برای زندهیاد «مجید وفادار» و آهنگهای ماندگار مردمیاش
به سوی تو، به شوق روی تو
[آرش نصیری - روزنامهنگار، مدیر و مجری برنامه هزار صدا ]
اگر در دستهبندی انواع موسیقی، به جای اصل قرار دادن ابزار و فرم، مفهوم را در نظر بگیریم، بسیاری از آهنگهایی که به ظاهر در دسته موسیقی اصیل یا دستگاهی و یا کلاسیک ایرانی قرار میگیرند، پاپ هستند؛ آهنگهایی که بهشدت در لایههای مختلف اجتماع نفوذ کرده و مورد قبول همه اقشار قرار گرفتهاند.
سید علیرضا میرعلینقی در یادداشتی که سالها قبل نوشته بود، امینالله رشیدی را از اولین کسانی دانست که موسیقی پاپ را در موسیقی رسمی دستگاهی ایران وارد کرد و به زعم بنده، اشارهاش بیشتر از نظر ساختاری بود و پیش از آن، چند تن دیگر هم بودند که از نظر مفهومی، موسیقیشان پاپ بود. از آن جمله بودند آثار زندهیاد سید جواد بدیعزاده و صد البته آثار زندهیاد مجید وفادار.
یک بار دیگر این ترانههای ماندگار را ذهنتان مرور کنید: «مرا ببوس» (حسن گلنراقی)، «عاشقم من» (دلکش)، «گلنار» (داریوش رفیعی)، «گل اومد بهار» (پوران)، «به سوی تو» (کورس سرهنگزاده، داریوش رفیعی، هوشمند عقیلی، مهران زاهدی)، «شب جدایی» (حسین قوامی)، «زهره» (داریوش رفیعی)، «شمع شبانه» (داریوش رفیعی)، «منتظرت بودم» (داریوش رفیعی) و... دهها آهنگ بینظیر دیگر. اینها بخشی از ساختههای «مجید وفادار»اند. حدود چهارصد قطعه ساخته و اغلب خوانندگان بزرگ آنها را خواندهاند و اغلب آنها در دوره خودشان، توسط مردم کوچه و بازار زمزمه شدهاند. او چندین خواننده را با این ملودیهایی که بر جان مردم مینشست، به شهرت رسانده است.
قبل از ترانه «گل اومد، بهار اومد، میرم به صحرا» استفاده از کلام شکسته و به قولی عامیانه، مرسوم نبود؛ اما او ترسی نداشت از اینکه برای پسند عامه، از کلمات روانتر استفاده کند و اینگونه بود که زندهیاد «بیژن ترقی» شعر این ترانه را گفت و آهنگ را او ساخت و با ارکستر برادران وفادار اجرا کردند و وقتی از رادیو پخش شد، به قول امروزیها ترکاند و بنا بر آنچه در تاریخ آمده، ماهها و حتی سالها آهنگ روز کوچه و بازار و جشنها بود. یکی از معانی موسیقی پاپ، همین ترکاندن است و این به سازی که در ارکستر استفاده میشود و حتی ساختار موسیقی مربوط نیست، به ذات پدیدآورندگان بستگی دارد.
آنها زندگیشان در موسیقیشان و موسیقیشان در زندگیشان جاری بود. آنها چیزهایی را میخواندند که نزدیک و همراه زندگی خودشان بود. برای همین هم بود که توسط مردم باور میشد و حتی برایش افسانه میساختند.
***
روزنامهنگار پیشکسوت ما، اسماعیلخان جمشیدی در مجله فرهنگی هنری «بخارا» (شماره 86 – فروردین و اردیبهشت 1391) یادداشتی نوشته و در آن بخشهایی از خاطراتش با این آهنگساز فقید را ذکر کرده است. جمشیدی در سالهای آخر حیات «وفادار»، گفتوگویی با ایشان انجام داد که بعد از درگذشتشان در «اطلاعات هفتگی» آن زمان چاپ شد. بر اساس این گزارش و آن گفتوگو، مجید وفادار در 28 اسفند 1291 در سرچشمه تهران متولد شده است. پدرش ناظم مدرسه آمریکاییها بود. او در همین کالج درس خواند و روزگارش عادی بود تا اینکه روزی گذرش به سینما «فانوس» خیابان علاءالدوله -که تنها سینمای تهران بود- افتاد.
این سینما فیلمهای صامت نشان میداد و او آنجا برای اولین بار، یک پیانو را از نزدیک دید و صدای سحرانگیز و جادوییاش را شنید. صدایی که به گفته خودش، تمام وجودش را به لرزه انداخت. از همان جا چشمش با دیدن پیانو و گوشش با صدای پیانو به دنیای موسیقی رفت و حال دیگری پیدا کرد و بعد در مدرسه، کلاس سرود داشتند و در این کلاس خانم دکتر جردن پیانو میزد. اینجا دیگر گرایشاش به موسیقی صدچندان شد و هیچ چیزی جز موسیقی راضیاش نمیکرد. او در دل جامعه زندگی میکرد و با دیدن نمایش «کاکاسیاها» و کمانچهکشی آنها با این ساز آشنا شد و در خانه سعی میکرد با ابزاری آن صدا را تکرار کند.
آنقدر عاشق موسیقی بود که بعد از مخالفت مادر با ساز زدنش، مریض شود و وقتی او را به دکتر نشان میدهند، دکتر بگوید: «این بچه عاشق موسیقی و شفای او با موسیقی است. او نیاز به نوازش ساز دارد.» و بعد آقای جردن به فکر نجاتش بیفتد و اجازه دهد از پیانوی مدرسه استفاده کند. البته او برای نواختن پیانو بسیار ضعیف و ظریف و نحیف بود و دکتر جردن چاره کار را در ویولن دانست و برای اولین بار، از دست او ویلن گرفت و نواخت و غرق در لذت شد.
ماجرای کلاس معلم کمانچهاش حسین اسماعیلزاده و یاد گرفتن ردیفهای ایرانی نزد این استاد و پنهان کردن کمانچه زیر لباده از ترس مردم متعصب سرچشمه و بعد، آشنایی با رضا محجوبی و بعد، فوت پدر و نانآور خانواده شدن و درس شبانه و کار در بیمارستان و سختیهای زندگی، داستانهای بعدی زندگی این نابغه موسیقی است. او بعد با تلاش و دوندگی، کار نوازندگی در سینمای معروف داریوش را به دست آورد و کارش این بود که در صحنههای کتککاری فیلم، تند ویولن بنوازد و دعوا که تمام میشد، آرام مینواخت و شبی هشتقران مزد میگرفت. به این ترتیب، باز هم توانست روزها به مدرسه برود و شبها کار کند و درآمدی داشته باشد.
بعد در بستنیفروشی لقانطه ساز نواخت. بعد به درخواست حسینقلی مستعان، نویسنده مشهور آن روزگار و رئیس وقت رادیو تهران، به همراه برادرش حمید وفادار -که او هم وارد کار موسیقی شده بود- برای رادیو، ارکستر برادران وفادار را با خوانندگی «روحبخش» تشکیل داد. این ارکستر بعدازظهر جمعهها بهطور زنده در محل ساختمان رادیو، برنامه اجرا میکرد و در آن، علیمحمد خادممیثاق (پیانو)، سلیم فرزام (قرهنی)، یوسف کاووسی (تار و عود) و مهدی قیاسی (ضرب) ساز میزند. با آهنگهایی که وفادار برای این خواننده میساخت، او خیلی زود مشهور شد.
کار گروه برادران «وفادار» گرفت و از «حسین قوامی» خواستند در گروهشان آواز بخواند و قوامی مایل نبود با اسم حقیقیاش بخواند، چون این کار را بد میدانست. اصولاً در آن روزگار، اشتغال به موسیقی برای خانوادههای محترم، بد بود. با مرحوم خالقی صحبت شد و ایشان اسم مستعار «فاختهای» را برای قوامی انتخاب کرد. صدای او نیز مشهور شد. وفادار بعد از حسین قوامی، شهرت خوانندگان دیگری را رقم زد و بعد با بدیعزاده آشنا شد و ماجراهای دیگر. از جمله اینکه بدیعزاده، داریوش رفیعی را به او معرفی کرد و او برای این جوان محجوب، «گلنار» را ساخت: «گلنار، گلنار، کجایی که از غمت ناله میکند عاشق وفادار» و بعد آهنگ «زهره» را: «یاد از آن روزی که بودی زهره یار من». در همان مصاحبه گفته است: «با چند آهنگ که با شناخت صدای خستۀ داریوش رفیعی ساختم، او خیلی زود به صورت بت آواز و موسیقی ایران در آمد.»
اینها را گفتم تا به یک نکته اساسی و مهم برسم و آن اینکه برای تولید کار پاپیولار، زندگی با مردم و در کنار مردم و یا اقلاً شناخت خواستهها و عواطفشان، اهمیت اساسی دارد. البته معنی این حرف این نیست که باید کاری سطحی و در حد پایین ساخت؛ بلکه باید گفت: او موسیقی استانداردی میساخت که مورد پسند مردم کوچه و بازار بود، اما موسیقی کوچه بازاری نبود.
مجید وفادار از جمله موزیسینهای مهم تاریخ موسیقی ایران است که اغلب آنچه ساخت، گل کرد. خودش در این باره و دلیل این برقراری ارتباط، مثالی زده بود: «در تئاتر جامعه باربد، برنامه اجرا میکردم. دیدم مردم علاقه زیادی به شنیدن موسیقی و آواز ندارند. [قبل از دهه 30] به دنبال علت رفتم. دیدم پیشدرآمدمان سنگین است. برای اینکه شنوندهها صدای خواننده را بشنوند، اول باید یکی دو دقیقه، گاه تا پنج دقیقه مقدمه بشنوند. این مقدمه طولانی مردم را خسته میکرد و این، یکی از دلایل بیعلاقگیشان به موسیقی ایرانی بود. من آمدم مقدمه را کوتاه کردم، حتی بعضی جاها اصلاً برداشتم و خیلی زود وارد متن شدم. یعنی به محض اعلام نام خواننده و ارکستر و قرار گرفتن خواننده در مقابل انبوه تماشاچیان، ترتیبی دادم که پس از چند لحظه، صدای خواننده درآید. این ابتکار من زود جواب داد. مردم از آن خوششان آمد؛ طوری که برنامه کنسرت، در تئاترها برای خودش طرفدارانی پیدا کرد. با این ابتکار، توانستم عامه مردم را با موسیقی آشتی بدهم. راه مرا دیگران هم رفتند و نتیجه گرفتند.»
همهچیز کاملاً گویا است.
***
«وفادار» چه قبل از شهرت و چه بعد از آن، با مردم و بین آنها کار کرد. او حتی در سالهایی که دهها آهنگ مشهور ساخته بود، با ارکسترش در مهمانیهای بزرگ و در کنار خوانندگان بزرگ شرکت و به صورت زنده و مستقیم برای مردم اجرا میکرد. مفاهیم و اشعار آهنگهای آنها هم ملهم و یا نزدیک به سرگذشت زندگی خوانندگاناش بود و برای همین هم به دل مردم مینشست. زندهیاد مجید وفادار آهنگی دارد که معروف است به «گذشته من» با شعری از رحیم معینی کرمانشاهی و صدای داریوش رفیعی که در مایه دشتی است و کاملاً منطبق است بر داستان زندگی خود رفیعی. داستانی که اغلب مردم میدانستند و برای همین هم به دلشان مینشست: «هرجا دامی بر سر راهم، زین همه صیادم/ من چون مرغی در پی دانه در دام افتادم» و «آن دم که بیخبر بودم، کسی نشد چراغ راهم/ اکنون که دیده بگشودم، دگر فتاده من به چاهم».
همین توجهات، لازمهی پاپیولار شدن یک آهنگ است. مردم چیزی را میخواهند که منطبق است بر عواطفشان و در دلش قصهای دارد که قابلیت بسط و گسترش دارد. کسی مثل استاد مجید وفادار که از بطن جامعه آمده اما موسیقی را هم اصولی آموخته، میتواند روی لبهای حرکت کند که موسیقیاش، هم مورد پسند عامه است و هم عوامانه نیست. وفادار «مرا ببوس» را ساخت و ابتدا به خوانندهای دیگر به نام «پروانه» داد تا بخواند اما از اجرایش راضی نبود. بنابراین بعداً آن را به حسن گلنراقی داد تا اجرایش کند. گلنراقی قبلاً آهنگ «دل دارم، قلوه دارم» را در یکی از فیلمهای فارسی خوانده بود، اما با این آهنگ زیبای وفادار، آنقدر مشهور شد که دیگر نتوانست چیزی بخواند و «مرا ببوس»، آنقدر در باور عامه رسوخ کرد که برایش افسانهای ساختند که هنوز هم سر زبان است.
***
وفادار خیلی زود، در 63 سالگی و در سختی درگذشت. سالی که روی در نقاب خاک کشید، نهم اسفند سهشنبه بود و امسال، نهم اسفند دوشنبه است. استاد وفادار در همین ماه اسفند هم متولد شده بود و بنابراین، از هر دو طرف اسفندماهی است. نمیدانم خصوصیات اسفندماهیها چیست و سرنوشتشان چه میشود. اما مجید وفادار، علیرغم همه سختیهایش خوشبخت شد. چرا که خوشبختی برای یک موزیسین یعنی اینکه آهنگهایت پایان نداشته باشند: ملودیهای مجیدوفادار تمام نمیشوند.
منبع:
سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : چهارشنبه 4 اسفند 1395 - 15:04
افزودن یک دیدگاه جدید