آلبوم «صدای مناظر مخدوش» با حضور جمعی از هنرمندان سرشناس رونمایی شد
مانی جعفرزاده: من «آشیق»ام، «بخشیخوان»ام
موسیقی ما - نسخه شنیداری «صدای مناظر مخدوش» اثری از مانی جعفرزاده به همراه داستان و پارتیتور کامل این اثر در روز 17 اردیبهشتماه با حضور هنرمندانی چون احمد پژمان، هوشنگ کامکار، اسماعیل تهرانی، کامبیز روشنروان، رویا تیموریان، مسعود رایگان، افسانه رثایی، رضا مهدوی، مهیار علیزاده، نگار نوراد، نگار خارکن، محمد مهدی گورنگی و... رونمایی شد.
جعفرزاده -آهنگساز و مدرس موسیقی- کنسرتِ «صدای مناظر مخدوش» را که روایت داستانی در یازده تکه با حضور چهار نوازنده و دو راوی بود دو سال پیش در تالار رودکی روی صحنه برد. او به عنوان آهنگساز، نویسنده و اجراگردان، این اثر را به همراه «على جعفرى پويان» (نوازنده ويلُن) و «سهراب برهمندى» (نوازندهى ويُلا) در كنار دو هنرمند جوان و توانا «آتنا مستعان اشتياقى» (نوازندهى ويلنسل) و «گلنار شعارى» (نوازندهى كلارينت) اجرا کرد. رویا تیموریان و پریوش نظریه، بازیگران سینما و تلویزیون نیز راوی این داستان بودند.
بعد از آن بود که جعفرزاده تصمیم گرفت اولین کنسرتش را با ضبط استودیویی و انتشار آن به صورت مجموعهای از نسخه شنیداری به همراه پارتیتور کامل و داستان ماندگار کند. حاصل تلاشهای او به همت علی صمدپور و «خانهی هنرِ خِرَد» در روز 17 اردیبهشتماه در گالری «لاجوردی» رونمایی شد. در این مراسم ابتدا علی صمدپور و مانی جعفرزاده در خصوص اثر و چگونگی انتشار آن برای حاضران سخنرانی کردند. بعد از آن پارتیتورهای «صدای مناظر مخدوش» با پروژکشن به نمایش در آمد و قسمتی از اثر نیز پخش شد.
به همین بهانه گفتوگویی با «مانی جعفرزاده» انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
* کلمات ادبیات را میسازند و نتها موسیقی را. این دو وادی از هم جدا هستند. برای شما کدامیک مهمتر است؟ ادبیات؟ موسیقی؟ یا هر دو؟
در ذات سوال شما، نکتهای هست که باید آن را گوشزد کرد؛ انگار تلقیتان این باشد که آهنگسازی چیزی است غیر از ادبیات. لزوماً اینطور نیست. ما در هنگام آهنگسازی [به معنی علمی آن] رفتاری نویسندهآسا داریم. نویسندهوار رفتار میکنیم. ابزارِ کارِ نُت نوشتن هم کاغذ و قلم است. موضوع ذهن من، نوشتن است. گاهی موسیقی مینویسم، گاهی فارسی و این دو موضوع در ذهن من جدا نیست از هم. مضاف بر اینکه در تاریخِ هنر هم موضوع قصهگویی توأم با موسیقی اتفاق جدیدی نیست. این شکل از موسیقی از زمان «تروبادور»ها در اروپا وجود داشته. آنها شهر به شهر راه میافتادند، ساز میزدند و همراه با آن برای مردم قصه تعریف میکردند. کمابیش شبیه کاری که «آشقلار» در آذربایجان یا «بخشیخوان»ها در جنوب خراسان انجام میدهند. این است که گاهی با خودم فکر میکنم که من هم «آشیق» هستم و «بخشیخوان»ام. چون همین طور که میبینید ساز میزنم و قصه تعریف میکنم!
* پس هیچ کدام برایتان ارجحیت ندارد؟
نه، اصلاً به نظرم یک چیز هستند. شروع به نوشتن یک متن میکنم، قسمتهایی از این متن به شکل نُت مکتوب میشود و جاهایی هم سر به قصهگویی میگذارد.
* یعنی اینطور نیست که اول قصه را بنویسید و بعد روی آن آهنگسازی کنید یا بالعکس؟
نه، لزوماً. مثلاً «صدای مَناظر مَخدوش» با موسیقی آغاز شد، یعنی در ابتدا موسیقی نواخته میشد و بعد راوی شروع به روایت قصه میکرد. در حالی که در کار بعدی که قرار است مهرماه امسال اجرا شود، قصه با روایت راوی آغاز میشود و بعد نوازندهها مینوازند. در ذهن من هیچکدام از این دو رجحانی ندارند بر هم.
* به نظرتان پیشینهی شما، یعنی آهنگسازی برای فیلم و سریال چقدر در این موضوع که شما موسیقی را به شکل روایی و قصهگویی ببینید تأثیر داشته است؟
لابد میدانید که قریب به دو سال است که برای هیچ کار تلویزیونیای موسیقی ننوشتهام. هر کار تلویزیونی که پیشنهاد میشود، بی آن که بروم و ببینم، رد میکنم. تحمل کیفیت کارهایی از این دست، بیرون از توان من است. در مورد سینما هم اوضاع چندان بهتر نیست و اکثر کارها بد هستند. شاید از هر ده کار پیشنهادی تنها یک فیلم سینمایی خوب باشد. همهی اینها باعث شد تا به این نقطه برسم که تصمیم بگیرم هر دو سه سال یکبار موسیقی فیلم کار کنم. آنهم موسیقی فیلمهایی که خیلی دوستشان داشته باشم، از فیلمسازانی که برایم عزیز و محترم باشند.
مثلاً این روزها صحبت از کار بر روی مستندی درباره دانشکدهی فنی دانشگاه تهران است که «مجتبی میرطهماسب» آن را کارگردانی کرده و شک ندارم کار خوبی خواهد شد و بدیهی است که با کمال میل دلم میخواسته که در این پروژه باشم. اما مگر سالی چند فیلم با این کیفیت تولید میشود؟ این شد که از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم کار بر روی موسیقیهای مجموعههای صدا و سیما را قطع و کار در سینما را محدود کنم و روی قصههای خودم موسیقی بنویسم. بنابراین در پاسخ پرسش شما باید بگویم پیشینهی سینما و تئاتر من و خانوادهام بیشک در نوع کاری که امروز مینویسم موثر است اما شاید این تأثیر بیشتر حاصل سرخوردگی در عشقی پُرشور بوده باشد!
* چرا از بازیگران برای روایت قصه «صدای مناظر مخدوش» استفاده کردید؟ یادم هست در زمان اجرای کنسرت، دکورها طوری طراحی شده بود که بازیگران پشت به مخاطبین نشسته بودند و ما فقط صدایشان را میشنیدیم. چطور شد که رویا تیموریان و پریوش نظریه برای روایت این قصه انتخاب شدند؟
روایت کردن، یک نوع «پرفورمنس» یا هنر اجراست. هنر اجرا هم به عنوان یکی از شاخههای هنر معاصر جهان در زیرشاخهی هنرهای نمایشی قرار میگیرد. به عبارت دیگر «هنر اجرا» زیرشاخهی موسیقی نیست. (و همینجا در پرانتز بگویم من بسیار متعجبم که میبینم برخی از دوستان در دانشکدهی موسیقی دارند پرفورمنس تدریس میکنند. چون این دو اصولاً دو مقولهی متفاوت تخصصی هستند.) بنابراین فکر میکنم اگر در کنسرتام پرفورمنسی دارم که شامل یک نقل یا اجراست، به صورت منطقی باید برای اجرای آن از هنرمندانِ حرفهایِ تئاتر استفاده شود. ما مسلماً به تخصص اجراییِ خانمها تیموریان و نظریه احتیاج داشتیم.
* در مورد انتخاب نوازندهها بگویید. گروه جوانی را انتخاب کردید. انتخابهایتان بر چه اساسی صورت گرفت؟
البته این «جوان» را که میگویید، خیلی دارید لطف میکنید به دوستان! چون حداقل علی جعفریپویان و سهراب برهمندی که چندان جوان نیستند! (خنده) اما گذشته از شوخی در اجراهای «آنسامبل» یعنی ارکسترهای کوچک که رهبر ارکستری روی صحنه حضور ندارد، تجربه و کارآمدی نوازندگان بسیار ضروری است. در مقام قیاس، درست به مثابه این است که شما مربی یک تیم فوتبال باشید و از کنار زمین بازی تیم را تماشا کنید. مسلماً همهی حرفهایتان را زدهاید و ایدهها را گفتهاید ولی از لحظهای که سوت آغاز را میزنند، این تیم است که بازی را پیش میبرد و شما کمابیش دستتان کوتاه میشود.
برای اجرای صحنهایِ «صدای مناظر مخدوش» انتخاب نوازندگان بر همین مبنای کارآمدیشان بود. هم علی و هم سهراب برای نواختن ویلن و ویولا بهترین انتخابها بودند، بیشک هم از این جهت که پیشتر بسیار باهم کار کردهایم و نوع موسیقی مرا میشناسند و من هم به تواناییهایشان وقوف دارم و هم از جهت روحیههایمان که به هم بسیار نزدیک است. آتنا اشتیاقی هم با وجود آن که به نسل بعدی نوازندگان کلاسیک ایران تعلق دارد، اما مدتی است که کاملاً جاافتاده و در آنسامبلها پذیرفته شده و تواناییهایش را ثابت کرده است.
مضاف بر این که اصلاً پیشنهاد اجرای کنسرت را «آتنا» و «نگار نوراد» به من داده بودند و راستش تا قبل از آن که آنها مرا تشویق بکنند، من چندان در فکر اجرای کنسرت نبودم. آخرین کسی که به گروه نوازندگان اضافه شد، گلنار شعاری بود. ما در جستجوی یک نوازندهی کلارینت بودیم که بتواند لحن این قطعات را در بیاورد (نواختن کلارینت این مجموعه چندان آسان نیست). گلنار که تازه از کنسرواتوار سنگاپور فارغالتحصیل شده و بازگشته بود، فیلم پایاننامهاش را برای من فرستاد یک «کویینتِت کلارینت» زده بود از برامس که به نظرم خیلی درخشان آمد و به سرعت دعوت به همکاری شد و خیلی زود با گروه هماهنگی حاصل کرد. البته حضور مریم صادقیان به عنوان طراح صحنه هم از شانسهای بزرگ ما در این اجرا بود. مریم برای این کار خیلی زحمت کشید.
* در هنگام ضبط «صدای مناظر مخدوش» تغییری در اثر دادهاید؟
هیچ تغییر، حذف یا سانسوری در مورد قصه یا قطعات صورت نگرفت یا به ما تحمیل نشد. اگر هم حذفی در قصه اتفاق افتاده، همان است که در زمان کنسرت خواسته بودند. البته همان حذف هم آنقدر زیاد نبود که بنیان قصه را بههم بریزد.
* در مورد کنسرت آیندهتان، «خاطرات خیاط خیابان لالهزار از سقوط دکتر محمد مصدق» هم توضیح بدهید.
این کار را سال گذشته نوشتم و در حال حاضر مشغول بازنویسی آن هستم. علت آن که پارسال اجرا نشد هم، همان بیبرنامهگیهای همیشگی بوده است؛ برنامهریزی کنسرت در این جغرافیا بسیار دشوار است. از یکسو دو ماه از سال یعنی محرم و صفر امکان برگزاری کنسرت وجود ندارد. یک ماه هم در فروردینماه به دلیل تعطیلات نوروزی به شکلِ عرفی نانوشته کنسرت برگزار نمیشود. بنابر این سال حرفهای موسیقی در ایران، نه یک سال که ۹ ماه است.
از سوی دیگر «تالار رودکی» یعنی تالار کوچک مجموعهی «وحدت» تنها محلی است که میشود در آن یک کنسرت کلاسیک برگزار کرد؛ چون دیگر تالارها آکوستیک سالمی ندارند. این است که صفی بلند از متقاضیانِ اجرا پشتِ در این تالار تشکیل میشود و حضورشان اجتنابناپذیر است. شاید تعجب کنید که بگویم من اواخر فروردینماه امسال با مسئولین تالار رودکی تماس گرفتم و این محل را برای دوم و سوم مهرماه رزرو کردم. یعنی ما در چنین صف نوبت عجیب و غریبی قرار داریم.
حالا تصور کنید اگر در آن زمان به هر دلیلی یکی از بچههای گروه نتواند روی صحنه بیاید، ما عملاً تا یک سال بعد نخواهیم توانست اجرایی داشته باشیم. این اتفاقی است که سال گذشته برای ما افتاد. فارغ از اینها توضیح مختصر دربارهی خود این اثر شاید این است که «خاطراتِ خیاطِ خیابانِ لالهزار از سقوطِ دکتر محمد مصدق» قطعهای است برای دو ویلنسل، یک ویولا، یک ویلن و یک راوی. ویلنسلها را نگار نوراد و آتنا اشتیاقی خواهند زد، ویولا و ویلن هم مثل همیشه سهراب برهمندی و علی جعفریپویان هستند.
خانم مرضیه وفامهر هم قریب به یقین راوی این داستان خواهد بود ولی حضور ایشان هنوز قطعی نشده و فقط صحبت کردهایم. الآن که دارم با شما حرف میزنم، یک مقدار درگیر این هستیم که بتوانیم از اواسط تابستان تمرینها را آغاز کنیم و مثل هر پروژه دیگری مسلماً گرفتار جذب اسپانسر هم هستیم. «خاطراتِ خیاطِ خیابانِ لالهزار از سقوطِ دکتر محمد مصدق» برعکس نامش که به نظر میرسد ممکن است قصهای باشد درباره تاریخ و سیاست، یک داستان عاشقانه است. داستان کسی است که در روز ۲۸ مرداد ۳۲ عشقاش را گم کرده و دارد قصهی آن عشق گمشده را تعریف میکند. باقیاش را هم باید بیایید و بشنوید.
عکسها : خانه ىِ هنرِ خِرَد
جعفرزاده -آهنگساز و مدرس موسیقی- کنسرتِ «صدای مناظر مخدوش» را که روایت داستانی در یازده تکه با حضور چهار نوازنده و دو راوی بود دو سال پیش در تالار رودکی روی صحنه برد. او به عنوان آهنگساز، نویسنده و اجراگردان، این اثر را به همراه «على جعفرى پويان» (نوازنده ويلُن) و «سهراب برهمندى» (نوازندهى ويُلا) در كنار دو هنرمند جوان و توانا «آتنا مستعان اشتياقى» (نوازندهى ويلنسل) و «گلنار شعارى» (نوازندهى كلارينت) اجرا کرد. رویا تیموریان و پریوش نظریه، بازیگران سینما و تلویزیون نیز راوی این داستان بودند.
بعد از آن بود که جعفرزاده تصمیم گرفت اولین کنسرتش را با ضبط استودیویی و انتشار آن به صورت مجموعهای از نسخه شنیداری به همراه پارتیتور کامل و داستان ماندگار کند. حاصل تلاشهای او به همت علی صمدپور و «خانهی هنرِ خِرَد» در روز 17 اردیبهشتماه در گالری «لاجوردی» رونمایی شد. در این مراسم ابتدا علی صمدپور و مانی جعفرزاده در خصوص اثر و چگونگی انتشار آن برای حاضران سخنرانی کردند. بعد از آن پارتیتورهای «صدای مناظر مخدوش» با پروژکشن به نمایش در آمد و قسمتی از اثر نیز پخش شد.
به همین بهانه گفتوگویی با «مانی جعفرزاده» انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
***
* کلمات ادبیات را میسازند و نتها موسیقی را. این دو وادی از هم جدا هستند. برای شما کدامیک مهمتر است؟ ادبیات؟ موسیقی؟ یا هر دو؟
در ذات سوال شما، نکتهای هست که باید آن را گوشزد کرد؛ انگار تلقیتان این باشد که آهنگسازی چیزی است غیر از ادبیات. لزوماً اینطور نیست. ما در هنگام آهنگسازی [به معنی علمی آن] رفتاری نویسندهآسا داریم. نویسندهوار رفتار میکنیم. ابزارِ کارِ نُت نوشتن هم کاغذ و قلم است. موضوع ذهن من، نوشتن است. گاهی موسیقی مینویسم، گاهی فارسی و این دو موضوع در ذهن من جدا نیست از هم. مضاف بر اینکه در تاریخِ هنر هم موضوع قصهگویی توأم با موسیقی اتفاق جدیدی نیست. این شکل از موسیقی از زمان «تروبادور»ها در اروپا وجود داشته. آنها شهر به شهر راه میافتادند، ساز میزدند و همراه با آن برای مردم قصه تعریف میکردند. کمابیش شبیه کاری که «آشقلار» در آذربایجان یا «بخشیخوان»ها در جنوب خراسان انجام میدهند. این است که گاهی با خودم فکر میکنم که من هم «آشیق» هستم و «بخشیخوان»ام. چون همین طور که میبینید ساز میزنم و قصه تعریف میکنم!
* پس هیچ کدام برایتان ارجحیت ندارد؟
نه، اصلاً به نظرم یک چیز هستند. شروع به نوشتن یک متن میکنم، قسمتهایی از این متن به شکل نُت مکتوب میشود و جاهایی هم سر به قصهگویی میگذارد.
* یعنی اینطور نیست که اول قصه را بنویسید و بعد روی آن آهنگسازی کنید یا بالعکس؟
نه، لزوماً. مثلاً «صدای مَناظر مَخدوش» با موسیقی آغاز شد، یعنی در ابتدا موسیقی نواخته میشد و بعد راوی شروع به روایت قصه میکرد. در حالی که در کار بعدی که قرار است مهرماه امسال اجرا شود، قصه با روایت راوی آغاز میشود و بعد نوازندهها مینوازند. در ذهن من هیچکدام از این دو رجحانی ندارند بر هم.
* به نظرتان پیشینهی شما، یعنی آهنگسازی برای فیلم و سریال چقدر در این موضوع که شما موسیقی را به شکل روایی و قصهگویی ببینید تأثیر داشته است؟
لابد میدانید که قریب به دو سال است که برای هیچ کار تلویزیونیای موسیقی ننوشتهام. هر کار تلویزیونی که پیشنهاد میشود، بی آن که بروم و ببینم، رد میکنم. تحمل کیفیت کارهایی از این دست، بیرون از توان من است. در مورد سینما هم اوضاع چندان بهتر نیست و اکثر کارها بد هستند. شاید از هر ده کار پیشنهادی تنها یک فیلم سینمایی خوب باشد. همهی اینها باعث شد تا به این نقطه برسم که تصمیم بگیرم هر دو سه سال یکبار موسیقی فیلم کار کنم. آنهم موسیقی فیلمهایی که خیلی دوستشان داشته باشم، از فیلمسازانی که برایم عزیز و محترم باشند.
مثلاً این روزها صحبت از کار بر روی مستندی درباره دانشکدهی فنی دانشگاه تهران است که «مجتبی میرطهماسب» آن را کارگردانی کرده و شک ندارم کار خوبی خواهد شد و بدیهی است که با کمال میل دلم میخواسته که در این پروژه باشم. اما مگر سالی چند فیلم با این کیفیت تولید میشود؟ این شد که از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم کار بر روی موسیقیهای مجموعههای صدا و سیما را قطع و کار در سینما را محدود کنم و روی قصههای خودم موسیقی بنویسم. بنابراین در پاسخ پرسش شما باید بگویم پیشینهی سینما و تئاتر من و خانوادهام بیشک در نوع کاری که امروز مینویسم موثر است اما شاید این تأثیر بیشتر حاصل سرخوردگی در عشقی پُرشور بوده باشد!
* چرا از بازیگران برای روایت قصه «صدای مناظر مخدوش» استفاده کردید؟ یادم هست در زمان اجرای کنسرت، دکورها طوری طراحی شده بود که بازیگران پشت به مخاطبین نشسته بودند و ما فقط صدایشان را میشنیدیم. چطور شد که رویا تیموریان و پریوش نظریه برای روایت این قصه انتخاب شدند؟
روایت کردن، یک نوع «پرفورمنس» یا هنر اجراست. هنر اجرا هم به عنوان یکی از شاخههای هنر معاصر جهان در زیرشاخهی هنرهای نمایشی قرار میگیرد. به عبارت دیگر «هنر اجرا» زیرشاخهی موسیقی نیست. (و همینجا در پرانتز بگویم من بسیار متعجبم که میبینم برخی از دوستان در دانشکدهی موسیقی دارند پرفورمنس تدریس میکنند. چون این دو اصولاً دو مقولهی متفاوت تخصصی هستند.) بنابراین فکر میکنم اگر در کنسرتام پرفورمنسی دارم که شامل یک نقل یا اجراست، به صورت منطقی باید برای اجرای آن از هنرمندانِ حرفهایِ تئاتر استفاده شود. ما مسلماً به تخصص اجراییِ خانمها تیموریان و نظریه احتیاج داشتیم.
* در مورد انتخاب نوازندهها بگویید. گروه جوانی را انتخاب کردید. انتخابهایتان بر چه اساسی صورت گرفت؟
البته این «جوان» را که میگویید، خیلی دارید لطف میکنید به دوستان! چون حداقل علی جعفریپویان و سهراب برهمندی که چندان جوان نیستند! (خنده) اما گذشته از شوخی در اجراهای «آنسامبل» یعنی ارکسترهای کوچک که رهبر ارکستری روی صحنه حضور ندارد، تجربه و کارآمدی نوازندگان بسیار ضروری است. در مقام قیاس، درست به مثابه این است که شما مربی یک تیم فوتبال باشید و از کنار زمین بازی تیم را تماشا کنید. مسلماً همهی حرفهایتان را زدهاید و ایدهها را گفتهاید ولی از لحظهای که سوت آغاز را میزنند، این تیم است که بازی را پیش میبرد و شما کمابیش دستتان کوتاه میشود.
برای اجرای صحنهایِ «صدای مناظر مخدوش» انتخاب نوازندگان بر همین مبنای کارآمدیشان بود. هم علی و هم سهراب برای نواختن ویلن و ویولا بهترین انتخابها بودند، بیشک هم از این جهت که پیشتر بسیار باهم کار کردهایم و نوع موسیقی مرا میشناسند و من هم به تواناییهایشان وقوف دارم و هم از جهت روحیههایمان که به هم بسیار نزدیک است. آتنا اشتیاقی هم با وجود آن که به نسل بعدی نوازندگان کلاسیک ایران تعلق دارد، اما مدتی است که کاملاً جاافتاده و در آنسامبلها پذیرفته شده و تواناییهایش را ثابت کرده است.
مضاف بر این که اصلاً پیشنهاد اجرای کنسرت را «آتنا» و «نگار نوراد» به من داده بودند و راستش تا قبل از آن که آنها مرا تشویق بکنند، من چندان در فکر اجرای کنسرت نبودم. آخرین کسی که به گروه نوازندگان اضافه شد، گلنار شعاری بود. ما در جستجوی یک نوازندهی کلارینت بودیم که بتواند لحن این قطعات را در بیاورد (نواختن کلارینت این مجموعه چندان آسان نیست). گلنار که تازه از کنسرواتوار سنگاپور فارغالتحصیل شده و بازگشته بود، فیلم پایاننامهاش را برای من فرستاد یک «کویینتِت کلارینت» زده بود از برامس که به نظرم خیلی درخشان آمد و به سرعت دعوت به همکاری شد و خیلی زود با گروه هماهنگی حاصل کرد. البته حضور مریم صادقیان به عنوان طراح صحنه هم از شانسهای بزرگ ما در این اجرا بود. مریم برای این کار خیلی زحمت کشید.
* در هنگام ضبط «صدای مناظر مخدوش» تغییری در اثر دادهاید؟
هیچ تغییر، حذف یا سانسوری در مورد قصه یا قطعات صورت نگرفت یا به ما تحمیل نشد. اگر هم حذفی در قصه اتفاق افتاده، همان است که در زمان کنسرت خواسته بودند. البته همان حذف هم آنقدر زیاد نبود که بنیان قصه را بههم بریزد.
* در مورد کنسرت آیندهتان، «خاطرات خیاط خیابان لالهزار از سقوط دکتر محمد مصدق» هم توضیح بدهید.
این کار را سال گذشته نوشتم و در حال حاضر مشغول بازنویسی آن هستم. علت آن که پارسال اجرا نشد هم، همان بیبرنامهگیهای همیشگی بوده است؛ برنامهریزی کنسرت در این جغرافیا بسیار دشوار است. از یکسو دو ماه از سال یعنی محرم و صفر امکان برگزاری کنسرت وجود ندارد. یک ماه هم در فروردینماه به دلیل تعطیلات نوروزی به شکلِ عرفی نانوشته کنسرت برگزار نمیشود. بنابر این سال حرفهای موسیقی در ایران، نه یک سال که ۹ ماه است.
از سوی دیگر «تالار رودکی» یعنی تالار کوچک مجموعهی «وحدت» تنها محلی است که میشود در آن یک کنسرت کلاسیک برگزار کرد؛ چون دیگر تالارها آکوستیک سالمی ندارند. این است که صفی بلند از متقاضیانِ اجرا پشتِ در این تالار تشکیل میشود و حضورشان اجتنابناپذیر است. شاید تعجب کنید که بگویم من اواخر فروردینماه امسال با مسئولین تالار رودکی تماس گرفتم و این محل را برای دوم و سوم مهرماه رزرو کردم. یعنی ما در چنین صف نوبت عجیب و غریبی قرار داریم.
حالا تصور کنید اگر در آن زمان به هر دلیلی یکی از بچههای گروه نتواند روی صحنه بیاید، ما عملاً تا یک سال بعد نخواهیم توانست اجرایی داشته باشیم. این اتفاقی است که سال گذشته برای ما افتاد. فارغ از اینها توضیح مختصر دربارهی خود این اثر شاید این است که «خاطراتِ خیاطِ خیابانِ لالهزار از سقوطِ دکتر محمد مصدق» قطعهای است برای دو ویلنسل، یک ویولا، یک ویلن و یک راوی. ویلنسلها را نگار نوراد و آتنا اشتیاقی خواهند زد، ویولا و ویلن هم مثل همیشه سهراب برهمندی و علی جعفریپویان هستند.
خانم مرضیه وفامهر هم قریب به یقین راوی این داستان خواهد بود ولی حضور ایشان هنوز قطعی نشده و فقط صحبت کردهایم. الآن که دارم با شما حرف میزنم، یک مقدار درگیر این هستیم که بتوانیم از اواسط تابستان تمرینها را آغاز کنیم و مثل هر پروژه دیگری مسلماً گرفتار جذب اسپانسر هم هستیم. «خاطراتِ خیاطِ خیابانِ لالهزار از سقوطِ دکتر محمد مصدق» برعکس نامش که به نظر میرسد ممکن است قصهای باشد درباره تاریخ و سیاست، یک داستان عاشقانه است. داستان کسی است که در روز ۲۸ مرداد ۳۲ عشقاش را گم کرده و دارد قصهی آن عشق گمشده را تعریف میکند. باقیاش را هم باید بیایید و بشنوید.
عکسها : خانه ىِ هنرِ خِرَد
منبع:
موسیقی ما
تاریخ انتشار : شنبه 19 اردیبهشت 1394 - 12:43
افزودن یک دیدگاه جدید