برنامه یاد بعضی نفرات
 
دوشنبه 29 دی 1393 - 16:49

من فکر می کنم همیشه بهترین و بدترین چیزها در درون آدم اتفاق می افتد؛ مثل همین احساس که "تو" خوب بلدی آن را! چه می گویند آدم ها؟ قلبم ریخت؟ همان!یا چیزی شبیه آن! مهم این است که "تو" آن را بلدی نه کس دیگر! و من نمی توانم این حس را دردرونم پنهان کنم...همین که باید چشمانت را ببندی و انگشتان دست چپت را روی گلویت به آرامی فشار دهی تا بغضی که تا بیخ گلویت بالا امده فروکش کند و برگردد و شاید هم برنگردد!؛ "کنارم هر کسی غیر از تو باشه..."یا همین که سرت را پایین می اندازی و با باز با انگشتان دست چپت روی میز ریتم می گیری و لبخند میزنی؛ "سر عشق تو به مرگ خودم راضی شدم ..."یا شب های زمستانی که خیال صبح شدن ندارند و گوشه ی دنج اتاقت؛"یک عمر جنگیدم نری..." یا پیاده رو های سرد و بادی که موهایت را می رقصاند و تو با هدفون در گوشت؛"دوباره آوار برگ زرد و
قدم زدن تو هوای سرد و...همه ی شهر جز تو گریه هامو دید..."
وقتی کسی جز تو نمی تواند این احساس را به من بدهد من این حق را به خودم می دهم که یک عمر طرفدارت بمانم و این حق را به دیگران می دهم که از تو انتقاد کنند!آنها این حس را درک نکرده اند و نمی کنند...
منم دوس داشتم کارای ریتمیکش بهتر از این باشه ولی خب...راستش اصلا دیگه گوششون نکردم! فضای آلبوم به بکدستی عاشقانه ها نیست، تکرارم تو شعرای روزبه و یه جاهایی تو لحن احسان هس دیگه! وقتی ریسک نکرده شاعرشو عوض کنه، این طبیعیه:-| با همه ی اینا و خیلی حرفای دیگه!گفتم دیگه:-) من این حس احسانی رو عمیقا دوس دارم...

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



افزودن یک دیدگاه جدید | موسیقی ما