی کنسرت اخیر بوده است.
در روزهای آینده ابعاد دیگر این ماجرا هم رو شد: چکهای این فرد یکییکی برگشت خوردند و معلوم شد افراد دیگری نیز قربانی کارهای ناجوانمردانه وی شدهاند. نام و اعتبار شرکتی که برای کارهای مجوز کنسرت اقدام کرده بود به خطر افتاده و حتی چکهای اماکن هم برگشت خورده بودند. من ماندم و یک چک چند ده میلیون تومانی بیمحل و قرارداد کنسرتی که در این حجمِ شکایات و پروندههای پیچیده دادسراها، کسی آن را جدی نمیگرفت. به ارشاد مراجعه کردم تا حداقل جلوی کار اینجور افراد را بگیرند، ولی آنجا هم محل یا شخص مشخصی برای اینجور مشکلات سراغ نداشتند.
* * *
ضربهی روحی و افسردگی حاصل از چنین اتفاقاتی واقعاً شدید است و برای مدتی آدم را از همهچیز زده و ناامید میکند. در نهایت، با ارسال نامهای در صفحه «اوهام» در فیسبوک، ضمن عذرخواهی از طرفدارانی که در آن 2 شب در کنسرتها به هر نحوی اذیت شدند، اعلام کردم که به دلیل این اتفاق و ناامیدی از احقاق حقام برای مدت زمان نامشخصی فعلاً دیگر کنسرتی اجرا نخواهم کرد؛ چون واقعاً دیگر انگیزهای برای ادامه کار نداشتم. موضوع فقط همان یک کنسرت و مسائل آن نبود. سیر طولانی مشکلات در همه این سالها آدم را به مرور خسته و حساس کرده و یک مشکل دیگر مثل این، برای پایان همهچیز میتواند کافی باشد. بیشترین چیزی که آدم را آزار میدهد، این احساس است که کسی به مشکل تو اهمیت نمیدهد و جایی نیست که برای احقاق حقوقات به آن مراجع کنی.
اینجور مواقع به این فکر میکنی که برای اجرای یک کنسرت یا انتشار یک آلبوم، چه استعلامها و سوالها که گرفته و پرسیده شده و چه سیر و روند طولانی برای اعطای اجازه فعالیت یک هنرمند طی میشود. چه تلاشها و دوندگیهایی که یک هنرمند برای اجرای اثرش نمیکند تا سرانجام روی صحنه برود. ولی به همین راحتی حق و حقوقاش بالا کشیده شده و هیچ جایی هم نیست تا درددل او را بشنود و یا قدمی برای حل مشکل وی بردارد. آیا از تهیهکنندهها و برنامهگذارها هم چنین استعلامهایی میشود و در صورت وجودِ نقطه منفی در پرونده کاریشان، دوباره به آنها اجازه فعالیت میدهند؟ آیا منبعی وجود دارد که بعد از اعطای مجوز آلبوم و یا کنسرت، بر مراحل اجرای آن نظارت کرده و در صورت بروز مشکل یا سوءاستفاده از حقوق هنرمندان، داستان را پیگیری کرده و از حق و حقوق آنها دفاع کند؟ همه ما میدانیم که سالهاست در رشتههای مختلف هنری، افراد شیادی هستند که به اسم تهیهکننده و مدیربرنامه به روشهای مختلف به حقوق مادی و معنوی هنرمندان تجاوز میکنند و آنها هم برای احقاق حقوقشان باید از مجاری قانونی معمولی که خیلی زمانبَر و کُند هستند، استفاده کند. تازه در اینگونه مواقع، تو را خیلی جدی نمیگیرند و به صِرف آنکه موضوع پرونده، موزیک و کنسرت است، تو را از ادامه پیگیری قانونیاش منصرف و به حل آن به صورت «رفاقتی» نصیحت میکنند. در نهایت هم موزیسینجماعت جایش در راهرو دادگاه و دادسرا نیست و ما اینکاره نیستیم؛ ولی این جور آدمهای شیاد به آنجور جاها عادت دارند و مدام رفتوآمد میکنند.
خود من شخصاً اگر احساس میکردم این نهاد محترمی که بر موزیک و فعالیت من نظارت میکند، در صورت بروز هرگونه مشکلی با تهیهکنندهها و سایر افراد، از من حمایت کرده و حقوق قانونی من را پیگیری میکند، مسلماً با اطمینان و خیال راحتتری در وضع آشفته موزیک و اوضاع اقتصادی فعلی کارم را ادامه میدادم و واقعاً احساس «امنیت فرهنگی» میکردم. ولی متأسفانه سالهاست نقش و رابطه نهادهای تصمیمگیرنده در مورد موسیقی صرفاً به همین شکلِ نظارت و اعطای مجوز ادامه پیدا کرده و پس از آن کسی پیگیری نمیکند (و حتی در صورت اعلام هنرمند هم بررسی و کمکی انجام نمیدهند) که آیا حقوق آن هنرمند از کنسرتش به وی پرداخت شده و یا از فروش آلبومش سودی دریافت میکند یا نه؛ یا حداقل آن تهیهکننده فاسد را ممنوعالکار کنند. قراردادهای آلبوم و کنسرت به صورت شخصی بین هنرمندان و تهیهکنندهها تنظیم شده و هیچجا ثبت نمیشوند تا بعداً در صورت بروز مشکلی بتوان به آنها رجوع کرد. همه نظارتها و بررسیها تا لحظه صدور مجوز بوده و پس از آن هنرمندان به حال خودشان رها میشوند و باید خودشان با تهیهکنندهها و شرکتها سروکله زده و مشکلاتشان را حل کنند.
در میان این همه اتاقها و بخشهای اداری موجود در ارشاد، واقعاً خیلی کار سختی نیست تا اتاقی را به ثبت و آرشیو قراردادهای کنسرتها و آلبومها اختصاص داد. با یک سیستم بانک اطلاعاتی ساده، سوابق کاری تهیهکنندگان و برنامهگذارها نیز به موازات هنرمندان در ارشاد ثبت و آرشیو گردیده و برای رسمی شدن یک قرارداد نیاز به حضور هر دو طرف قرارداد در ارشاد و دریافت شمارهثبت آن قرارداد خواهد بود. به این ترتیب سرنوشت قراردادهای کنسرتها و آلبومها پس از صدور مجوزشان قابل پیگیری خواهد بود و در صورت هرگونه مشکلی از سوی تهیهکننده برای هنرمند یا بالعکس، جایی و مرجعی قانونی-فرهنگی خواهد بود تا با مراجعه به آن بتوان برای حلوفصل موضوع اقدام کرد. یک وکیل یا حقوقدان به همراه یک نفر مسئول و یک اپراتور کامپیوتر میتوانند امور همچون بخشی را به راحتی اداره کرده و با توجه به رقمها و قراردادهای کنسرت و آلبوم (که گاهی به چندصد میلیون تومان برای یک پروژه میرسند) میتوان طرفین را ملزم به پرداخت درصد ناچیزی از قراردادشان برای هزینه ثبت و محافظت از قراردادشان کرد. به این ترتیب، هم هزینههای موجود در چنین بخشی پوشش داده میشود و هم مانند نوعی «بیمه»، ارشاد را ملزم به پیگیری و احقاق حقوق طرفین در صورت بروز مشکل میکند. اگر موزیسینها احساس کنند در کنار نظارتها و سختگیریهای منطقی، در روز سختی و مشکلات، کسی و جایی از حقوق آنها دفاع میکند و هوای آنها را دارد، مطمئناً کیفیت و شکل همکاریشان با وزارت ارشاد عوض خواهد شد. پدری که هم نظارت میکند و هم در صورت لزوم حمایت و دفاع، پدر دوستداشتنیتری است تا آنی که فقط مواظب است و گاهی چشمغره میرود!
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 آذر 1392 - 08:59
دیدگاهها
1) از نظر من کنسرت گذار درست است.
2) در فارسی امروز فعل گزاشتن نداریم. اگر بنا به هر دلیل معتقدید کنسرت گزار درست است فعل آن از گزاردن می آید. ضمناً اگر بنوسید گزاردنی نسبت معنایی با برداشتن در جمله از دست میرود.
3) اما اگر مانند من فکر میکنید که کنسرت با مفهوم "قرار دادن و جایگذاری امر عینی" در ارتباط است پس فعلش می شود گذاشتن.
با تشکر
اينا چه ربطي به مركزموسيقي داشت؟
چراعين آدماي ماليخوليايي مطلب مينويسيد؟
مگرتوموسيقي دونفر همديگرو قبول دارن كه سومي بياد پادرميوني بقيه رابكنه؟
گزارش بابازاده در مورد مركزموسيقي ارشاد هم عين كابوس تعريف كردن كسيه كه توعمرش اون كارو نكرده يا خاطراتش مال چنددهه قبله!
عزيزم يا نميفهمي چي كاري رو انتخاب كردين/يانميدونين اهالي موسيقي چه جورين/يا متخصص لاپوشاني اهالي معزز هستين/يا باچشاي باز ميخواي به يه جا بزنين/
اين جمع همه معرفتاس و اسمش نامردي و دروغ وجوسازيه
كمي هم خودمونو ببين كه چي هستيم/چي ميخوايم/ باوركن ازينجورحرفا دس برميدارين
خداحافظ
رها جان تیتر این مطلب خیلی جالب و مفید یه جور کنایه است به اصطلاح عوامانه و جاری "کنسرت کذاشتن" (مثل "آلبوم بستن") که میان تهیه کننده ها رواج داره و منظورش خود کلمه نیست. چیزی که من برداشت کردم یه بازی خیلی هوشمندانه بین کنسرت گذاشتن و کلاه برداشتن بود. نمیدونم منظور خود آقا شهرام هم همین بوده یا نه ولی مغز ناقص ما این برداشتو کرد. خود مطلب هم مثل همیشه عاااالی بود و پیشنهاد خیلی جالب و کارایی میتونه باشه. من این سبک نوشتن آقای شعرباف رو دوست دارم که همیشه مطلبش رو یه جور قصه مانند و با تعریف ماجرایی واقعی شروع میکنه و بعد میزنه تو خال. ایشالا ادامه بدن و موزیک ما هم بچه های به درد به خور رو همینجور اینجا جمع نگه داره. این صحبت ها و بحث ها خیلی میتونه به موسیقی کشور ما کمک کنه. دم همتون گرم
خانه از پاى بند ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
حکایت این دوست عزیز است که این بنده دلگیر یعنی آقا شهرام دارند از بلایی که از سر گذرانده اند می گویند و احوال ناجور هنرمندان این مملکت که مدافع و صاحب اقتداری بر احوال آنان نیست و در این مسیر درخواست مشایعت و همراهی دارند که چه کنیم احوالمان به از این شود و .....بعد........آخه دوست من سخن شما بسیار زیبا و از لحاظ ادبی هم کاملا درست آخه حتما باید در پایان متن به این بلند بالایی و سرشار از نکاتی که فقط آدمهایی که درگیرش شده اند وخامت موضوع را درک می کنند شما هم گیر داده اید به تفاوت ماهوی گذاشتن و گزاردن؟ البته ما را کشتند
پند سال پیش برای فرمان فتحلیان هم چنین ماجرایی پیش اومد که تا حالا دیگه کنسرت نذاشته. این وسط علاوه بر خود خاننده طرفدارانشان هم خیلی ضرر میکنن. امدوارم اوهام کنسرت بزاره و ما ببینیم. ولی با یک تهیه کننده قابل اعتماد. مثل کسانی که رضا یزدانی یا مازیار فلاحی با اونها کار میککند و خدا رو شکر مشکلی هم ندارن.
افزودن یک دیدگاه جدید