نظری که شما قصد پاسخ دادن به آن را دارید وجود ندارد.
به بهانه پروندهای برای آلبوم اشارات نظر و صحبتهای رضا تاجبخش؛
پیرامونِ خلطِ سه گانهها
[ دکتر پویا سرایی - آهنگساز و نوازنده ]
این روزها آلبومهای فیوژن بیش از پیش در جامعه موسیقی ایران خواهان دارند. این گونهی نوخاسته بیش از هر چیز، محصولِ فرهنگِ جهانی شدن در دوره معاصر است؛ به این علت، مهمترین مولفههای این موسیقی، جلب مخاطبانِ گسترده و به نحوی، از همهی ژانرها بهره میبرد. اما فیوژن چه از نظر ماهوی، محتوایی و چه از منظر زیباییشناختی با هر کدام از گونههایی که خود، از آنها تاثیر میگیرد متفاوت است.
این موضوعی است که همیشه تحت لوای ابعادِ اقتصادی و مقبولیتِ این گونه آثار، نادیده گرفته میشود و چه بسا که در نظر برخی، نقشِ سازها یا خوانندهها در موسیقیِ فیوژن، با نقشِ پیشینِ همان سازها یا خواننده اشتباه میگیرند. برای تبیین این موضوع شاید بهتر باشد نگاهی به گونههای موسیقاییِ معاصر و نیز نقش موزیسینهای حوزهی موسیقیِ موسوم به موسیقی سنتی داشته باشیم .این موضوعی است که نگارنده در شماره شش فصلنامه تخصصی مهرگانی (سرایی، 1391 : 56-64)، البته با رویکرد و هدفِ متفاوتی به آن پرداخته است. بعلاوه، سعی نگارنده در طول سالیانِ فعالیت، تولید و مشارکت در هر سه طیفِ ذیل بوده است.
اولین گونهی موسیقی، که از متوارترینِ آنهاست، موسیقی ردیفی یا سنتی یا کلاسیک ایرانی است. در این گونه، سازهای اجرایی همان سازهای شناخته شده از اجرای ردیف موسیقی دستگاهی هستند. ژانرهای اجرایی نیز همان ژانرهای پنجگانه پیش درآمد، آواز، چهارمضراب، تصنیف و رنگ هستند. ریتمهای مورد استفاده در این گونه نیز در دایرهی انگارههای ریتمیک ردیف است. هرچند مواردی مانند والسهای ِ علی اکبر شهنازی یا آلتراسیونهای آثار درویشخان استثناهای این گونه موسیقایی هستند. از طرف دیگر مکاتب متفاوتی در موسیقی دستگاهی است که شاید تماما چه از حیث محتوا و چه صورت مغایراتی با موارد مطروحهی فوق الذکر داشته باشد.
اما موسیقی دستگاهی، ناظر به مفهومی وسیعتر است. زیرا استفاده از توانمندیهای بالقوه و ممکنِ موسیقی ردیف و فرآوریِ آنها را نیز به همراه دارد. ژانرهای این گونههای موسیقایی لزوما همان ژانرهای سنتی و متعارف نیستند. ملودیها، ریتمها، تمچوها، حالات، آرتیکولاسیونها، نوانسها، همه و همه اعوجاجی سوبژکتیو دارند. نه آنگونه که در موسیقیِ سنتی ابژهی محض عرضه میشوند.
سومین و آخرین دسته، گونه موسیقایی است که ذاتا با موسیقی ایرانی نسبتی ندارد اما صورت و نمودِ ظاهریِ آن قرابتی اغواکننده با موسیقی ایرانی دارد. در این گونه گیشه مطرح است؛ ستارهسازی وجود دارد؛ مارکتینگ عرضه و تولید به شدت بروز دارد؛ رسانه و ظهورِ مجازیِ مولف در رسانه مهم است. نامگذاریِ قطعات در این آثار نیز کاملا متفاوت از دو دستهی پیشین است. این موسیقی هر چه نام داشته باشد، نه پاپ، نه مدرن و نه معاصر. بخصوص اصلا و ابدا معاصر نیست؛ مفهوم عمیق و مهمی که در مطالعات نظریِ هنر همواره با احتیاط استفاده شده و متاسفانه امروزه بسیار بیمحابا و مغالطهآمیز در مورد آثارِ موسیقاییِ ایران بکار برده میشود.
نظر به این سه گونه موسیقایی، سه نوع موزیسین نیز مورد نیاز است. این سه گروه موزیسین برای عملکردِ خود نیاز به طی کردنِ مراحل آموزشی کاملا متفاوتی دارند. ملزومات اجرایی و ساختاریِ کاملا متفاوتی نیز برای عرضهی کارِ خویش نیاز دارند بطوریکه گذراندن این دورههای آموزشی و یا فراگیری و رعایتِ ملزوماتِ فوقالذکر برای گروه دیگر نه تنها مورد نیاز نیست که حتی در مواردی صدمه زننده و تخریب کننده است. حتی شیوهی تولید صدا، انتخاب ساز و یا سبکِ زندگی برای این سه طیف موزیسین با یکدیگر متفاوت است.
موزیسینی گونهی نخست، یعنی موسیقی دستگاهی یا سنتی یا کلاسیک، بیش از هرچیز ردیفدان است. باید ردیف را خوب بشناسد، جملهبندی بداند، حافظه شنوداری عالی داشته باشد، رپرتوار موسیقیِ قدما را حفظ باشد. سونوریتهی کلاسیکِ ساز خود را دریابد، نوانسها را همانگونه رعایت کند و به رعایت تمپوها و انگارههای ریتمیک مقید باشد. تلقیِ این موزیسین از آفرینشِ موسیقی، آهنگسازی نیست بلکه ظهور و تجلیِ همان ملودی تیپهای ردیف در همان قالب و شکل گذشتهی خود است. مقولاتی مثل دشیفر، سازآرایی، فرم و آنالیز و کلیه فنون چندصدایی موضوعیت ذهن این گروه از نوازندگان نیست. غایت ایشان بدیههسرایی است. آنِ لحظات، ممزوج با جانِ نغماتِ ردیف.
اما در مقابل موزیسین موسیقی دستگاهی، حافظه تصویری تقویت شدهتری دارد، نتنواز است؛ به فراگیری و بکارگیریِ سازآرایی، آموزههای بسط و گسترشِ فرمال و دستِ آخر فنون چندصدایی علاقه نشان داده و از آنها در خلقِ آثار بهره میگیرد. این نوع موزیسین اعوجاجِ ذهنی انگارههای ریتمیک، نوانسها، حالتها، سونوریته و ... را مجاز میداند. ردیف هم برای این گروه، منبعِ عظیمی از نقش مایههای ملون و اعجابانگیز برای خلق و پردازش است نه ابژه ای مقدس و لایتغیر. ژانرهای آفرینش برای این گروه بسیار وسیعتراند. آنچنان که سازبندیِ ایشان نیز گستردهتر و رنگارنگنر از گروه نخست است. برای ایشان اگر بداههسرایی موضوعیتی داشته باشد، این بداهه نیز فرآوری شده و خودبنیاد است. بافت و شکلِ این بداهه ذاتا با نگرشِ گروه نخست به بداهه متفاوت است. این گروه، خیلی بیشتر از گروه پیشین، به مفهوم کمپوزر(آهنگساز) نزدیک است. همانگونه که اطلاق عنوانِ نوازندگی برای این گروه در مقابل عنوانِ ردیفدانی برای گروه ِ پیشین نیز مناسبتتر به نظر میآید.
اما گروه سوم، پدیدههای هنری هستند. این گروه آمیزهای از حافظه شنوداری و تصویریِ قابل قبول دارند. فراگرفتن ردیف به هیچ وجه برای ایشان یک ضرورت تلقی نمیشود. رپرتوار اجراییِ این گروه نیز نه اتودهای کلاسیک است نه ردیف. موسیقی اجراییِ ایشان متناسب با احوالِ زمانه و سلیقهی مخاطبان در تغییر است. گاهی گفتمانِ فلامنکو، گاهی گفتمانِ موسیقیِ ترک و گاهی گفتمانِ موسیقیِ جز یا کانتری بر ذهنِ خلاقِ این پدیدههای هنری سایه میافکند. در عین اینکه این گروه متاثر از روح زمانه برای خلق آثارشان هستند لیکن، ظهور هر کدام از این هنرمندان، ظهوری یکه و منحصر به فرد است.
اما آنچه مهمتر از همه چیز در بحثِ حاضر است نحوهی برخوردِ این گروه با سازهاست. هر سازی در یک فرهنگِ مشخص یا کمابیش مشخص رشد کرده و بالنده شده است. این به معنای این است که هر سازی همراه با یک عقبهی فرهنگی و تاریخی است؛ اما در نگاهِ پدیده ها، این عقبه میتواند کاملا معلق و معزول واقع شود. به عبارتی دیگر، یک ساز میتواند فقط خشک سیم و خشک پوستی برای تولید اصوات در جهتِ مکنوناتِ ذهنیِ یک آهنگساز باشد. شاید موسیقی فیلم در زمانهی معاصر بهترین نمونه برای استفاده از سازهای مختلفِ نقاط جهان در تولید رنگ و بافتهای مختلف در موسیقی باشد.
برای این گروه، ویولن لزوما همان ویولنِ کلاسیک نیست بلکه میتوان از آن، به مثابهی سازی منعطف و توانمند، رنگها و طعمهای دیگری را طلب کرد.
در کنار این نگاه، بعضی از پدیدههای موسیقایی، حالتها، ملودیها و یا مولفههایی صوری از موسیقیِ کلاسیکِ هر کشور را نیز در آثارشان میگنجانند. این اقدام استراتژیک از سویی، جلبِ مخاطب میکند چرا که مخاطب را به همذاتپنداری فرا میخواند؛ هویتِ فرهنگی و ملیِ مخاطب را بر میانگیزاند، فهمِ اثر را برای طیفِ گستردهتری از مخاطبان فراهم آورده و دستِ آخر، اقبالِ شنوندگان و گیشهی قابلِ توجه به همراه خواهد داشت.
حال تبیین این سه طیف میتواند روشنگر این مطلب باشد که ظهورِ یک ساز در موسیقیِ یک پدیدهی موسیقایی، اصلا و اصلا و ابدا ارتباطی ماهوی با ظهور همان ساز در یک اثر دستگاهی یا سنتی ندارد. تار در گونهی نخست، ردیف مینوازد و بداهه ؛ در گونهی دوم، همنوازی میکند؛ در ضبطهای موسیقاییِ مختلف (با طیف وسیع) شرکت میکند و دستِ آخر در اثرِ یک پدیده، راک یا بلوز یا جز مینوازد. نه نوازندههای این سه گروه با هم یکساناند ، نه موسیقیِ تولید شده در این سه اثر همگون است و نه حتی مخاطبانِ این سه دسته با هم مشترکاند.
معظلِ خلط این سه گونه، شاید آنجا باشد که گونهای دیگر پولسازتر از بقیه است و یا مجریِ یکی از گونهها، احتمالا مشهورتر از سایر مجریان در گونههای دیگر است. تکنیک مداریِ ( نه به معنایِ آکادمیکِ آن در مبنای اجرای موسیقی ) و بطور روشنتر سرعتنوازیِ مجریان در یکی از گونهها باشد.
به هر ترتیب، دلیل هرچه باشد باید دانست که این خلط زیان بارتر از آنی است که میپنداریم. تخریبِ فرهنگ است؛ تحریفِ سابقهی تاریخیِ موسیقی است و ویرانگرِ نسل و یا نسلهایی که همواره بار سنگینِ مسئولیتِ فرهنگی اجتماع را به دوش کشیدهاند. متاسفانه این خلطِ مخرب، هم در فضای دانشگاههای موسیقی وجود دارد، هم در فضای مجازی، هم در نوشتهها و یادداشتهای موسیقی.
از این فراتر، این معظل نه صرفا در نگرش هنردوستان یا هنرمندان و هنرآموزان که در نهادها و فعالیتهای اجتماعی و رسانهای نیز بروز دارد. چنانکه برای نمونه در جشن "موسیقی ما " نیز بعضا سه نوازنده از یک ساز واحد، به عنوان نامزد نوازنده موسیقی سنتی معرفی شدند در حالیکه هرکدام به یکی از سه گونههای موسیقاییِ فوق الذکر تعلق داشتند؛ هر چند به ظاهر یک ساز مینواختند.
در آخر، شنیدنِ آثار فیوژن، بعنوان برخوردِ متفاوت و نوینی که یک پدیدهی هنری با معلق کردنِ عقبهی تاریخی، نظری و فرهنگیِ یک ساز، صورت داده است، کاملا به جا، شنیدنی، جذاب و زیباست اما هیچگاه نباید ظهور ِ این ساز را همردیفِ تجلیِ معاصر یا مدرنِ همانِ ساز در بافتِ تاریخی- فرهنگیِ خود به حساب آورد.
نیز اگر پیشنهادی میدهیم برای شنیدنِ این آثار صرفا پیشنهادی است برای شنیدن و یا احتمالا لذتبردن از تجربه های رنگارنگِ یک پدیدهی هنری با سازهای کهن و شناختهشدهی یک فرهنگ یا ملت؛ نه توصیه به موزیسینهای گروه اول و دوم برای تقویتِ خلاقیتِ ایشان؛ چرا که مبنا وغایت تولید و خلق در هر سهی این گونه ها کاملا متفاوت است.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : یکشنبه 2 آذر 1393 - 11:12
دیدگاهها
مطلب آموزنده و جالبی بود
به هر حال من موسیقی سنتی ایران و زیاد نمی پسندم ولی ا«بوم اشارات نظر و خیلی دوست داشتم حالا هر اسمی می خواد داشته باشه
بسیار به جا درست و منطقی نوشته شده این یادداشت
سپاس از پویا سرایی
یک یادداشت خیلی خوب
کلی چیز یاد گرفتم
سپاس دکتر سرایی مطلب منسجم و مفیدی بود امیدمندم جشنواره فجر نیز از این نگاه الگو بگیرد و در تفکیک بخش های رقابتی دقت بیشتری داشته باشد
مفید و ارزشمند بود. سپاس آقای سرایی
ممنون از نوشته تون. البته معضل درسته نه معظل:)
شما چه جور دکتر موسیقی هستید که پیش در آمد و چهار مضراب و....را "ژانر" به حساب می آورید ؟
از متن :
....ژانرهای اجرایی نیز همان ژانرهای پنجگانه پیش درآمد، آواز، چهارمضراب، تصنیف و رنگ هستند....!!!!!
یا این قلنبه پراکنی بی معنی یعنی چه؟ :
ژانرهای این گونههای موسیقایی لزوما همان ژانرهای سنتی و متعارف نیستند. ملودیها، ریتمها، تمچوها، حالات، آرتیکولاسیونها، نوانسها، همه و همه اعوجاجی !! سوبژکتیو !! دارند. نه آنگونه که در موسیقیِ سنتی ابژهی محض عرضه میشوند.!!!!
اعوجاج سوبژکتیو یعنی چه ؟
ابژه ی غیر محض چه جور ابژه ای ست آقای دکتر ؟
و در نهایت استاد مکرم لطفا برای ادعای بخش اول این جمله تان مثال بیاوریدو ومنظورتان از آلتراسیون های درویش خان روشنتر بیان بفرمائید :
والسهای ِ علی اکبر شهنازی ! یا آلتراسیونهای آثار درویشخان !!! استثناهای این گونه موسیقایی هستند.
و دیگر اینکه اگر جمله پائین را صحیح فرض کنیم که بنیان کل ساختمان توضیحی -استدلالی حضرتتان ، مثل یک خانه پوشالی فرو می ریزد !!!
از طرف دیگر مکاتب متفاوتی در موسیقی دستگاهی است که شاید تماما چه از حیث محتوا و چه صورت مغایراتی با موارد مطروحهی فوق الذکر داشته باشد.
...............................
بزحمت 10 سطر نخستین این یادداشت را خواندم و بقیه را تنها تا نیمه تحمل کردم و ....دیگر ادامه ندادم و رها کردم.
شنیده بودم در عرصه موسیقی نویسی کار به بد جاهائی کشیده است و سطح مطالب فاجعه بار است اما تا قبل مطالعه این "دکتر نوشته" مغشوش و کم مایه به نمونه ای بر نخورده بودم...
پیشنهاد می کنم پیش از نشر هر "چیز"ی که قلم تنداز مرتکب می شوید ، یکی دوبار آن "چیز" را بخوانید...شاید از این راه مختصری به "عقوبتی" که خواننده بینوا را دچار می سازید ، نزدیک شوید.
افزودن یک دیدگاه جدید