«در سوگ فقدان یار دیرین روزهای خطر و فرار، و همراه و همنجوای لحظات غریبی و انتظار، و امین روزهای فتح و قرار، جز پردهنشینی و مویهگری سزا نیست.
بار غم، سنگین است و از طاقت بیمار و افسردهی چون منی افزون. اما چه باید کرد که گفتهاند در مصیبتها ذکر خیر، فراخوانی است که با آن، دیگر دوستان و یاران را برای حمل ثقل بار غم و اندوه، به یاری طلب میکنیم. پس برای تسلای خاطر خودم و همهی غمزدگان این فقدان، اندکی از بسیارانِ بزرگی و شکوه شعر استاد حمید سبزواری را بر زبان میآورم و باقی آنچه بر زبان نیاید را به نجوای درونی خودم با روح این عزیز وامیگذارم.
مرحوم استاد حمید سبزواری را به القاب بسیاری خواندهاند. او را به حق، پدر و بلکه بنیانگذار شعر آیینی انقلاب نامیدهاند و باز او را صدرنشین حماسهپردازان زمانه ما نام نهادهاند. این همه، برازندهی حمید سبزواری است. اما به باور من که روزهای بسیاری از عمر هنری خود را با ایشان گذرانده و نیز با کثیری از اشعارش خلوتها داشتهام، شعر سبزواری، بیش از هرچیز، «شعر برائت» بود. برائت، مملو از یقین و اطمینان است اما هرگز آرام ندارد و با هیچ وصلی نیز از پای نمینشیند. بشارت است اما بیم نیز میدهد؛ تجلیل است اما نهیب نیز میزند. از همین روست که شعر سبزواری، حتی آنجا که در رثای عزیزی است، همواره با موضوع خود، فاصله میگیرد و در سرگرم شدن به تجلیل و بزرگداشت، هرگز راه ناپیمودهای که پیش روست را از نظر دور نمیدارد.
در اشعار سبزواری، همواره راهی برای بازرفتن و هدفی برای پیگرفتن، در کار است. همین برائت از رضایت به حال و روز است که باعث میشود، شعر سبزواری، انقلابی باشد و انقلابی نیز بماند و هرگز به زینتالمجالس شدن، حتی در حلقهی یاران نیز رضایت ندهد. بیتردید این برائت دائمی به پای هدف و مقصد، میراث استاد سبزواری برای شعر و هنر انقلابی روزگار پس از او و پس از ماست.
بار دیگر، غم سترگ این فقدان عظیم را به خودم و به همهی دلبستگان و وابستگان استاد سبزواری تسلیت میگویم و برای آن جانِ ناآرام، آرامش ابدی را در جوار رحمت پروردگار آرزو میکنم.»
افزودن یک دیدگاه جدید