درنگی در شناخت محمدرضا درویشی در آستانهی شصتوهفتمین سال عمرش
درویشی که زاده شد برای موسیقی
[علی مغازه ای - پژوهشگر موسیقی]
محمدرضا درویشی زادهی شیراز در سال 1334 است. او در آستانهی ورود به شصتو هفتمین بهار عمر خود است و به تعداد این بهاران، آثاری از خود برجای گذاشته است. نوزده ساله بوده که برای ورود به دانشگاه تهران، عازم پایتخت روبهرشد مدرنیسم میشود در حالیکه پیشتر، در طی چند سال با کمک و تعلیم گرفتن از شخصی به نام «استوار دبیری» که موسیقی میدانسته و با تلاش و سماجت خود، تا حدودی به نوازندگی آثار موسیقی کلاسیک با پیانو پرداخته و تا اندازهی درخور توجهی هم با نواختن ویولون و ترومپت آشنایی یافته بود.
برای من که خود را در وهلهی نخست شاگرد و سپس دوست و رفیق درویشی میدانم، به طور کلی نوشتن دربارهی او کاری سهل اما ممتنع است. ولی نوشتن متنی به مناسبت تولد او کاری دشوارتر است از آنرو که پرداختن به این هنرمند جریانساز در یک یادداشت یا مقالهی کوتاه اگر منفعتی برای او نداشته باشد، ممکن است ضرری به این قلم و سوژهای چون او فراهم آورد؛ چرا که در متنی کوتاه نمیتوان به او نزدیک شد. و بدیهیست اگر این نوشته طولانی شود از فرصت خوانده شدنش هم کاسته شود. در عینحال بسیارند هنرمندان که او را به خوبی میشناسند و بخشی از هر نوشتهای نوشته برایشان تکراری میشود؛ اما همزمان باز بسیاری از کسانی که او را میشناسند شاید از او چهرهای برساخته از وجوهی از زیستاش در ذهن دارند که این چهره گاه مغشوش است و گاه کج و معوج یا آشفته. خواص البته بر این اعوجاجِ شناختی واقفند که بیگمان نقش درویشی در شکلگیری و ترسیم چنین شناختی از خودش بسیار پررنگ است. او زبانی تیز دارد و قلمی توانا. اما این ذهن پویای اوست که با بیشفعالی مختص به خود از او شمایلی درهمپیچ نمایان میسازد. همچنین او یک سخنور هوشمند است که ریزبینانه گاه انگشت بر نکاتی ظریف گذاشته به نقد مسائل میپردازد و گاه انگشت اتهام به سوی مسئول یا مسئولانی میگیرد که کمتر هنرمندی چنین بیپروا به میدان نقد پای مینهد. از همین روست که ای بسا کسانی در مقام مخالفت با هدف و قصد نقد، گاه در تلهی تخریب افتادهاند و بیکه به آثارش بپردازند، ناخواسته در وادی صدور حکم قدم نهاده و برخی به راحتی او را محکوم کردهاند.
من محمدرضا درویشی را معلم خود میدانم چرا که خود در امتداد راهی که او زمانی آن را گشوده است، رهنوردی کرده و میکنم؛ اما او یک ذهن چندوجهی دارد که من در در وجه عملی یا میدانی شاگرد او بوده و هستم. در حالی که او یک آهنگساز مولف و یک پژوهشگر دقیق و جدی است که وسعت کارهایش را در فرصتی بیش از یک مقاله باید مورد بازخوانی قرار داد. در کتاب کوچکی به نام «لیلی کجاست» بخشی از اندیشهی درویشی قابل بازشناسی است. در این فرصت قصد دارم با آوردن بخشهای کوچکی از گفتوگوی خود با او را که حدود ۱۰ سال پیش در مجلهی اینترنتی انگار و روزنامهی اعتماد به چاپ رسیده بود، سعی کنم شناختی مقدماتی از ایشان بدهم و در ادامه به طور اختصار به چند ساحت فعالیتیاش بپردازم.
درویشی در ارتباط با روند تحصیل خود میگوید: «وقتی برای آزمون ورودی دانشگاه موسیقی در جلسهی امتحان حاضر شده بودم از شنیدن نام و ابهت اسامی بزرگان موسیقی آن روزگار که باید از ما امتحان میگرفتند، مثل بید میلرزیدم.»
درویشی: حالا چه کسانی از ما کنکور میگرفتند؟ مثل حالا که نبود. دکتر هرمز فرهت، دکتر مهدی برکشلی، داریوش صفوت، لوست مارتیروسیان، پری برکشلی، امانوئل ملک اصلانیان و احمد پژمان که هر کدام یک غول بودند. گفتم من پیانو هم بلدم. گفتند به به، بزن! زدم. تویِ تریل سختی که داشت، دستم گیر کرد. پری برکشلی گفت بس است. پرسید این چه بود که زدی؟ گفتم پرلود باخ. گفت کدام احمقی به تو گفته این پرلود باخ است؟ گفتم استوار دبیری! گفت غلط کرده گفته این پرلوده. این انوانسیون شماره چهار باخ است. یادت باشه پسرجان! گفتم چشم. بدنم مثل بید میلرزید. بعد گفتند این پسر ضعیف است. پژمان بود که به دادم رسید. او همشهری من بود و لاری. گفت شما فکر میکنید این جوان از کجا آمده؟ در شهرستانها چه امکاناتی هست؟ این جوان سه تا ساز بلد است بزند. دستش را بگیرید. این همه هنرستانی از تهران قبول نکنید. بگذارید اینها هم پرو بال بگیرند. این بود که حرفش را قبول کردند. پشت آن در بود که من با پرویز مشکاتیان آشنا شدم. گفت: از کجا آمدهای؟ گفتم: شیراز. گفت: من هم مال نیشابورم! او با سنتور آمده بود. پانزده نفر میخواستند قبول کنند. گفتند هفتهی بعد بیایید اسمتان را ببینید. رفتم دیدم من نفر پانزدهم هستم. قبول شدم. پرویز هم بود. سر کلاسها که رفتم دیدم از همه ضعیفترم. همان روز رفتم هنرستان موسیقی به صورت شبانه ثبت نام کردم. یعنی همزمان با دانشگاه! در امتحان ترم اول به بقیه رسیدم. در امتحان ترم دوم، شاگرد اول شدم. و این روال تا آخر سال چهارم ادامه پیدا کرد و شاگرد اول کل دانشکده شدم و مشمول بورسیه. من همیشه به پژمان گفتهام که مدیون او هستم.»1
بسیاری بر این عقیدهاند که درویشی اگر از تمام وجوه دیگر خویش کاسته و در بُعد آهنگسازی متمرکز میماند، میتوانست از نوادر موسیقی محسوب شود که توانایی ساخت آثاری بسیار ارزشمند و متعدد را دارا بود؛ اما در تمام شش دهه از عمر او، تنوع و میزان فعالیتهایش در موسیقی به حدی گسترش یابنده بود که در نهایت او را از کار بیشتر در آهنگسازی بازداشته است. درویشی در ارتباط با سبکِ آهنگسازی خود اما معتقد است کارهایش هویت و امضای شاخص خودش را دارند.
درویشی: «اگرچه من در آهنگسازی در درجهی اول از راهنماییها و آموزشهای شادروان مرتضی حنانه در هارمونی و ارکستراسیون بهره بردهام و در درجهی بعد از استادم احمد پژمان بسیار آموختهام، اما امروز آهنگسازی من، هم در نوع هارمونیها، هم در شیوهی جملهبندی و بسط و گسترش موتیفی و هم در سبک ارکسترنویسی، نه به مرحوم حنانه و نه پژمان و نه هیچ آهنگساز دیگری شباهت ندارد. یعنی کارهایم امضای شخصی خودم را دارند. در حالی که خودم را مرهون همهی این بزرگان میدانم.»2
اما برای آشنایی با رنگین کمان آثار و فعالیتهای محمدرضا درویشی، کارهای او را در چهار دسته میتوان تفکیک و بررسی کرد.
دستهی نخست: آهنگسازی
دستهی دوم: پژوهش و نگارش مقالات موسیقی و بررسیهای تاریخی موسیقی
دستهی سوم: پژوهش در موسیقی اقوام نواحی ایران
و دستهی چهارم: ارگانولوژی یا سازشناسی موسیقی در ایران
اما سه دستهی نخست هر یک به دو بخش و به شکل زیر تفکیک پذیرند.
-- دستهی اول خود دو بخش دارد. این دسته از فعالیتهای محمدرضا درویشی که به آهنگسازیهای او اختصاص داشت، اگر چه از سال 1354 آغاز میشئد اما با آلبومی به نام موسیقی مازندران به عنوان نخستین آلبوم منتشر شدهی او تبلور مییابد و با تولید و انتشار آثاری با صدای خوانندگان مطرحی همچون: شهرام ناظری در آلبوم زمستان با شعر مهدی اخوان ثالث، محمدرضا شجریان در آلبومهای جان عشاق و گنبد مینا و ایرج بسطامی در آلبوم موسم گل ادامه مییابد تا به آلبوم زمان میرسد. آلبومی که با چهار قطعه در چهار دهه شناختنامهیی موسیقایی از عمر آهنگسازی و هویت و امضای شخصی او در ساخت آهنگ است.
اما در بخش دیگر این دسته که با ساختن موسیقی برای فیلم از نیمهی نخست تفکیکپذیر میشود. در این بخش به نگارش و ساخت موسیقی برای فیلمهای به سرود دشت نیمور با کارگردانی محمدرضا مقدسیان، کیسهی برنج به کارگردانی محمدعلی طالبی، سفر قندهار محسن و تخته سیاه سمیرا مخملباف، روزی که زن شدم فیلمی از مرضیه مشکینی، قطعهی ناتمام و به آهستگی از مازیار میری، اسامه از صدیق برمک، شهرآشوب کار یدالله صمدی، شاعر زبالهها و حقیقت گمشده با کارگردانی محمد احمدی، آتش سبز فیلمی از محمدرضا اصلانی، وقتی همه خوابیم کاری از بهرام بیضائی، میزاک از حسینعلی لیالستانی، کشتزارهای سپید محمد رسولاف، پریناز از بهرام بهرامیان و باد و مه از محمدعلی طالبی میتوان اشاره کرد.
-- صورتبندی دستهی دوم کارهای او با نگارش مقالاتی در رسانههای نوشتاری مختلف از جمله مجلات و روزنامهها و گردآوری نوشتهها در چند جلد کتاب و از جملهی آنها کتاب نگاه به غرب که با نگرشی به اندیشههای داریوش شایگان تالیف شده و از میان سرودها و سکوتها در نیمهی نظری و اولیهی این دسته شکل میگیرد و در نیمهی دیگر با پژوهش وسیع در شناخت و بازخوانی و اجرای آثار عبدالقادر مراغی که خود یکی از موارد مشخص و جالب برای بررسی به شمار میآید، تکمیل میشود. به خصوص که این بخش از فعالیت درویشی، دستمایهی ساخت فیلم مستندی با کارگردانی مجتبی میرطهماسب قرار گرفت که با نام شش قرن و شش سال تهیه و به نمایش در آمد که تا کنون توجهات بسیاری را هم به خود معطوف کرده است.
-- در دستهی سوم از کارهای او میتوان در یک وجه آن به پژوهش در شناخت موسیقی اقوام و نواحی ایران اشاره کرد که با به ثمر رساندن چند جشنوارهی موسیقی اقوام با همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در جشنوارهی موسیقی فجر و با همکاری حوزهی هنری در آیین و آواز و موسیقی حماسی و برنامهها و نشستهای مختلف با حضور هنرمندان موسیقی نواحی ایران این بخش از فعالیتهای درویشی را بسیار پراهمیت مینماید. در وجه دیگر این دسته از آثار او، انتشار تعداد درخور توجهی از آلبومهای موسیقی اقوام قرار میگیرند که تعداد زیادی از این آثار توسط موسسهی فرهنگی و هنری ماهور و برخی دیگر نیز توسط حوزهی هنری منتشر شدهاند.
-- اما در نهایت با مهمترین کار این موسیقیدان که به سازشناسی اختصاص دارد، دستهی چهارم از فعالیتهای بزرگ درویشی شکل میگیرد که با انتشار دو جلد نخست از دایرةالمعارف سازهای ایران، اکنون در نیمهی راه قرار دارد و در حال حاضر این پژوهشِ وسیع، توسط او همچنان ادامه دارد و امید است به زودی بخش نخست مجلدِ سوم این اثر مهم منتشر شود.
پروژهی متفاوت دیگر از محمدرضا درویشی
«تبدیلات» عنوان مهمترین پروژهی دهنی و عینی محمدرضا درویشی در طی سالیان اخیر است. این ایده تا به آنجا پیش میرود که هنرمند ما تمام آثار هنری و زندگی خود را به آن پیوند میزند و آنچه از میان آن بیرون میکشد، چون قطعهیی گداخته اما خاص محسوب میشود.
درویشی در چنین مسیر پر خطری ابایی از هیچ گزندی به خود راه نمیدهد و درست در همین نقطه میتوان پی به توان و استعدادش برد. استعدادی که در کشف و بیان اندیشههای خود خطر میکند و به جان میخرد تمام پیآمدهایش را. در پایان میخواهم بگویم درویشی را در نازیستهاش باید شناخت که خود و در خود عالمی دارد. او درویشوار دانهچین بوده و چه نیک انتخاب کرد دانهها را که برخی امروز همچون نهالند و برخی ریشه در خاک زمین موسیقی ایران دواندهاند و از جاهای دیگر سر از خاک برآوردهاند. او گاه کودکانه موسیقی را همچون سوتکی دمیده و گاه همچون مرد چگوری در تاریکی و در ویرانهها جسته. همچون سرودهی اخوان برای چگوری، ساختهها یا جستههای او نه آواز است، نفرین است. آوارهای آواز او چون نوحه یا چوننالهای از گور. گوری از این عهد سیهدل دور، اینجاست.
در پشت جلد مجموعهی پارتیتورهای او دربارهاش نوشتم: "تاب میخورد، میتپد، میچرخد، گونهگون میشود و باز به هیات نخستش در میآید. این است آن همه چرخش ایده و اندیشه در ذهن مردی که هزار طریق را در جستجوی عشق بپیموده و همواره عقل سرخ در سلوکِ خود به توسن عشق سپرده است. گاه عصیان کرده و گاه دم فروبسته. دمی ملول گشته و آنی کودکانه به شوق آمده و بر سوتکی گلی دل بسته است. این حقیقت شوریدگی درویشیست. درویشیِ او را نه در زندگی که در نازِندگی او باید جست و برساختِ اندیش و هویتاش را رهآوردِ دریاهای پرتلاطمِ تاریهی سرزمینی دانست که ثباتی بر گسترش استمرار اندیشندگی دیرپای نداشته است."
درویشی، درویشیست آهنگساز و مولف، گاه شاعر، گاه عاشق. گاه عاقل و گاه مجنون. گاه بالغ گاه کودک و گاه والد و گاه فرزند. گاه معلم است و گاه شاگرد. گاه شیرین است و گاه تلخ. گاه مینوازد و هر از گاهی میرنجاند اما سرشار از عشق است او. سرمست و سرخوش است از آنچه هست. اگر چه او را از درون کارهایش میتوان شناخت لیک بسیار کار نکرده دارد و من با آرزوی سلامتی او امیددارم او بتواند و بخواهد که بتواند به کارهای بسیار نکرده و نپرداختهاش بپردازد و بماند برای ما و برای موسیقی ایران که کم داریم درویشانی چون او را. همچون درویش خان.
تولدت مبارک آقا رضا اگرچه این مقاله یک روز با تاخیر منتشر میشود چون من هم همچون شما روز و شب گم کردهام و همچون شما در وادی حیرت سرگردانم. آخر شاگرد خودتانم. صد ساله باشی استاد.
برای من که خود را در وهلهی نخست شاگرد و سپس دوست و رفیق درویشی میدانم، به طور کلی نوشتن دربارهی او کاری سهل اما ممتنع است. ولی نوشتن متنی به مناسبت تولد او کاری دشوارتر است از آنرو که پرداختن به این هنرمند جریانساز در یک یادداشت یا مقالهی کوتاه اگر منفعتی برای او نداشته باشد، ممکن است ضرری به این قلم و سوژهای چون او فراهم آورد؛ چرا که در متنی کوتاه نمیتوان به او نزدیک شد. و بدیهیست اگر این نوشته طولانی شود از فرصت خوانده شدنش هم کاسته شود. در عینحال بسیارند هنرمندان که او را به خوبی میشناسند و بخشی از هر نوشتهای نوشته برایشان تکراری میشود؛ اما همزمان باز بسیاری از کسانی که او را میشناسند شاید از او چهرهای برساخته از وجوهی از زیستاش در ذهن دارند که این چهره گاه مغشوش است و گاه کج و معوج یا آشفته. خواص البته بر این اعوجاجِ شناختی واقفند که بیگمان نقش درویشی در شکلگیری و ترسیم چنین شناختی از خودش بسیار پررنگ است. او زبانی تیز دارد و قلمی توانا. اما این ذهن پویای اوست که با بیشفعالی مختص به خود از او شمایلی درهمپیچ نمایان میسازد. همچنین او یک سخنور هوشمند است که ریزبینانه گاه انگشت بر نکاتی ظریف گذاشته به نقد مسائل میپردازد و گاه انگشت اتهام به سوی مسئول یا مسئولانی میگیرد که کمتر هنرمندی چنین بیپروا به میدان نقد پای مینهد. از همین روست که ای بسا کسانی در مقام مخالفت با هدف و قصد نقد، گاه در تلهی تخریب افتادهاند و بیکه به آثارش بپردازند، ناخواسته در وادی صدور حکم قدم نهاده و برخی به راحتی او را محکوم کردهاند.
من محمدرضا درویشی را معلم خود میدانم چرا که خود در امتداد راهی که او زمانی آن را گشوده است، رهنوردی کرده و میکنم؛ اما او یک ذهن چندوجهی دارد که من در در وجه عملی یا میدانی شاگرد او بوده و هستم. در حالی که او یک آهنگساز مولف و یک پژوهشگر دقیق و جدی است که وسعت کارهایش را در فرصتی بیش از یک مقاله باید مورد بازخوانی قرار داد. در کتاب کوچکی به نام «لیلی کجاست» بخشی از اندیشهی درویشی قابل بازشناسی است. در این فرصت قصد دارم با آوردن بخشهای کوچکی از گفتوگوی خود با او را که حدود ۱۰ سال پیش در مجلهی اینترنتی انگار و روزنامهی اعتماد به چاپ رسیده بود، سعی کنم شناختی مقدماتی از ایشان بدهم و در ادامه به طور اختصار به چند ساحت فعالیتیاش بپردازم.
درویشی در ارتباط با روند تحصیل خود میگوید: «وقتی برای آزمون ورودی دانشگاه موسیقی در جلسهی امتحان حاضر شده بودم از شنیدن نام و ابهت اسامی بزرگان موسیقی آن روزگار که باید از ما امتحان میگرفتند، مثل بید میلرزیدم.»
درویشی: حالا چه کسانی از ما کنکور میگرفتند؟ مثل حالا که نبود. دکتر هرمز فرهت، دکتر مهدی برکشلی، داریوش صفوت، لوست مارتیروسیان، پری برکشلی، امانوئل ملک اصلانیان و احمد پژمان که هر کدام یک غول بودند. گفتم من پیانو هم بلدم. گفتند به به، بزن! زدم. تویِ تریل سختی که داشت، دستم گیر کرد. پری برکشلی گفت بس است. پرسید این چه بود که زدی؟ گفتم پرلود باخ. گفت کدام احمقی به تو گفته این پرلود باخ است؟ گفتم استوار دبیری! گفت غلط کرده گفته این پرلوده. این انوانسیون شماره چهار باخ است. یادت باشه پسرجان! گفتم چشم. بدنم مثل بید میلرزید. بعد گفتند این پسر ضعیف است. پژمان بود که به دادم رسید. او همشهری من بود و لاری. گفت شما فکر میکنید این جوان از کجا آمده؟ در شهرستانها چه امکاناتی هست؟ این جوان سه تا ساز بلد است بزند. دستش را بگیرید. این همه هنرستانی از تهران قبول نکنید. بگذارید اینها هم پرو بال بگیرند. این بود که حرفش را قبول کردند. پشت آن در بود که من با پرویز مشکاتیان آشنا شدم. گفت: از کجا آمدهای؟ گفتم: شیراز. گفت: من هم مال نیشابورم! او با سنتور آمده بود. پانزده نفر میخواستند قبول کنند. گفتند هفتهی بعد بیایید اسمتان را ببینید. رفتم دیدم من نفر پانزدهم هستم. قبول شدم. پرویز هم بود. سر کلاسها که رفتم دیدم از همه ضعیفترم. همان روز رفتم هنرستان موسیقی به صورت شبانه ثبت نام کردم. یعنی همزمان با دانشگاه! در امتحان ترم اول به بقیه رسیدم. در امتحان ترم دوم، شاگرد اول شدم. و این روال تا آخر سال چهارم ادامه پیدا کرد و شاگرد اول کل دانشکده شدم و مشمول بورسیه. من همیشه به پژمان گفتهام که مدیون او هستم.»1
بسیاری بر این عقیدهاند که درویشی اگر از تمام وجوه دیگر خویش کاسته و در بُعد آهنگسازی متمرکز میماند، میتوانست از نوادر موسیقی محسوب شود که توانایی ساخت آثاری بسیار ارزشمند و متعدد را دارا بود؛ اما در تمام شش دهه از عمر او، تنوع و میزان فعالیتهایش در موسیقی به حدی گسترش یابنده بود که در نهایت او را از کار بیشتر در آهنگسازی بازداشته است. درویشی در ارتباط با سبکِ آهنگسازی خود اما معتقد است کارهایش هویت و امضای شاخص خودش را دارند.
درویشی: «اگرچه من در آهنگسازی در درجهی اول از راهنماییها و آموزشهای شادروان مرتضی حنانه در هارمونی و ارکستراسیون بهره بردهام و در درجهی بعد از استادم احمد پژمان بسیار آموختهام، اما امروز آهنگسازی من، هم در نوع هارمونیها، هم در شیوهی جملهبندی و بسط و گسترش موتیفی و هم در سبک ارکسترنویسی، نه به مرحوم حنانه و نه پژمان و نه هیچ آهنگساز دیگری شباهت ندارد. یعنی کارهایم امضای شخصی خودم را دارند. در حالی که خودم را مرهون همهی این بزرگان میدانم.»2
اما برای آشنایی با رنگین کمان آثار و فعالیتهای محمدرضا درویشی، کارهای او را در چهار دسته میتوان تفکیک و بررسی کرد.
دستهی نخست: آهنگسازی
دستهی دوم: پژوهش و نگارش مقالات موسیقی و بررسیهای تاریخی موسیقی
دستهی سوم: پژوهش در موسیقی اقوام نواحی ایران
و دستهی چهارم: ارگانولوژی یا سازشناسی موسیقی در ایران
اما سه دستهی نخست هر یک به دو بخش و به شکل زیر تفکیک پذیرند.
-- دستهی اول خود دو بخش دارد. این دسته از فعالیتهای محمدرضا درویشی که به آهنگسازیهای او اختصاص داشت، اگر چه از سال 1354 آغاز میشئد اما با آلبومی به نام موسیقی مازندران به عنوان نخستین آلبوم منتشر شدهی او تبلور مییابد و با تولید و انتشار آثاری با صدای خوانندگان مطرحی همچون: شهرام ناظری در آلبوم زمستان با شعر مهدی اخوان ثالث، محمدرضا شجریان در آلبومهای جان عشاق و گنبد مینا و ایرج بسطامی در آلبوم موسم گل ادامه مییابد تا به آلبوم زمان میرسد. آلبومی که با چهار قطعه در چهار دهه شناختنامهیی موسیقایی از عمر آهنگسازی و هویت و امضای شخصی او در ساخت آهنگ است.
اما در بخش دیگر این دسته که با ساختن موسیقی برای فیلم از نیمهی نخست تفکیکپذیر میشود. در این بخش به نگارش و ساخت موسیقی برای فیلمهای به سرود دشت نیمور با کارگردانی محمدرضا مقدسیان، کیسهی برنج به کارگردانی محمدعلی طالبی، سفر قندهار محسن و تخته سیاه سمیرا مخملباف، روزی که زن شدم فیلمی از مرضیه مشکینی، قطعهی ناتمام و به آهستگی از مازیار میری، اسامه از صدیق برمک، شهرآشوب کار یدالله صمدی، شاعر زبالهها و حقیقت گمشده با کارگردانی محمد احمدی، آتش سبز فیلمی از محمدرضا اصلانی، وقتی همه خوابیم کاری از بهرام بیضائی، میزاک از حسینعلی لیالستانی، کشتزارهای سپید محمد رسولاف، پریناز از بهرام بهرامیان و باد و مه از محمدعلی طالبی میتوان اشاره کرد.
-- صورتبندی دستهی دوم کارهای او با نگارش مقالاتی در رسانههای نوشتاری مختلف از جمله مجلات و روزنامهها و گردآوری نوشتهها در چند جلد کتاب و از جملهی آنها کتاب نگاه به غرب که با نگرشی به اندیشههای داریوش شایگان تالیف شده و از میان سرودها و سکوتها در نیمهی نظری و اولیهی این دسته شکل میگیرد و در نیمهی دیگر با پژوهش وسیع در شناخت و بازخوانی و اجرای آثار عبدالقادر مراغی که خود یکی از موارد مشخص و جالب برای بررسی به شمار میآید، تکمیل میشود. به خصوص که این بخش از فعالیت درویشی، دستمایهی ساخت فیلم مستندی با کارگردانی مجتبی میرطهماسب قرار گرفت که با نام شش قرن و شش سال تهیه و به نمایش در آمد که تا کنون توجهات بسیاری را هم به خود معطوف کرده است.
-- در دستهی سوم از کارهای او میتوان در یک وجه آن به پژوهش در شناخت موسیقی اقوام و نواحی ایران اشاره کرد که با به ثمر رساندن چند جشنوارهی موسیقی اقوام با همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در جشنوارهی موسیقی فجر و با همکاری حوزهی هنری در آیین و آواز و موسیقی حماسی و برنامهها و نشستهای مختلف با حضور هنرمندان موسیقی نواحی ایران این بخش از فعالیتهای درویشی را بسیار پراهمیت مینماید. در وجه دیگر این دسته از آثار او، انتشار تعداد درخور توجهی از آلبومهای موسیقی اقوام قرار میگیرند که تعداد زیادی از این آثار توسط موسسهی فرهنگی و هنری ماهور و برخی دیگر نیز توسط حوزهی هنری منتشر شدهاند.
-- اما در نهایت با مهمترین کار این موسیقیدان که به سازشناسی اختصاص دارد، دستهی چهارم از فعالیتهای بزرگ درویشی شکل میگیرد که با انتشار دو جلد نخست از دایرةالمعارف سازهای ایران، اکنون در نیمهی راه قرار دارد و در حال حاضر این پژوهشِ وسیع، توسط او همچنان ادامه دارد و امید است به زودی بخش نخست مجلدِ سوم این اثر مهم منتشر شود.
پروژهی متفاوت دیگر از محمدرضا درویشی
«تبدیلات» عنوان مهمترین پروژهی دهنی و عینی محمدرضا درویشی در طی سالیان اخیر است. این ایده تا به آنجا پیش میرود که هنرمند ما تمام آثار هنری و زندگی خود را به آن پیوند میزند و آنچه از میان آن بیرون میکشد، چون قطعهیی گداخته اما خاص محسوب میشود.
درویشی در چنین مسیر پر خطری ابایی از هیچ گزندی به خود راه نمیدهد و درست در همین نقطه میتوان پی به توان و استعدادش برد. استعدادی که در کشف و بیان اندیشههای خود خطر میکند و به جان میخرد تمام پیآمدهایش را. در پایان میخواهم بگویم درویشی را در نازیستهاش باید شناخت که خود و در خود عالمی دارد. او درویشوار دانهچین بوده و چه نیک انتخاب کرد دانهها را که برخی امروز همچون نهالند و برخی ریشه در خاک زمین موسیقی ایران دواندهاند و از جاهای دیگر سر از خاک برآوردهاند. او گاه کودکانه موسیقی را همچون سوتکی دمیده و گاه همچون مرد چگوری در تاریکی و در ویرانهها جسته. همچون سرودهی اخوان برای چگوری، ساختهها یا جستههای او نه آواز است، نفرین است. آوارهای آواز او چون نوحه یا چوننالهای از گور. گوری از این عهد سیهدل دور، اینجاست.
در پشت جلد مجموعهی پارتیتورهای او دربارهاش نوشتم: "تاب میخورد، میتپد، میچرخد، گونهگون میشود و باز به هیات نخستش در میآید. این است آن همه چرخش ایده و اندیشه در ذهن مردی که هزار طریق را در جستجوی عشق بپیموده و همواره عقل سرخ در سلوکِ خود به توسن عشق سپرده است. گاه عصیان کرده و گاه دم فروبسته. دمی ملول گشته و آنی کودکانه به شوق آمده و بر سوتکی گلی دل بسته است. این حقیقت شوریدگی درویشیست. درویشیِ او را نه در زندگی که در نازِندگی او باید جست و برساختِ اندیش و هویتاش را رهآوردِ دریاهای پرتلاطمِ تاریهی سرزمینی دانست که ثباتی بر گسترش استمرار اندیشندگی دیرپای نداشته است."
درویشی، درویشیست آهنگساز و مولف، گاه شاعر، گاه عاشق. گاه عاقل و گاه مجنون. گاه بالغ گاه کودک و گاه والد و گاه فرزند. گاه معلم است و گاه شاگرد. گاه شیرین است و گاه تلخ. گاه مینوازد و هر از گاهی میرنجاند اما سرشار از عشق است او. سرمست و سرخوش است از آنچه هست. اگر چه او را از درون کارهایش میتوان شناخت لیک بسیار کار نکرده دارد و من با آرزوی سلامتی او امیددارم او بتواند و بخواهد که بتواند به کارهای بسیار نکرده و نپرداختهاش بپردازد و بماند برای ما و برای موسیقی ایران که کم داریم درویشانی چون او را. همچون درویش خان.
تولدت مبارک آقا رضا اگرچه این مقاله یک روز با تاخیر منتشر میشود چون من هم همچون شما روز و شب گم کردهام و همچون شما در وادی حیرت سرگردانم. آخر شاگرد خودتانم. صد ساله باشی استاد.
منبع:
اختصاصی سایت «موسیقی ما»
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 مهر 1400 - 16:24
افزودن یک دیدگاه جدید