گفتوگو با خوانندهای که همچنان آواز مهمترین دغدغهی هنریاش است
علیاصغر شاهزیدی: هر چه میکشیم، از خودمان است
سیزده ساله بود که آموختن آواز را آغاز کرد و بعد از هشت سال، به کلاس های جلال الدین تاج اصفهانی راه پیدا کرد. در دومین کنکور آواز باربد در سال 57، رتبه اول را به دست آورد؛ اما تا زمانی که تاج اصفهانی زنده بود، به شاگردی در محضرش ادامه داد. او را از آخرین بازماندگان مکتب اصفهان در موسیقی ردیفی دستگاهی ایران، لقب دادهاند. از او تا امروز چند تک آهنگ نیز منتشر شده است؛ اما دو آلبوم «چرخ گردون» و «سروش آسمانی» همزمان با یکدیگر با آهنگسازی علی تجویدی، ترانههای بیژن ترقی و با اشعار بزرگان شعر پارسی از مهمترین آثار اوست. بسیاری از عمومِ مردم، او را با «جام مدهوشی» از آلبوم «چرخ گردون» میشناسند.
او همچنین علاوه بر آواز به نوازندگی نی و سرودن شعر علاقه و فعالیت دارد. آوازهای بسیاری از او به ضبط رسیدهاست، به عنوان مثال آوازی در افشاری با مطلع «هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش» بر روی غزلی از سعدی شیرازی یا آواز کرد بیات که به همراهی حسن کسایی و جلیل شهناز به صورت خصوصی اجرا شدهاست.
در این روزها به نظر می رسد خوانندگان موسیقی ایرانی کمتر به ارائه آوازهای متنوع و خلاقانه همت می کنند. در این شرایط است که علاقه مندان به آواز ایرانی از خودشان می پرسند چرا کسانی همچون علی اصغر شاهزیدی کمتر کار میکنند.
مطلبی که شما به آن اشاره کردید یک دلیل مشخص دارد و آن اینکه آن آقایان که باید موسیقی مادری خودشان را که جزو فرهنگ و میراث آنهاست حمایت کنند آن را رها کرده و به دنبال پول درآوردن رفتهاند. آثاری هم که ارائه میکنند از موسیقی ترکی و عربی و دیگر موسیقیها گرفته شده است. تکهای از این آهنگ، بخشی از آن آهنگ و قسمتی از آهنگ دیگر را ممکن است به هم بچسبانند. در زمینه موسیقی ایرانی هم گاهی برخی افراد با نام آهنگساز از به هم چسباندن آثار آهنگسازان نامدار گذشته مثل استادان تجویدی، یاحقی و خالقی کاری را سر هم میکنند و به بازار میدهند و بعد میگویند اثر جدیدی ارائه دادهاند. از نگاه من کاری که گذشتگان ساختهاند، به شکلی است که اصلا نباید در آن دخل و تصرفی صورت داد. اثری که یکی از استادان نامدار گذشته خوانده است هم همین وضع را دارد. نباید بنای زیبای گذشته را خراب کنیم و به جایش ساختمان دیگری بسیازیم. آن بنای استوار باید سر جای خودش باشد. درست مثل اینکه بگویند عالی قاپو یا مسجد شاه را می خواهیم خراب کنیم و به جایش یک ساختمان 25 طبقه بسازیم. از نظر من در ساحت هنر اگر کسی احساس می کند از دستش چیزی بر می آید باید برود و کار جدیدی انجام دهد.
درباره تکراری شدن آوازها هم که همواره گفتهام برای مثال فلان اثر یا فلان کار را که آن استاد و این بزرگ قبلا خواندهاند، دوباره تکرار میکنند. در اینجا این سوال از خوانندگان پیش میآید که پس توی خواننده اینجا چه کارهای؟! تو هم بهتر است مثل خودت بخوانی نه اینکه شبیه دیگری. استادانی مثل بنان و طاهرزاده و تاج، هر اثری که اجرا کردهاند، به بهترین نحوی که میشده، ارائه دادهاند. اگر فکر می کنی با گذاشتن پایت در جای پایی که از او مانده میتوانی کاری انجام دهی، اشتباه است چرا که با این کار رد پای او را هم خراب میکنی. بنابراین گله من در ابتدا از خود اهل موسیقی است. چرا که وقتی اولویت، برایشان پولسازی می شود به خودشان زحمت نمیدهند تا کار جدیدی را ارائه کنند. خوب است دوستان بداند این کار زحمت دارد، خون دل خوردن دارد و برایش باید بروی پیش استاد زانو بزنی و شاگردی کنی. بایید سالها و سالها بنشینی، کار کنی تا بتوانی خودت را پیدا کنی. هر وقت خودت را پیدا کردی آن وقت تصمیم بگیری کاری هم انجام دهی.
_ در دهههای قبل و به ویژه پیش از انقلاب آواز ایرانی در میان جامعه چقدر طرفدار داشت؟ آیا در آن دوران، موسیقی دریفی و دستگاهی ایران عمومیت داشت؟
نمیتوان گفت عمومیت داشت؛ اما در دوران گذشته فضا برای شنیدن موسیقی ایرانی فراهمتر بود و درک و دریافت عمومی در مواجهه با این نوع موسیقی در آن دوره بیش از دورهی کنونی بود. اما متاسفانه بعد از انقلاب همین اهل هنر بودند که به پیکره موسیقی ضربه زدند. من به خوبی به خاطر دارم که در آغاز انقلاب همین مردم چقدر تشنه شنیدن موسیقی ایرانی بودند؛ اما عدهای با تکرار مدام کارها و آثار بی پایه و اساس مخاطب را خسته کردند. آنقدر روی اشعار ناب حضرت مولانا، حضرت حافظ و حضرت سعدی ملودیهای بی خود گذاشتند و هفته بعد دوباره روی همان شعرها، آهنگسازِ دیگری ملودی بیارزشِ دیگری گذاشت که کار از دست رفت. بعد هم که این آثار را با 4 یا 5 ساز مضرابی اجرا می کردند. در آن دوره می گفتند پیانو ساز غربی است نباید باشد. ویلن و ویلنسل و کنترباس و فلان ساز دیگر هم نباشند چون غربی هستند.
آن زمان برای ما این پرسش مطرح بود که پس گروه های موسیقی با چه سازی اجرا کنند و خواننده با چه آهنگی بخواند؟! ارکستر به ساز کششی احتیاج دارد. یکی از دوستان تعریف می کرد که فرزندم را نزد آقایی بردم و گفتم میخواهم او را برای فراگیری ویلن بفرستم. آن آقا در پاسخ گفته بود خجالت نمی کشی می خواهی در یک کشور انقلابی پسرت را بفرستی تا ویلن بیاموزد؟! اگر بخواهم به آسیبهایی که همین اهل موسیقی بر پیکره این هنر زدند، اشاره کنم باید چند ساعت بحث کنیم تا آدرسها را بدهم و برخی اشخاص را معرفی کنم اما بهتر است در این مجال از این موضوع گذر کنیم.
یعنی شما بر این اعتقاد هستید که این اهالی موسیقی بودند که خود در تخریبِ موسیقی نقش موثری ایفا کردند؟
در این بخش می خواهم به حق کشیهایی که هر روز در عرصه موسیقی در کشور ما اتفاق میافتد هم اشاره کنم. میآیند کار آهنگساز یا خواننده ای را بر میدارند و میخوانند و حتی از او نام هم نمیبرند. اگر قرار است خوانندهای اثری از من یا دیگری را خواننده ای بخواند لااقل باید بگوید با کسب اجازه از آهنگساز، تنظیم کننده، شاعر و خوانندهاش این قطعه را اجرا می کنم. به هر شکل اگر سازندگان این آثار هم امروز از دنیا رفته باشند خانواده دارند. آنها بیکَس و یار که نبودهاند. باید به بازماندگان این افراد احترام کنند و اگر لازم باشد هزینهاش را پرداخت کنند. یکی از گلایههایی که من در این دوران دارم استفاده بدون اجازه از آثار دیگران است. اگر ما این همه آهنگساز و ترانه سرا و هنرمند داریم چرا آنها نمی سازند؟! ما هر چه میکشیم از خویش است.
از نظر شما شعر در چه درجه ای از اهمیت برای خواننده قرار دارد؟ شما معمولا به شعر توجه زیادی کرده اید و شاگردانتان هم معتقدند خواننده نباید از شعر جلو بزند و کلام را فدای آواز کند...
می گویند ساز و آواز و شعر و موسیقی. اگر شعر نباشد من به عنوان خواننده باید شب و روز بگویم هاهاها، هوهوهو،هی هی هی...نکته دیگر که از نگاه من بسیار حائز اهمیت است این است که ما در موسیقی می خواهیم به خلقی، ملتی، کشوری حرفمان را بزنیم. اگر شعر نباشد آیا اصلا می شود چیزی گفت؟! البته شنیده ام که در تهران برخی از اساتید گفتهاند موسیقی را نباید فدای شعر کرد. آقایان مگر تاج اصفهانی موسیقی را فدای شعر کرد که آن طور شعر می خواند؟ استاد تاج حق شعر را ادا می کرد. امروز هم اگر در عرصه عمومی با ابزار موسیقی بخواهیم از کسی تقدیر و تشکر کنیم این شعر است که به داد ما می رسد. اگر من زبان نداشته باشم چطور میتوانم صحبت کنم؟ زبان خواننده در عالم موسیقی شعر است. عدهای به این نکات توجه نمیکنند. چرا؟ چون محفوظات ندارند. همه چیز را از روی کامپیوتر یا موبایل میخوانند در حالی که شعر باید ملکه ذهن شده باشد.
وقتی شما شعر را میشناسید و در وجودتان رخنه کرده و تمام سیلابهایش با بند بندتان خو گرفته و انس و الفتی با این اشعار دارید که خیال میکنید از وجود خودتان تراوش کرده است در مقام خواننده آن را به خوبی ارائه خواهید داد. تا زمانی که شعر شخص خواننده را دگرگون نکند، چطور میتواند دیگری را دچار تامل و تفکر کند؟ در شب آواز در حوزه هنری یک روز آقایی شعری خواند که نه شعرش چندان قوی بود و نه او شعر را به خوبی میشناخت. گفتم دوستان من یک پیشنهاد دارم: تا وقتی سعدی و حافظ و مولانا هستند دستتان را جای دیگری دراز نکنید. آقای سجادی مجری برنامه بود. ایشان گفت: خیلی از شاعران معاصر همچون شهریار هم شعرهای خوبی دارند. در پاسخ گفتم بله تعدادی از شاعران معاصر شعرهای خوب هم گفتهاند اما تفاوت میان سعدی و حافظ و مولانا با این شاعران در آن است که شما برای یافتن شعری خوب در دیوان دسته دوم باید کتابشان را ورق بزنی و جستجو کنی اما هر بخش از دیوانهای آن سه بزرگ را که باز کنی نمی توانی از آن دل بکنی. هیچگاه ما 100 را رها نمی کنیم تا به دنبال 40 برویم. ما باید شعر را بفهمیم و شناسنامه اش را بدانیم حال جنبه مناسب خوانی و مرکب خوانی و مرصع خوانی بماند برای بعد.
او همچنین علاوه بر آواز به نوازندگی نی و سرودن شعر علاقه و فعالیت دارد. آوازهای بسیاری از او به ضبط رسیدهاست، به عنوان مثال آوازی در افشاری با مطلع «هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش» بر روی غزلی از سعدی شیرازی یا آواز کرد بیات که به همراهی حسن کسایی و جلیل شهناز به صورت خصوصی اجرا شدهاست.
در این روزها به نظر می رسد خوانندگان موسیقی ایرانی کمتر به ارائه آوازهای متنوع و خلاقانه همت می کنند. در این شرایط است که علاقه مندان به آواز ایرانی از خودشان می پرسند چرا کسانی همچون علی اصغر شاهزیدی کمتر کار میکنند.
مطلبی که شما به آن اشاره کردید یک دلیل مشخص دارد و آن اینکه آن آقایان که باید موسیقی مادری خودشان را که جزو فرهنگ و میراث آنهاست حمایت کنند آن را رها کرده و به دنبال پول درآوردن رفتهاند. آثاری هم که ارائه میکنند از موسیقی ترکی و عربی و دیگر موسیقیها گرفته شده است. تکهای از این آهنگ، بخشی از آن آهنگ و قسمتی از آهنگ دیگر را ممکن است به هم بچسبانند. در زمینه موسیقی ایرانی هم گاهی برخی افراد با نام آهنگساز از به هم چسباندن آثار آهنگسازان نامدار گذشته مثل استادان تجویدی، یاحقی و خالقی کاری را سر هم میکنند و به بازار میدهند و بعد میگویند اثر جدیدی ارائه دادهاند. از نگاه من کاری که گذشتگان ساختهاند، به شکلی است که اصلا نباید در آن دخل و تصرفی صورت داد. اثری که یکی از استادان نامدار گذشته خوانده است هم همین وضع را دارد. نباید بنای زیبای گذشته را خراب کنیم و به جایش ساختمان دیگری بسیازیم. آن بنای استوار باید سر جای خودش باشد. درست مثل اینکه بگویند عالی قاپو یا مسجد شاه را می خواهیم خراب کنیم و به جایش یک ساختمان 25 طبقه بسازیم. از نظر من در ساحت هنر اگر کسی احساس می کند از دستش چیزی بر می آید باید برود و کار جدیدی انجام دهد.
درباره تکراری شدن آوازها هم که همواره گفتهام برای مثال فلان اثر یا فلان کار را که آن استاد و این بزرگ قبلا خواندهاند، دوباره تکرار میکنند. در اینجا این سوال از خوانندگان پیش میآید که پس توی خواننده اینجا چه کارهای؟! تو هم بهتر است مثل خودت بخوانی نه اینکه شبیه دیگری. استادانی مثل بنان و طاهرزاده و تاج، هر اثری که اجرا کردهاند، به بهترین نحوی که میشده، ارائه دادهاند. اگر فکر می کنی با گذاشتن پایت در جای پایی که از او مانده میتوانی کاری انجام دهی، اشتباه است چرا که با این کار رد پای او را هم خراب میکنی. بنابراین گله من در ابتدا از خود اهل موسیقی است. چرا که وقتی اولویت، برایشان پولسازی می شود به خودشان زحمت نمیدهند تا کار جدیدی را ارائه کنند. خوب است دوستان بداند این کار زحمت دارد، خون دل خوردن دارد و برایش باید بروی پیش استاد زانو بزنی و شاگردی کنی. بایید سالها و سالها بنشینی، کار کنی تا بتوانی خودت را پیدا کنی. هر وقت خودت را پیدا کردی آن وقت تصمیم بگیری کاری هم انجام دهی.
_ در دهههای قبل و به ویژه پیش از انقلاب آواز ایرانی در میان جامعه چقدر طرفدار داشت؟ آیا در آن دوران، موسیقی دریفی و دستگاهی ایران عمومیت داشت؟
نمیتوان گفت عمومیت داشت؛ اما در دوران گذشته فضا برای شنیدن موسیقی ایرانی فراهمتر بود و درک و دریافت عمومی در مواجهه با این نوع موسیقی در آن دوره بیش از دورهی کنونی بود. اما متاسفانه بعد از انقلاب همین اهل هنر بودند که به پیکره موسیقی ضربه زدند. من به خوبی به خاطر دارم که در آغاز انقلاب همین مردم چقدر تشنه شنیدن موسیقی ایرانی بودند؛ اما عدهای با تکرار مدام کارها و آثار بی پایه و اساس مخاطب را خسته کردند. آنقدر روی اشعار ناب حضرت مولانا، حضرت حافظ و حضرت سعدی ملودیهای بی خود گذاشتند و هفته بعد دوباره روی همان شعرها، آهنگسازِ دیگری ملودی بیارزشِ دیگری گذاشت که کار از دست رفت. بعد هم که این آثار را با 4 یا 5 ساز مضرابی اجرا می کردند. در آن دوره می گفتند پیانو ساز غربی است نباید باشد. ویلن و ویلنسل و کنترباس و فلان ساز دیگر هم نباشند چون غربی هستند.
آن زمان برای ما این پرسش مطرح بود که پس گروه های موسیقی با چه سازی اجرا کنند و خواننده با چه آهنگی بخواند؟! ارکستر به ساز کششی احتیاج دارد. یکی از دوستان تعریف می کرد که فرزندم را نزد آقایی بردم و گفتم میخواهم او را برای فراگیری ویلن بفرستم. آن آقا در پاسخ گفته بود خجالت نمی کشی می خواهی در یک کشور انقلابی پسرت را بفرستی تا ویلن بیاموزد؟! اگر بخواهم به آسیبهایی که همین اهل موسیقی بر پیکره این هنر زدند، اشاره کنم باید چند ساعت بحث کنیم تا آدرسها را بدهم و برخی اشخاص را معرفی کنم اما بهتر است در این مجال از این موضوع گذر کنیم.
یعنی شما بر این اعتقاد هستید که این اهالی موسیقی بودند که خود در تخریبِ موسیقی نقش موثری ایفا کردند؟
در این بخش می خواهم به حق کشیهایی که هر روز در عرصه موسیقی در کشور ما اتفاق میافتد هم اشاره کنم. میآیند کار آهنگساز یا خواننده ای را بر میدارند و میخوانند و حتی از او نام هم نمیبرند. اگر قرار است خوانندهای اثری از من یا دیگری را خواننده ای بخواند لااقل باید بگوید با کسب اجازه از آهنگساز، تنظیم کننده، شاعر و خوانندهاش این قطعه را اجرا می کنم. به هر شکل اگر سازندگان این آثار هم امروز از دنیا رفته باشند خانواده دارند. آنها بیکَس و یار که نبودهاند. باید به بازماندگان این افراد احترام کنند و اگر لازم باشد هزینهاش را پرداخت کنند. یکی از گلایههایی که من در این دوران دارم استفاده بدون اجازه از آثار دیگران است. اگر ما این همه آهنگساز و ترانه سرا و هنرمند داریم چرا آنها نمی سازند؟! ما هر چه میکشیم از خویش است.
از نظر شما شعر در چه درجه ای از اهمیت برای خواننده قرار دارد؟ شما معمولا به شعر توجه زیادی کرده اید و شاگردانتان هم معتقدند خواننده نباید از شعر جلو بزند و کلام را فدای آواز کند...
می گویند ساز و آواز و شعر و موسیقی. اگر شعر نباشد من به عنوان خواننده باید شب و روز بگویم هاهاها، هوهوهو،هی هی هی...نکته دیگر که از نگاه من بسیار حائز اهمیت است این است که ما در موسیقی می خواهیم به خلقی، ملتی، کشوری حرفمان را بزنیم. اگر شعر نباشد آیا اصلا می شود چیزی گفت؟! البته شنیده ام که در تهران برخی از اساتید گفتهاند موسیقی را نباید فدای شعر کرد. آقایان مگر تاج اصفهانی موسیقی را فدای شعر کرد که آن طور شعر می خواند؟ استاد تاج حق شعر را ادا می کرد. امروز هم اگر در عرصه عمومی با ابزار موسیقی بخواهیم از کسی تقدیر و تشکر کنیم این شعر است که به داد ما می رسد. اگر من زبان نداشته باشم چطور میتوانم صحبت کنم؟ زبان خواننده در عالم موسیقی شعر است. عدهای به این نکات توجه نمیکنند. چرا؟ چون محفوظات ندارند. همه چیز را از روی کامپیوتر یا موبایل میخوانند در حالی که شعر باید ملکه ذهن شده باشد.
وقتی شما شعر را میشناسید و در وجودتان رخنه کرده و تمام سیلابهایش با بند بندتان خو گرفته و انس و الفتی با این اشعار دارید که خیال میکنید از وجود خودتان تراوش کرده است در مقام خواننده آن را به خوبی ارائه خواهید داد. تا زمانی که شعر شخص خواننده را دگرگون نکند، چطور میتواند دیگری را دچار تامل و تفکر کند؟ در شب آواز در حوزه هنری یک روز آقایی شعری خواند که نه شعرش چندان قوی بود و نه او شعر را به خوبی میشناخت. گفتم دوستان من یک پیشنهاد دارم: تا وقتی سعدی و حافظ و مولانا هستند دستتان را جای دیگری دراز نکنید. آقای سجادی مجری برنامه بود. ایشان گفت: خیلی از شاعران معاصر همچون شهریار هم شعرهای خوبی دارند. در پاسخ گفتم بله تعدادی از شاعران معاصر شعرهای خوب هم گفتهاند اما تفاوت میان سعدی و حافظ و مولانا با این شاعران در آن است که شما برای یافتن شعری خوب در دیوان دسته دوم باید کتابشان را ورق بزنی و جستجو کنی اما هر بخش از دیوانهای آن سه بزرگ را که باز کنی نمی توانی از آن دل بکنی. هیچگاه ما 100 را رها نمی کنیم تا به دنبال 40 برویم. ما باید شعر را بفهمیم و شناسنامه اش را بدانیم حال جنبه مناسب خوانی و مرکب خوانی و مرصع خوانی بماند برای بعد.
تاریخ انتشار : شنبه 2 مهر 1401 - 12:28
افزودن یک دیدگاه جدید