یادی از «حسین منزوی» در سالروز درگذشتش
راست چون پیغمبری رودرروی ناباورانش
موسیقی ما - هر آدمی یک «داستان» است؛ برخی آدمها اما داستانشان پر از «رمز» و «راز» است. «حسین منزوی» لابد یکی از این آدمهاست؛ شاعری که هیچگاه منویات خود را جز در شعرهایش نگفت و کمتر کسی است که از روح سرکشاش چیزی بداند؛ شاید تنها باید به همان شعرهایش اکتفا کرد؛ آنجا که میگوید: «دعویام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت/ راست چون پیغمبری رودروی ناباورانش»
پرندهی بیقرار غزل، قربانی فرشتهی بیرحم شعر، بنیانگذار شیوهی دیگری از تغزل، بیانکنندهی غزل با مایههای شعر نو اینها تعابیری است که شاعرانی چون «منوچهر آتشی» و «م. آزاد» دربارهی «حسین منزوی» گفتهاند؛ اما شاید حقیقیترین تعبیری که برای او به کار بردهاند؛ «شاعر عشق همیشه» است؛ برای شاعری که عشق در کلمه به کلمهی اشعارش پیداست؛ این درستترین توصیفی است که میتوان دربارهی او به کار برد. چه آنوقت که میگوید: «گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم» یا مینویسد: «چشمهایت شعر سیاه گویایی است» و چه آن زمان که میسراید: «تراکم همهی رازهای دنیایی» یا با غمی ویرانگر مینویسد: «آهای غمی که/ مثل یه بختک رو سینهی من/ شدهای آوار/ از گلوی من دستاتو ور دار.» خودش اما میگفت: «هرچند پایگاه تغزل را عشق و عاشقی دانستهاند، ولی به گمان من، تغزل میتواند هر نوع حدیث نفسی را دربربگیرد، حتا اگر اجتماعی و عرفانی باشد.»
16 اردیبهشت، سالمرگ «منزوی» است. او در سال 1325 در زنجان به دنیا آمد. پدرش شاعری معلم بود و «منزوی» تحت تاثیر شعرخوانیهای پدرش، اولین جرقههای شعر را در وجود خود حس کرد. او تا دوران متوسطه در زنجان بود و پس از شعر پدر، معلم شعری منزوی بیشتر اشعار شهریار تبریزی و رهی معیری بوده است که تحت تأثیر آن دو قرار داشته است. منزوی پس از اتمام تحصیلات متوسطه در زنجان، وارد دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران میشود و در رشتهی زبان و ادبیات فارسی به تحصیل میپردازد، اما پس از چند ترم تحصیل تغییر رشته میدهد و به علوم اجتماعی روی میآورد؛ اما قبل از این که در این رشته نیز فارغالتخصیل شود، دانشگاه را رها میکند و دیگر ادامه نمیدهد. پس از آن مدتی به کارهای مختلفی همچون ویراستاری، تدریس، ساخت و اجرای برنامههای ادبی در رادیو و تلویزیون میپردازد. او در سال 50 نخستین دفتر شعرش را منتشر کرد که نامش را «حنجرۀ زخمی تغزل» گذاشت. اثری که برایش موفقیت بسیاری به همراه داشت و به عنوان بهترین شاعر جوان دورهی شعر «فروغ» برگزیده شد. او بعدها به تلویزیون رفت و در گروه ادب امروز در کنار نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد، او همچنین مدتی مسئول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود و در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این مجله همکاری داشت . منزوی در زمان فعالیتش در رادیو، مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامههایی چون «کتاب روز»، «یک شعر و یک شاعر»، «شعر ما و شاعران ما»، «آیینه و ترازو»، «کمربند سبز» و «آیینه آدینه» را به عهده داشت.
صفر خان: یک شعر بلند نیمایی است که در سال 1358 منتشر شد. این منظومه بلند نیمایی را شاعر به روح آزادیخواه یکی از قهرمانان تاریخ معاصر (صفر قهرمانیان) و همچنین برادر خود پیشکش کرده است و دربارهی آن نوشته است: «گرامی داشتن یار عزیر «صفرخان» که هم چنان اسطوره پیروزی در شکست این سرزمین و این مردم است»
ترجمه منظومه حیدر بابا: این اثر که ترجمه منظومه حیدر بابا شهریاری در قالب شعر نیمایی از زبان ترکی به فارسی است در سال 1369 به چاپ رسید. این اثر بهترین و شاعرانهترین ترجمهای است که از این منظومه چاپ شده است.
با عشق در حوالی فاجعه: این کتاب شامل صد غزل و یکی از بهترین و قوىترین مجموعههای منزوی است.
این ترک پارسیگوی: کتابی است در تحلیل و بررسی شعر شهریار که در سال 1372 چاپ شده است. منزوی در این کتاب از شهریار به عنوان شاعر شیدایی و شیوایی یاد میکند و شعر او را با عناوین مختلف از قبیل: تذکره احوال، شعر شهریار، غزل شهریار، مکتب شهریار، هذیان دل و حیدر بابا مثنوی افسانه شب، شعرهای آزاد شهریار و....یاد میکند و میگوید: «دفتر شهریار همیشه برای تسخیر دل مشاق من طرفههایی در آستین داشته است.
از شوکران و شکر: این مجموعه را که شاعر «به حضورمسلط همیشه عشق و غم ها و شادیهای بزرگش» تقدیم کرده شامل صد و چهل و پنج غزل است که در سال 1373 به چاپ رسیده است.
با سیاوش از آتش: این مجموعه که برگزیده غزلهاست در سال 1374 منتشر شد. او بارها از مظلومیت سیاوش سخن گفته و به لحاظ اهمیت این موضوع نام این مجموعه را «با سیاوش از آتش» برگزیده است. سیصد و سی و چهار غزل از کتابهای حنجره زخمی تغزل، از شوکران و شکر، با عشق در حوالی فاجعه و از کهربا و کافور انتخاب شده است.
از کهربا و کافور: این مجموعه که به «کهربای سیمای پدر و کافور گیسوان مادرش» پیشکش شده، شامل دو بخش است که بخش اول صدو پنج غزل و بخش دوم شصت و یک غزل دارد. این مجموعه در سال 1377 منتشر شده است.
با عشق تاب میآورم: مجموعه اشعار نیمایی از سال (1351- 1378) که در بهار 1379 در بندر عباس منتشر شده است. این مجموعه شامل 44 قطعه شعر نیمایی است که خود شاعر برای هر قطعه عنوان خاصی تعیین کرده است.
به همین سادگی: مجموعه شعرهای سپید از سال (1348- 1378) که در بهار 1379 در انتشارات چی چی کا بندر عباس منتشر شده است این مجموعه نیز شامل 50 قطعه شعر سپید است با عناوین گوناگونی از قبیل: کشیده قامت من، آفتاب، دریغا، بازدید، دیدار، چاووش...
از ترمه و تغزل: این مجموعه برگزیدهای است از: حنجرهی زخمی تغزل، با عشق تاب مىآورم، از شوکران و شکر، با عشق در حوالی فاجعه، همچنان از عشق، از کهربا و کافور، و تیغ و ترمه که به غزل غزلهایش، غزل منزوی (دخترش) پیشکش شده است این مجموعه در بهمن 1376 منتشر شد.
از خاموشىها و فراموشىها: این مجموعه را که شاعر به «شهر و دیارش آباد یا خراب همشهریها و همدیارانش بی مهر یا مهربان» پیشکش میکند، در دو دفتر که دفتر اول مجموعه غزلهاست و دفتر دوم چند مثنوی و مثنوی واره که در سال 1381 منتشر شد. او دربارهی این اثر گفته است: «برخی شعرهای این دفتر بوی جوانی و خامی دارند(با تمام عیب و حسنهای که خاص خامی و جوانىاند) تعجب نکنید و به یاد آورید که این شعرها گامهای نخستین این شاعر در طریق سرودن بودهاند و حرمت و عزت آنها دقیقاً به همین«نخستین» بودنهایشان باز میگردد.»
در پایان بد نیست یکی از نامههای منزوی به بهمنی را با هم مرور کنیم:
انشاءالله که به خیر و خوبی و خوشی، قطار به ایستگاه پایانی دارد میرسد و وقت، وقت پیاده شدن است! بعد هم لابد نخود نخود هر که بره خونه خود! تا، کی دوباره کسی یا کسانی در جایی در این دیار پهناور، سببساز و بهانه دیدار من و تو شود و چه غافل و قدرنشناس و فرصتکشیم ماها که چهار پنج روز گرانبها را چون چهار پنج دقیقهء شتابناک، از کف میدهیم، تا در لحظهء مشایعت به یاد آوریم که باید به خود آمده باشیم؛ آهای درنگی! آهای آرامتر:
آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد، چیست شتابت؟
و دیگر چه کسی ضمانت کند دیدار دوبارهء ما را؟ به سالی دیگر؟ مهلتی در چهار پنج سال دیگر؟ آی که چه غافلیم و عمر چه بد، در خوابمان میگذارد و میرود. چشم که میگشاییم، میبینیم آفتاب در واپسین لحظههای پیش از غروب خود است و ما قرار بوده مثلا که در واپسین لحظههای پس از طلوع از خواب برخاسته باشیم! هیچچیز از این غمانگیزتر نیست که مجبور باشی بنشینی فرصتهای از دست رفته را شماره کنی: یک، دو، سه، سیصد، آه که سرم دارد میترکد. و چقدر باید بشمارم؟ یک عمر است دارم میشمارم. باور کن خستهام عزیزکم! برادرم! حتی برای تورق یک ورق دیگر خستهام و روزگار رویش سیاه باد که مرا و تو را باید در این لحظه به هم رسانده باشد. دو تا پیرمرد خسته و از نفسافتاده و گرفتار در هزارمین نوبت از صعود و هبوط تقدیریمان با این دو تا صخرهء شوم سنگین رویشانههایمان، دو تا «سیزیف»؛ دو تا کوه سرنوشت روی دو تا پشت خم گرفته ناگزیرمان:
«سیزیف» آموخت از ما در طریق امتحان، آری
به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را
راستی کی دوباره؟ دوباره راستی کی بهمنی؟ اینرا میپرسم که یادت بیاید که خیلیها هم فرصت نداریم که بخواهی برای آمدن به رشت ناز کنی نازنینم! کسی نمیداند چند تای دیگر، اما من میدانم که زیاد نخواهد بود. شاید هم این که در راه است، همان آخری باشد.. خوش ندارم بیرحم باشم. اما نمیتوانم نگویم که: شاید اینکه دارد میگذرد و همین فرصت ۸-۲ آذر همین آخری بوده باشد، آخری!
دیگر مرثیهسرایی بس! عمری اهل تغزل بودهام و حالا دلم میگیرد که بیاراده هی قلم سرکش را به سوی غزل میرانم و هی از سوی مرثیه سر درمیآورد! راستش آن سه چهار بیتی که آنروز آن پشت خواندم، تا اینجا آخرین غزلکی است که نوشتهام.
خستهام محمّد! خودت میدانی که غزل نوشتن هم دل و دماغ میخواهد. مثل خود دل بستن. عشق که جای خود را دارد، مثل خود دلدل کردن!
و اینطور است که احساس پیری میکنم و بوی بدی هم به همراه آن احساس میکنم. چیزی مثل بوی خستگی، بوی دلزدگی و شاید شبیه بویی که آفتاب لببام باید داشته باشد. بوی کافور و تابوت و اینطور چیزها را میدهم رفیق! خدا تو را سرسبز نگاه بدارد. تو بمانی که ما بوی رفتن احاطهمان کرده است. پس فرصت، غنیمت! امروز و امشب هم با ما باش، فردا هم. رشت هم بیا! زنجان هم بیا! خلاصه تا میتوانی بیا که همدیگر را بو کنیم. لعنت به روزگار که به قول شهریار: حرفهاش پریشان کردن جمع مشتاقان است!
و من چه شوقی در دلم میتپد که تو را مثل آخرین لحظهها، مثل تهماندهء فرصتها، مثل ته بشقاب غذایی که از کودکی دوست داشتهام، بلیسم! مثل آخرین بشقابی که زندگی از خورش فسنجان به دستم میدهد. بنشین که با هم بخوریم رفیق! بنشین! این از دلتنگیها! اما زندگی آنروی دیگرش هم هست! آنروی جدی و در عین حال تلختر از زندگی! واقعیتهای زندگی ...
به هر حال خسته نباشی برای همه چیز و ممنون برای همه چیز.
پرندهی بیقرار غزل، قربانی فرشتهی بیرحم شعر، بنیانگذار شیوهی دیگری از تغزل، بیانکنندهی غزل با مایههای شعر نو اینها تعابیری است که شاعرانی چون «منوچهر آتشی» و «م. آزاد» دربارهی «حسین منزوی» گفتهاند؛ اما شاید حقیقیترین تعبیری که برای او به کار بردهاند؛ «شاعر عشق همیشه» است؛ برای شاعری که عشق در کلمه به کلمهی اشعارش پیداست؛ این درستترین توصیفی است که میتوان دربارهی او به کار برد. چه آنوقت که میگوید: «گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم» یا مینویسد: «چشمهایت شعر سیاه گویایی است» و چه آن زمان که میسراید: «تراکم همهی رازهای دنیایی» یا با غمی ویرانگر مینویسد: «آهای غمی که/ مثل یه بختک رو سینهی من/ شدهای آوار/ از گلوی من دستاتو ور دار.» خودش اما میگفت: «هرچند پایگاه تغزل را عشق و عاشقی دانستهاند، ولی به گمان من، تغزل میتواند هر نوع حدیث نفسی را دربربگیرد، حتا اگر اجتماعی و عرفانی باشد.»
16 اردیبهشت، سالمرگ «منزوی» است. او در سال 1325 در زنجان به دنیا آمد. پدرش شاعری معلم بود و «منزوی» تحت تاثیر شعرخوانیهای پدرش، اولین جرقههای شعر را در وجود خود حس کرد. او تا دوران متوسطه در زنجان بود و پس از شعر پدر، معلم شعری منزوی بیشتر اشعار شهریار تبریزی و رهی معیری بوده است که تحت تأثیر آن دو قرار داشته است. منزوی پس از اتمام تحصیلات متوسطه در زنجان، وارد دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران میشود و در رشتهی زبان و ادبیات فارسی به تحصیل میپردازد، اما پس از چند ترم تحصیل تغییر رشته میدهد و به علوم اجتماعی روی میآورد؛ اما قبل از این که در این رشته نیز فارغالتخصیل شود، دانشگاه را رها میکند و دیگر ادامه نمیدهد. پس از آن مدتی به کارهای مختلفی همچون ویراستاری، تدریس، ساخت و اجرای برنامههای ادبی در رادیو و تلویزیون میپردازد. او در سال 50 نخستین دفتر شعرش را منتشر کرد که نامش را «حنجرۀ زخمی تغزل» گذاشت. اثری که برایش موفقیت بسیاری به همراه داشت و به عنوان بهترین شاعر جوان دورهی شعر «فروغ» برگزیده شد. او بعدها به تلویزیون رفت و در گروه ادب امروز در کنار نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد، او همچنین مدتی مسئول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود و در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این مجله همکاری داشت . منزوی در زمان فعالیتش در رادیو، مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامههایی چون «کتاب روز»، «یک شعر و یک شاعر»، «شعر ما و شاعران ما»، «آیینه و ترازو»، «کمربند سبز» و «آیینه آدینه» را به عهده داشت.
- آثار حسین منزوی
صفر خان: یک شعر بلند نیمایی است که در سال 1358 منتشر شد. این منظومه بلند نیمایی را شاعر به روح آزادیخواه یکی از قهرمانان تاریخ معاصر (صفر قهرمانیان) و همچنین برادر خود پیشکش کرده است و دربارهی آن نوشته است: «گرامی داشتن یار عزیر «صفرخان» که هم چنان اسطوره پیروزی در شکست این سرزمین و این مردم است»
ترجمه منظومه حیدر بابا: این اثر که ترجمه منظومه حیدر بابا شهریاری در قالب شعر نیمایی از زبان ترکی به فارسی است در سال 1369 به چاپ رسید. این اثر بهترین و شاعرانهترین ترجمهای است که از این منظومه چاپ شده است.
با عشق در حوالی فاجعه: این کتاب شامل صد غزل و یکی از بهترین و قوىترین مجموعههای منزوی است.
این ترک پارسیگوی: کتابی است در تحلیل و بررسی شعر شهریار که در سال 1372 چاپ شده است. منزوی در این کتاب از شهریار به عنوان شاعر شیدایی و شیوایی یاد میکند و شعر او را با عناوین مختلف از قبیل: تذکره احوال، شعر شهریار، غزل شهریار، مکتب شهریار، هذیان دل و حیدر بابا مثنوی افسانه شب، شعرهای آزاد شهریار و....یاد میکند و میگوید: «دفتر شهریار همیشه برای تسخیر دل مشاق من طرفههایی در آستین داشته است.
از شوکران و شکر: این مجموعه را که شاعر «به حضورمسلط همیشه عشق و غم ها و شادیهای بزرگش» تقدیم کرده شامل صد و چهل و پنج غزل است که در سال 1373 به چاپ رسیده است.
با سیاوش از آتش: این مجموعه که برگزیده غزلهاست در سال 1374 منتشر شد. او بارها از مظلومیت سیاوش سخن گفته و به لحاظ اهمیت این موضوع نام این مجموعه را «با سیاوش از آتش» برگزیده است. سیصد و سی و چهار غزل از کتابهای حنجره زخمی تغزل، از شوکران و شکر، با عشق در حوالی فاجعه و از کهربا و کافور انتخاب شده است.
از کهربا و کافور: این مجموعه که به «کهربای سیمای پدر و کافور گیسوان مادرش» پیشکش شده، شامل دو بخش است که بخش اول صدو پنج غزل و بخش دوم شصت و یک غزل دارد. این مجموعه در سال 1377 منتشر شده است.
با عشق تاب میآورم: مجموعه اشعار نیمایی از سال (1351- 1378) که در بهار 1379 در بندر عباس منتشر شده است. این مجموعه شامل 44 قطعه شعر نیمایی است که خود شاعر برای هر قطعه عنوان خاصی تعیین کرده است.
به همین سادگی: مجموعه شعرهای سپید از سال (1348- 1378) که در بهار 1379 در انتشارات چی چی کا بندر عباس منتشر شده است این مجموعه نیز شامل 50 قطعه شعر سپید است با عناوین گوناگونی از قبیل: کشیده قامت من، آفتاب، دریغا، بازدید، دیدار، چاووش...
از ترمه و تغزل: این مجموعه برگزیدهای است از: حنجرهی زخمی تغزل، با عشق تاب مىآورم، از شوکران و شکر، با عشق در حوالی فاجعه، همچنان از عشق، از کهربا و کافور، و تیغ و ترمه که به غزل غزلهایش، غزل منزوی (دخترش) پیشکش شده است این مجموعه در بهمن 1376 منتشر شد.
از خاموشىها و فراموشىها: این مجموعه را که شاعر به «شهر و دیارش آباد یا خراب همشهریها و همدیارانش بی مهر یا مهربان» پیشکش میکند، در دو دفتر که دفتر اول مجموعه غزلهاست و دفتر دوم چند مثنوی و مثنوی واره که در سال 1381 منتشر شد. او دربارهی این اثر گفته است: «برخی شعرهای این دفتر بوی جوانی و خامی دارند(با تمام عیب و حسنهای که خاص خامی و جوانىاند) تعجب نکنید و به یاد آورید که این شعرها گامهای نخستین این شاعر در طریق سرودن بودهاند و حرمت و عزت آنها دقیقاً به همین«نخستین» بودنهایشان باز میگردد.»
- نیمای غزل
- موسیقی و منزوی
- نامهی حسین منزوی به محمدعلی بهمنی
در پایان بد نیست یکی از نامههای منزوی به بهمنی را با هم مرور کنیم:
انشاءالله که به خیر و خوبی و خوشی، قطار به ایستگاه پایانی دارد میرسد و وقت، وقت پیاده شدن است! بعد هم لابد نخود نخود هر که بره خونه خود! تا، کی دوباره کسی یا کسانی در جایی در این دیار پهناور، سببساز و بهانه دیدار من و تو شود و چه غافل و قدرنشناس و فرصتکشیم ماها که چهار پنج روز گرانبها را چون چهار پنج دقیقهء شتابناک، از کف میدهیم، تا در لحظهء مشایعت به یاد آوریم که باید به خود آمده باشیم؛ آهای درنگی! آهای آرامتر:
آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد، چیست شتابت؟
و دیگر چه کسی ضمانت کند دیدار دوبارهء ما را؟ به سالی دیگر؟ مهلتی در چهار پنج سال دیگر؟ آی که چه غافلیم و عمر چه بد، در خوابمان میگذارد و میرود. چشم که میگشاییم، میبینیم آفتاب در واپسین لحظههای پیش از غروب خود است و ما قرار بوده مثلا که در واپسین لحظههای پس از طلوع از خواب برخاسته باشیم! هیچچیز از این غمانگیزتر نیست که مجبور باشی بنشینی فرصتهای از دست رفته را شماره کنی: یک، دو، سه، سیصد، آه که سرم دارد میترکد. و چقدر باید بشمارم؟ یک عمر است دارم میشمارم. باور کن خستهام عزیزکم! برادرم! حتی برای تورق یک ورق دیگر خستهام و روزگار رویش سیاه باد که مرا و تو را باید در این لحظه به هم رسانده باشد. دو تا پیرمرد خسته و از نفسافتاده و گرفتار در هزارمین نوبت از صعود و هبوط تقدیریمان با این دو تا صخرهء شوم سنگین رویشانههایمان، دو تا «سیزیف»؛ دو تا کوه سرنوشت روی دو تا پشت خم گرفته ناگزیرمان:
«سیزیف» آموخت از ما در طریق امتحان، آری
به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را
راستی کی دوباره؟ دوباره راستی کی بهمنی؟ اینرا میپرسم که یادت بیاید که خیلیها هم فرصت نداریم که بخواهی برای آمدن به رشت ناز کنی نازنینم! کسی نمیداند چند تای دیگر، اما من میدانم که زیاد نخواهد بود. شاید هم این که در راه است، همان آخری باشد.. خوش ندارم بیرحم باشم. اما نمیتوانم نگویم که: شاید اینکه دارد میگذرد و همین فرصت ۸-۲ آذر همین آخری بوده باشد، آخری!
دیگر مرثیهسرایی بس! عمری اهل تغزل بودهام و حالا دلم میگیرد که بیاراده هی قلم سرکش را به سوی غزل میرانم و هی از سوی مرثیه سر درمیآورد! راستش آن سه چهار بیتی که آنروز آن پشت خواندم، تا اینجا آخرین غزلکی است که نوشتهام.
خستهام محمّد! خودت میدانی که غزل نوشتن هم دل و دماغ میخواهد. مثل خود دل بستن. عشق که جای خود را دارد، مثل خود دلدل کردن!
و اینطور است که احساس پیری میکنم و بوی بدی هم به همراه آن احساس میکنم. چیزی مثل بوی خستگی، بوی دلزدگی و شاید شبیه بویی که آفتاب لببام باید داشته باشد. بوی کافور و تابوت و اینطور چیزها را میدهم رفیق! خدا تو را سرسبز نگاه بدارد. تو بمانی که ما بوی رفتن احاطهمان کرده است. پس فرصت، غنیمت! امروز و امشب هم با ما باش، فردا هم. رشت هم بیا! زنجان هم بیا! خلاصه تا میتوانی بیا که همدیگر را بو کنیم. لعنت به روزگار که به قول شهریار: حرفهاش پریشان کردن جمع مشتاقان است!
و من چه شوقی در دلم میتپد که تو را مثل آخرین لحظهها، مثل تهماندهء فرصتها، مثل ته بشقاب غذایی که از کودکی دوست داشتهام، بلیسم! مثل آخرین بشقابی که زندگی از خورش فسنجان به دستم میدهد. بنشین که با هم بخوریم رفیق! بنشین! این از دلتنگیها! اما زندگی آنروی دیگرش هم هست! آنروی جدی و در عین حال تلختر از زندگی! واقعیتهای زندگی ...
به هر حال خسته نباشی برای همه چیز و ممنون برای همه چیز.
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 - 13:45
دیدگاهها
روحش شاد
افزودن یک دیدگاه جدید