به احترامِ خودداریِ «حسینِ علیزاده» از دریافتِ نشانِ «شوالیه»یِ فرانسه
ناگهان پس از فترتی طولانی
[ مانى جعفرزاده - آهنگساز و پژوهشگر موسیقی ]
تصوّر نمیکُنم تا به امروز در جمعِ منتقدانِ نغمهپردازی و تفکّرِ موسیقاییِ آقایِ «حسینِ علیزاده» کسی بیش از صاحبِ این قلم پیش رفته باشد و حتّی شاید در جاهایی زیادهروی کرده باشد. امّا من همچُنان همهیِ آن نقدها را همچون گذشته باور دارم و سَرِ کلمه به کلمهشان [هرکدام در هرجا که چاپ شدهاند] ایستادهام. به عنوانِ یک موسیقیدان و منتقد هنوز و همچُنان باور دارم [با همه وجودم] که هر تلاشی برایِ چندصدایی کردنِ موسیقیِ ایرانی، کاری است از بنیان نادُرست. هنوز و همچُنان باور دارم که «سِلِبریتی» شدن و کاسبمآبیِ هنرمندی که روزگاری داعیه کارِ جدّی داشته، داغی است که بَر جانِ رنجورِ هنرِ جدّی مینشیند. هنوز و همچُنان باور دارم که هنرمندِ موسیقیِ سنّتی ایرانی، متولّیِ میراثِ فرهنگی است و اجازه ندارد در آن دخل و تصرّف بکُند؛ حتّی اگر آن دخل و تصرّف ناماش «نوآوری» باشد یا به غلط به این نام خوانده شود. هنوز و همچُنان یقین دارم [پیشِ خودم و البتّه نمیخواهم آن را به اجبار به دیگران تلقین کُنم] که کارهای چند سالِ اخیرِ آقای «حسینِ علیزاده» از منظرِ اجرا به شکلِ غیرِقابلِ انکاری ضعیف بودهاند و باز معتقدم که ایشان و همنسلانشان به شکلی سرپیچیناپذیر بیش از آثارِشان مدیونِ یک بختِ تاریخی هستند که در زمانیِ مشخص بهشان رو کرده و برکشیدهشان.
اینها را در مقامِ موسیقیدان و منتقد گفتهام و مکتوب و مفصّل نوشتهام و یادم است و یادم هم نخواهد رفت هرگز.
امّا:
در جایگاهِ یک یاغیِ همیشگی نمیتوانم ستایشِ بیدریغ و عمیق و از صمیمِ قلبام را دریغ بورزم از هنرمندی که میتواند شانهاش را بالا بیندازد و به یک عنوانِ بینالمللی بگوید:«نه»! این «نه» گفتن محترم است برایم. خیلی محترم است. چون یادآوری میکُند که ابتذال هزار رنگ دارد. ابتذال همیشه و لزوماً این نیست که یک نفر برود بَر صحنهیِ تالاری چندهزارنفری بنشیند و موسیقیِ بیخاصیتی را بفروشد. ابتذال خیلی وقتها همهی نشانههای ظاهریِ روشنفکرپسند را دارد. ابتذال میتواند اینجور از راه برسد که کشوری توسعهیافته و مهدِ تاریخیِ هنر و فرهنگ، تصمیم بگیرد نشانِ فرهنگیاش را به تو اهداء کُند؛ بَعد تو ببینی این نشان را که زنبیل-زنبیل دارند به همه میدهند، حالا عنواناش هرچه میخواهد باشد و کشف کُنی که این ابتذال است. کشف کُنی که این فقط یک بازی است، بازیِ بینمکِ بیخاصیتی هم هست، خیری هم برای فرهنگ ندارد و تنها یک لقب است که میتواند به کارِ خودِ آدم در برابرِ آینه بیاید.
لحظهی پرهیز از ابتذال و فرار از ابتذال در زندگیِ هر هنرمندی لحظهی مقدّس و باشکوهی است. باید بَر آن ارج گذاشت.
خواندیم که کسانی از مخالفینِ این حرکت، اینسو و آنسو نوشتهاند که چگونه است «علیزاده» فُلان جایزهیِ نقدی را از فُلان سیاستمدار گرفته یا بهمان جایزه را از آن جشنوارهی بیاعتبار پذیرفته امّا حالا که به نشانِ شوالیه رسیده، امتناع کرده است؟
یک- به ما چه مربوط است؟ این یک انتخابِ شخصی است. کسی میتواند جایزهای را بپذیرد و جایزهیِ دیگری را نپذیرد. امّا:
دو- فرض میکُنیم [فرضی که من هم عمیقاً و در راستای همهی نقدهایِ گذشتهام به «علیزاده» با آن موافقام] که پذیرشِ تعدادی از آن جایزههای قبلی کاری بوده است به شدّت غلط و حقیقتاً مبتذل. این امّا پذیرفتنِ جایزهای دیگر و لاجرم ابتذالی مکرّر را توجیه نمیکُند. هر کسی در هر موقعیّتی ممکن است برایِ مَشیِ هنری و فکریاش راهی تازه اختیار کُنــَد.
سنّتِ روشنفکریِ واقعی در اروپا زودتر از ما آغاز شده، این است که بد نیست گاهی به تاریخِ هنرشان رجوع کُنیم و چیزهایی بیاموزیم:
«سوررئالیست»ها آن دسته از اعضاشان را که در جشنوارهها یا محفلهایِ هنری جایزه میگرفتند، همانقدر توبیخ میکردند که آن دسته از هنرمندانِشان را که آثارشان با اقبالِ عمومیِ چشمگیر مواجه میشد. چون هر دو مورد را مبتذل میدانستند. «سالوادور دالی» در شصت و چند سالگی با تحقیر از جمعِ «سوررئالیست»ها اخراج میشود، چون به توصیفِ «آندره برتون» بدل شده بوده به یک «کاسبِ بدبخت» و به همان نسبت، وقتی فیلمهای «لوئیس بونوئل» در جشنوارههای زیادی تحسین شدند [بهرغمِ آن که «بونوئل» شخصاً در اینگونه محفلها حضورِ کمرنگی داشت] گروه او را احضار کَرد و ازش توضیح خواست. اینها درس است.
همین «بونوئل» در کتابِ خاطراتاش [که جایجای آن درسِ زندگیِ هنری است] مینویسد که همیشه [یک غولی مثلِ!] نویسندهیِ شهیرِ آرژانتینی «خورخه لوئیس بورخس» را در تَهِ قلباش تحقیر میکرده؛ چون آشکارا میدیده «بورخس» در تمامِ عمر در حسرتِ جایزهیِ «نوبل» بوده و باز همین «بونوئل» باز به گواهی همان کتاب وقتی میبیند که «ژان پُل سارتر» جایزهیِ «نوبل» را رد کرده است، بی فوتِ وقت برایش پیامِ تبریک میفرستد. اینها درس است.
اگر ما هرکدام پیشِ خودمان به سنّتِ روشنفکری در جهان تعلقِ خاطری داریم، شایسته است که بنابرهمان سنّت، امروز و در این لحظهیِ زیبا و پُرافتخار به آقایِ «حسینِ علیزاده» تبریک بگوییم. توانِ «نه گفتنِ» ایشان را ارج بگذاریم و از ستایشِ کاری که کردهاند دریغ نورزیم.
مؤخره:
چند ماهِ پیش «رسیتالِ پیانو»یِ یکی از رفیقانام بود. تمام که شد، آقایِ «حسین علیزاده» را دیدم که گوشهای ایستادهاند و دوستدارانِشان مطابقِ معمول ایشان را دوره کردهاند. یک لحظه چشم در چشم شدیم و لابد [و به حق] توقع داشتند که سلام کُنم. نکردم. با همان یاغیگریِ همیشگیام فرض را بر این گذاشتم که ما را چه سلام و علیکی است با کسبهیِ محل! امروز امّا از رفتارِ آن شبام شرمسار شدم.
اگر امروز بود و میدیدمشان حتماً جلو میرفتم و ابایی نداشتم که لحظهای یا لحظاتی با آن عوامی که آن دور و بر بودند عوضی گرفته بشوم. صبر میکَردم تا دورِشان خلوت بشود، بَعد سلام میگفتم و آن دستِ گوهربیز را میفشردم و بیرون میآمدم. نه به این دلیل که آن دست مخاطبان چندهزار نفری دارد؛ داشته باشد! بل بیش از هرچیز به این دلیل که آن دست حالا ثابت کرده «یدِ بیضایی» است که بلد است دستِ رد باشد و بر سینهی نامحرم بخورد.
پِینوشت:
یادداشتِ چند روزِ پیشِ «مایسترو علیِ رهبری» به آقایِ «حسینِ علیزاده» را بخوانیم. چندبار. چندین بار. شاید آن یادداشت هم در تصمیمِ تحسینبرانگیزِ آقایِ «علیزاده» بسیار مؤثر بوده باشد. امّا فارغ از آن، خواندنِ آن یادداشت دلگرم میکُندِمان که بزرگِ قبیلهمان در آن دوردستها نشسته و حواساش به ما هست. حواساش به همهچیز و همهکارِ ما هست. سایهاش بر سَرمان حتّی همین جور دورادور هست و گسترده است. ایدون باد! ایدونتر باد!
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : یکشنبه 9 آذر 1393 - 09:19
دیدگاهها
Ishan ke hastand ke chenin davari mikonand.na asari az ishan shenideim ke neshan bedahad ishan tafte joda bafte hastand va na nazare ishan dar morede naghde ostad mohem ast.inke kasi be khodash laghabe honarmand o mosighidan bedahad va az noke ghole ghaf be digaran bengarad va ba naghde asatid baray khodash abero o marofiyati bekharad khiyae kham o bateli ast.mardom ma honar va mosighi ra meshenasand niyazi be naghde mosghidan nama ha nist.
خیلی عالی نوشتیم
زنده باد استاد علیزاده
استاد علیزاده یکتا شدن با این حرکت در موسیقی ایران
البته از هوش بالاشون بود و هیچ مشکلی برای اونها که این نشان رو قبول کردند وجود ندارد
سلام آقای جعفرزاده. بابت اشاره به چندی نکته ی خوب سپاسگزارم.با اندکی از آنها به ویژه درباره ی ارزشمند شمرده شدن تصمیم آقای علیزاده و ماهیت و حواشی نشان های بین المللی موافقم.دیدگاه های طبقه و قشر شما نیز نسبت به موسیقی ایرانی محل سخن و کنکاش بسیاری است که از اون فعلا صرف نظر می کنیم. اما مهمتر از همه اینکه همه نیک می دانیم که یکی از صفات نقد به تعبیر شما "یاغی گری" است اما ادب نظری و به دنبالش ادب عملی هم از شروط واجب یک نقد علمی و بنیان محکم هست.اطلاق صفت" کسبه ی محل" (عدم رعایت ادب نظری) و ازون مهمتر بیان خاطره ی مذکور در این نگاشته (عدم رعایت ادب عملی) از مواردی است که نقد رو از کارکرد اصلی خودش خارج میکنه.و شاید این شائبه در ذهن به وجود بیاد که یاغی گری معنای حقیقیش مورد استفاده ی شما بوده/ ضمنا اگر منظورتون از "فطرت طولانی" دور بودن و جدایی یا انحراف از مسیر برای مدت زیادی هست باید اینجوری بنویسید : فترت. موفق باشید
آقا این همه کسره و ضمه چرا میذارید؟ از شما بعیده واقعا؟ از سایتی مثل موسیقی ما بعیده واقعا! هیچ نظارتی روی نوشته ها نیست؟ مثلا شوالیه یِ چرا می نویسید؟! دو تا ی تلفظ میشه یا چی؟! واقعا متعجبم!
دوستانِ عزیزِ من در سایتِ «موسیقیِ ما»
تغییراتی که ویراستارانِ گرامیِ شما در زبان-نگاریِ نوشتههایِ من اِعمال میکُنند، در اکثرِ موردها ایجادِ اشتباه میکُند. یا میبایست «رسمالخطِ» نگارنده به شکلِ کامل همان که به شما تحویل داده شده [ وَ وام-سپاسِ من وَ چند نفری چون من است از آن بزرگ «داریوشِ آشوری»] حفظ شود وَ یا میبایست به شکلِ کامل به زبان-نگاریِ جاریِ وُ عام تغییرِ ماهیّت بدهد. این جور حفظ کردنِ برخی اِعرابها وَ حذف کردنِ باقیِ آنها مخاطب را گیج میکُند وَ دلیلِ این نوعِ نوشتن را بیتوضیح میگذارد. چُنان که برخی خوانندهگان بَر آن خرده گرفتهاند وَ حق هم داشتهاند.
لغتِ «فترت» در نسخهیِ آغازین که برایِتان فرستادم، به غلط «فطرت» آمده بود. کمتر از نیم-ساعت پس از بَر رویِ «سایت» آمدنِ نوشتار با دوستان تماس گرفتم وُ تصحیح کَردم امّا همچُنان خوانندهگانی به این نکته اشاره میکُنند. لطفن از لحاظ بگذرانید که آیا ممکن است هنوز در جایی یا جاهایی این تصحیح قابلِ رویت نباشد وَ آن غلط همچُنان دیده بشود؟
ممنون
پِی-نوشت:
دوستانی که بَر محتوایِ نوشتار نقد دارند محترماند وَ بَر مِهر وُ توجهِشان سپاس میگزارم.
حرفهای درست و به جایی بود البته منبه یک جای این کار نقد دارم و آن اینکه به نظر شما یان داستان زیادی بزرگ نشد؟ خود آقای علیزاده گفتن که چرا باید یک نشان خارجی اینقدر سر و صدا کند ولی کاری که خوشان کردند که باعث شد بیشتر سر و صدا کند
این روز ها سیل مطالب تحسین آمیز برای استاد علیزاده ارسال می شود ولی من یادم نمی آید کسی مثلا برای استاد ناظری یا استاد شجریان تا این حد پیغام و یادداشت نوشته باشد برای دریافت این نشان
فکر کنم باز هم یه مقدار یکی از خصلت های ایرانیمان خودش را بروز داده است
استاد علیزاده نشان داد که مقهور نشان ها نیست
ایشان همیشه برای ما استاد حسین علیزاده باقی خواهد ماند در قلب و تایخ ما
من یک ذره گیج شدم چرا مثلا پل مک کارتنی بزرگ که فکر می کنم بزرگترین هنرمند موسیقی تمام تاریخ باشه (لااقل از نظر من) در سن بالای هفتاد سالگی جایزه گرمی می گیره و تقریبا تمام نشان های فرهنگی و هنری خیلی از کشور ها رو گرفته و یادم نمی آید هیچ وقت نشان یا تقدیری رو رد کرده باشه
استاد علیزاده هم می دونم که امسال مثلا در جشن موسیقی ما تقدیر شد و یا یادمه که قبلا در جشن ها ی خانه موسیقی و جشنواره فجر بوده ... کاش یه کمی توضیح می دادید که این نشان شوالیه چه مشکلی داشته که ایشون قبول نکرده
شرمنده ها ولی واقعا برام روشن نیست ماجرا
ممنون آقای جعفرزاده بزرگوار,از خوندن یادداشت صریح و باصداقتتون بی نهایت لذت بردم...
چندین با نوشته جناب رهبری رو خوندم ولی هیچ جایی از اون این همه غرض ورزی و جسارت دیده نشد که برعکس پیشنهادی در نهایت احترام و حفظ جایگاه یک هنرمند پیشکسوت و شناخته شده بود. اگر جایگاه خودتون رو حتی در مقام منتقد (یاغی) چه از حیث اعتبار و چه از حیث تجربه بالاتر از این دو بزرگوار می بینید صمیمانه عذرخواهی می کنم!
نقد محکم و جسورانه ای بود
و خوندنش برای من جذاب بود چون ادبیات جالبی داشت
یادداشت خوبی بود ممنون
زنده باد استاد علیزاده
سلام!پسر عزیزم! این مشکل شما نیست که به برزگان این مملکت سلام نمی کند. بلکه مشکل نسل جوان کنونی است که بلد نیست به برزگانش احترا بگذارد. حالا چه منتقد ، چه نویسنده و چه فرد عادی باشد. با سلام نکردن به بزرگان هیچ وقت بزرگ نخواهید شد.
آقای جعفر زاده، از اون جایی که به آزادی اندیشه اعتقاد دارم در مورد محتوای مطلبتون ستیزه نمیکنم.
اما به نظر شخصی من این یاغی گری که ذکر کردید اصلا لحن مناسبی برای نقد، مخصوصا نقد کسی که موسیقی سنتی ما چه زیاد و چه کم خودش را وام دارش میدونه، نیست.
در واقع نثر ثقیل و استفاده زیاد از واژه هایی مثل مبتذل و ابتذال، نصبت دادن ترکیبی مثل کسبهی محل و حس دید از بالا به پایینی که در متن بود، باعث شد که این نقد به دلم نشینه. در واقع ترغیبی به خوندن دیگر نقدهاتون ندارم.
با سلام و عرض ادب.
ضمن تشکر از نگارش و ابراز نظر صریح و منتقد مآبانه جناب جعفرزاده، بعد از خواندن متن ذکر چند نقطه نظر شخصی به نظر خالی از لطف نیست.
اول اینکه هر گونه اظهار نظری طبیعتا و باید در راستای موضوع و حول و حوش آن حرکت نماید. زمانی که نگارنده قصد سخن گفتن از موضوع "نشان شوالیه ... " را داشته، صحبت از انتقادهای قبلی و نظرات غیر مرتبط با موضوع؛ "بیهوده " به نظر می رسد. پر گویی و توضیحات الحاقی که بیانگر نوع نگرش و نمایش "مقام" نگارنده به عنوان "یک موسیقیدان و منتقد" هستند نه تنها کمکی به فهم بیشتر مخاطب از موضوع بحث نمی کند، بلکه هسته ی اصلی نوشته را نیز به حاشیه می راند.
در درجه ی بعد همواره از یک "موسیقیدان و منتقد" در زمینه ی موسیقی و اصولا هر گونه فعالیت هنری، انتظار می رود با اندکی تعمق و بذل توجه تخصص گرا به مقوله هنر بپردازد. این قبیل پراکنده گویی و از هر دری سخنی به رشته ی تحریر درآوردن فاقد صلاحیت علمی و تخصصی برای مطرح شدن در مجامع عمومی را دارد.
و در نهایت اینکه فعالیت هنری هر هنرمندی در طول دوره ی فعالیتش، بدون شک دچار فراز و نشیب قرار می گیرد و نقد و بررسی آثار، اندیشه و منش هنری یک هنرمند مجالی بس وسیع تر را طلب می نماید. چه نیک است این گفته : کم گوی و گزیده گوی چون در تا زاندک تو جهان شود پر.
پاینده باشید. با تقدیم احترام ...
افزودن یک دیدگاه جدید