گفتوگو با «فواد حجازی» آهنگسازِ تاثیرگذاری که خود را از فضای موسیقی بازنشسته کرد
وقتی اسبِ وحشیِ افسارگسیخته، بیفرهنگی را شیهه میکشد
سجاد تبریزی، احمد غلامی : اواسط دهه هفتاد و همزمان با تغییرات اجتماعی در کشور، فضا برای ظهور استعدادهای هنری باز شد؛ استعدادهایی که پیش از آن به دلیل بسته بودن فضا، چندان امکان بروز نداشتند. فواد حجازی در قامت آهنگساز و تنظیم کننده در این شرایط ظهور کرد و به سرعت تبدیل به بهترین و پرطرفدارترین شد. آثار او به قدری متفاوت و باب ذائقه مخاطبان بود که خوانندگان آثارش به سرعت مشهور شدند، شهرتی که بعد از اعلام بازنشستگی حجازی، فروکش کرد. آلبومهای او یکی پس از دیگری فضای موسیقی پاپ را تغییر داد و مرجعیت این ژانر از موسیقی را پس از سه دهه از خارج به داخل کشور کشانید… روندی که پایدار نبود و بعد از دو دهه، یک بار دیگر وارونه شد.
دشواری گفتوگو با فواد حجازی چندوجهی است، او سختگیر و حساس است، همان قدر روی کلمات که روی نتها، همان قدر روی دکوپاژ سن کنسرت که روی آداب هنرمندی، همان قدر روی کلیات که روی جزئیات، اما موضوع زمانی غامض میشود که حرفهای زیادی برای نگفتن دارد. داستانهایی دارد از دوره پرانرژی کاری خود، از حاشیههای اطراف موسیقی مردمی، از افراد، از اشخاص، از جریانها و از دست روزگار که ترجیح میدهد نگوید.
فواد سختگیر و حساس است با نگاهی مصلحانه به همه چیز و به همه کس؛ به همه حق میدهد آنطوری باشند که هستند، اما وقتی کسی را برای کار حرفهای قبول میکند که آن طور باشد که او میخواهد و این، کار کردن با حجازی را دشوار میکند، دقیقا مثل گفتوگو با او.
فواد معتقد است دوره کاریاش به پایان رسیده و دیگر کسی مشتری آهنگهایش نیست، عزلت گزیده و در مقام تماشاچی به اوضاع هنر و موسیقی نگاه میکند. میانههای یک شب سرد، مهمانش میشویم و به گفتوگو مینشینیم.
* بهتر است از ابتدا شروع نکنیم، مستقیم برویم سر سؤال اصلی که بیش از ده سال است در ذهن طرفدارانت طنین انداخته، چرا در این مدت آلبوم ندادهای؟
بله، موافقم. از سال ۱۳۸۷ و بهویژه پس از تغییرات اجتماعی، جریانی شکل گرفت که احساس کردم دوره کارهای من تمام شده است. ما از مولانا و حافظ و پروین اعتصامی متن میآوردیم، از آن تاریخ این شکل ترانهها دیگر مشتری نداشت و به نظرم هنوز هم ندارد. محسن نامجو مثل شهاب سنگ نازل شد، سقف را شکافت و همه چیز را زیر و رو کرد. به نظرم فضای موسیقی پاپ از زمان محسن نامجو تغییر بنیادین کرد؛ او نوعی موسیقی اعتراضی آوانگارد بدون ساختار ارائه داد و مخاطبین زیادی به دست آورد.
اینکه کسی چنین کاری کرده و هواداران زیادی هم دارد، در جای خودش خوب است، اما من این شکل زیر میز زدن را دوست ندارم و با خلقیاتم جور در نمیآید و از آن مهمتر اینکه به نظرم این روند در نهایت به جنس موسیقی تتلو منتهی شد؛ شکلی از بیادبی و بیتربیتی روی صحنه که بازگشت افکتیو آن در خیابان دیده میشود. در سالن و روی سن فحاشی میکنند، این جریانی است که از سال ۱۳۸۷ شروع شد و ادامهدار است. البته این موضوع مختص فضای موسیقی ایران نیست و همهجای دنیا شبیه این اتفاقات افتاده که احتمالا دورهای و گذراست. به نظرم موسیقی، اسب وحشی افسارگسیختهای شده که شیههکشان میدود و بیفرهنگی را شیهه میکشد، معلوم نیست به کجا میرود، انتهای این شکل موسیقی معلوم نیست.
البته باید تأکید کرد تغییر ذائقهای که اتفاق افتاد، صرفا به دلیل کار هنری نیست، خود وزارت ارشاد نیز در این زمینه نقش داشت. به هر شکل، حالا کسی مولانا یا حافظ گوش نمیدهد، سلیقهها رقیق شده است و در این شرایط جایی برای کار من نیست.
* مهمترین تأثیر آثار تو، تغییر در ذائقه قشری از جامعه بود که حتی اگر اهل موسیقی بودند، اهل کنسرت رفتن نبودند. همینها بلیت کنسرتهای عصار را پیش خرید میکردند و در طول سال منتظر کنسرت بعدی بودند.
فنها (طرفدارها) وفادار نیستند. اینگونه نیست که یک خواننده یا آهنگساز بتواند روی فنهای خود حساب باز کند، ذائقهها روز بهروز تغییر میکند. در مجموع باید بگویم ایرانیها خیلی وفادار نیستند، این را میتوان در حمایت از جریانهای سیاسی و بعد خالی کردن پشت همان جریان دید، منظورم اتفاقات یکی دو دهه اخیر نیست، شما از قرنها پیش این روند را مرور کنید. ایرانیها به چیزی وفادار نیستند، حالا موسیقی که جای خود را دارد.
آرتیست نباید دل به فنها و هواداران خود ببندد، لااقل در فضایی که من میبینم اینجوری است. نمونههای زیادی داریم از هنرمندانی که دل به طرفداری هواداران خود بستند و بعدتر از اینکه پشتشان خالی است متعجب شدند.
* فواد جان، حرفت را قطع میکنم، هواداران تو به نظرم طیفهای متنوعی از جامعه بودند، بعد از سکوت ممتد فواد سراغ دیگران رفتهاند؛ بهطور ویژه محسن چاوشی یا چارتار یا خوانندههای آواز سنتی یا بسیاری دیگر از گروههای موسیقی تلفیقی با پایه پاپ، هر کدام تا حدودی جای خالی کارهای تو را برایشان پر میکنند…
نه، من چنین تصوری ندارم. هر آرتیست دورهای دارد و دورهی ما به سر آمد. ما تلاش کردیم از ادبیات فاخر فارسی برای متن آهنگها استفاده کنیم، در آن دوره خیلی جواب داد و خیلی طرفدار پیدا کردیم. سال ۱۳۸۷ حدود دو سال وقفه در کار افتاد. طرفداران و پاپدوستان در این دو سال کز کردند، توی خودشان رفتند و بعد از آن با ورود خوانندگان جدید، همه چیز خراب و از دست ما خارج شد.
بگذارید یک مثال بزنم، در این سالها یکی از خوانندهها برای زندگی میخواند، هواداران زیادی هم داشت. اما بعد از اعتراضات جدید، میخواهم ببینم فنهایش باقی میمانند؟ به نظرم هر آهنگساز، هر خواننده و هر سبکی از موسیقی، دوره دارد و با تغییرات اجتماعی، دورهاش تمام و دوره دیگران آغاز میشود.
* با این توضیحات میتوانم این برداشت را داشته باشم که فواد حجازی نمیخواهد دوم باشد؟
مسأله فقط این نیست. وقتی یک گروه شکل میگیرد، همه چیز آن باید همراستا یا به عبارتی «مچ» باشد. موسیقی خوب از مثلث شاعر، موزیسین و خواننده خوب شکل میگیرد، مثلثی که این روزها خیلی نمیتوان پیدا کرد. پیدا کردن خوانندهای که این شرایط را داشته باشد مشکل است. بیشتر خوانندهها مشکل اخلاق و رفتار دارند. آنها مبادی اخلاق و آداب حرفهای نیستند. خوانندههای زیادی بودند که کارشان هم بد نبود، ولی نمیشد با آنها کار کرد. خوانندهای بود که صدای خوب داشت، بعد رفت ترانهای سطحی خواند، به او گفتم با این کار جایگاه خودت را از دست دادی. همین خواننده روی سن از عوامل میخواست برایش آب بیاورند یا در پایان کنسرت از جمعیت میپرسید «حالا براتون چی بخونم؟»، به او میگفتم تو مجلس عروسی نرفتهای و برای همین نمیدانی این شکل حرفها برای کنسرت نیست، برای خالتوری (مجلسگردانی) است. برای من این واکنشها قابل قبول نبود. همیشه تذکر میدادم.
دیدهام در میان گروههای جدید، برخی افراد روی صحنه بطری آب میبرند و زمانی که خواننده صحبت میکند، آب میخورند. مگر روی صحنه جای آب خوردن است؟ کجای دنیا دیدهاید که نوازنده با خودش آب روی صحنه ببرد یا پیانیست روی پیانو بطری آب بگذارد؟ این اتفاق فقط در ایران میافتد.
یا خواننده دیگری که سالها با او کار میکردم و در بین خوانندههای آن دوره به نظرم از نظر اخلاق بهترین بود، بعضی اوقات روی سن دکلمه میکرد، به او گفتم این کارها جایگاه کل کنسرت را زیر سؤال میبرد. متأسفانه بسیاری از فعالان موسیقی، به ویژه خوانندگان، بعد از شهرت نمیتوانند جایگاه خود را حفظ کنند. اگر خوانندگانی بعد از سالها هنوز شهرت دارند، به این دلیل است که خارج از موسیقی چیزی نگفتند.
نه فقط برای ساخت آهنگ و برگزاری کنسرت، بلکه در تدریس هم باید با کل گروه دوست شوم. روحیهام اینطوری است. باید یک جمع همگون و همراستا ایجاد شود تا بتوان کار کرد.
*این همه سختگیری از کجا نشأت میگیرد؟ رشته اصلی و تخصصی تو موسیقی کلاسیک است، میتوانم این دیسیپلین را به موسیقی کلاسیک ربط بدهم؟
بله، موسیقی کلاسیک در سختگیری من تأثیر داشت ولی در عین حال در خانهای بزرگ شدم که پدرم فوقالعاده دیسیپلین داشت و همهچیز در خانه ما قانونمند بود. من گاهی به کمک مادرم برخی از این قواعد را میشکستم. این را هم بگویم دوره موسیقی کلاسیک تمام شده و در اروپا نیز مشتری ندارد. سالنهای موسیقی کلاسیک مثل کلیساها خالی است یا حداقل میشود گفت جوانها به هیچ وجه استقبال نمیکنند.
هنرستان موسیقی هم از دیسیپلین سفت و سختی برخوردار بود، البته بعد از ما همه چیز تغییر کرد. نسل بعدی که آمد، مبادی هیچ نظمی نبود، احترام به استاد را بلد نبود. من به استادانم احترام میگذاشتم، حتی اگر نکتهای نادرست وجود داشت یا مشقی از من خواسته میشد که به نظرم درست نبود، آن را انجام میدادم. یک شاگرد باید کار استاد را تمام و کمال یاد بگیرد و بعد آن را اصلاح کند. استادانم در هنرستان را دوست داشتم، همهشان بزرگ و قابل احترام بودند.
من از سال ۱۳۵۵ پیانو میزدم و با افراد سرشناس سر و کار داشتم. بعدها در هنرستان فضای تر و تمیز و بکری داشتیم. از همه تیپ افراد آنجا بودند، ولی قانون و دیسیپلین حاکم بر همه چیز بود. مثلا در هنرستان، کشتیگیر داشتیم که کمانچه میزد، کفاش داشتیم که فلوت میزد، اما همه چیز تحت نظمِ آنجا بود.
در دورهای که ما درس میخواندیم، نوازندههای خوبی داشتیم که هم سن و سال بودیم، ولی بعدها هیچ کدام کار ویژهای ارائه ندادند. مارکت موسیقی ضعیف و فضا کاملا بسته بود، بعد آرام آرام فضا باز و اوضاع بهتر شد. با اینکه استادان بزرگ و بنامی داشتیم که دغدغه آنها فقط موسیقی بود، اما میتوانم به جرأت بگویم اکثر فارغ التحصیلان هم دوره من، مشغول کارهای دیگری شدند، سراغ موسیقی نرفتند.
* در مورد فضای بسته در دهه شصت خیلی صحبت میشود، اوضاع چگونه بود؟
اوضاع عجیبی بود، در دهه ۶۰ و به طور مشخص سال ۱۳۶۴ حتی جرأت نداشتیم ساز را با خود حمل کنیم، نه تنها از طرف مسئولان بلکه از طرف مردم هم حرف میشنیدیم. ساز زدن و موسیقی، کاری شنیع محسوب میشد، برای رفت و آمد ساز را پنهان میکردیم تا در خیابان دیده نشود.
کم کم فضا تعدیل شد ولی هنوز بسته بود. در آن دوره تلاش کردم گروه تشکیل بدهم و مجوز بگیرم. این اتفاق هم نیفتاد، به ما مجوز ندادند. پس از آن تا سالها به اتفاق دوستانم به مجالس میرفتیم و ساز میزدیم. دهه ۶۰ خیلی متفاوت بود و اتفاقات باورنکردنی زیادی میافتاد.
بعدها که فضا بهتر شد هم مشکلات زیادی داشتیم. من به دلیل اینکه با فریدون شهبازیان روابط خوبی داشتم، با صدا و سیما همکاری میکردم. یک بار یکی از دوستانم چند صفحه آهنگ نوشته بود، به من داد تا به صدا و سیما ببرم. آنجا بردم و در شورای ارزیابی رد شد. چهار نفر از استادان هر کدام به آن ایرادی گرفتند. یکی نوشته بود کمپوزیسیون ندارد، آن دیگری گفته بود کسی که این را نوشته با موسیقی آشنایی ندارد و…
وقتی به دوستم جواب شورا را گفتم، خندید و گفت اینها همه پارتیتورهای یکی از سمفونیهای موتزارت بود. بعد به آقای علی معلم دامغانی موضوع را گفتم، گفت حالا تو به کسی چیزی نگو، رد شده و کاری نمی شود کرد. گفتم مگر میشود شعر سعدی در صدا و سیما رد شود؟!
* هنرستان موسیقی ظاهرا تأثیر زیادی در جریان موسیقی کشور داشت.
بله، چون استادان بزرگی آنجا تدریس میکردند. مهم استادان هستند، هر جا استاد خوبی وجود داشته باشد، تأثیرگذار میشود. در دانشگاه هم ما استادان خوبی داشتیم. در کل، برای من مسجل شده که معلم، نقش اساسی در آینده هر فرد دارد، معلمان ما خیلی عالی بودند.
مثلا استاد امیراشرف آریانپور، استاد ما در دانشگاه بود. خیلی اوقات با اتوبوس داخل شهر رفت و آمد میکرد و وقتی از او در اینباره سؤال کردم، گفت باید شرایط سخت مردم را تجربه کرد تا بتوان به خلق و درک هنر رسید. آریانپور، جو و فضای حاکم بر کشور را میشناخت. به همه نمره قبولی میداد. یک بار اعتراض کردم که چرا به آنها که درس نمیخوانند ۱۰ میدهد و ما که وقت میگذاشتیم و درس میخواندیم ۱۶ میشویم؟ گفت میخواهم اینها زودتر سر کار اصلی خود بروند! همینطور هم شد، اکثر بچهها به سراغ کارهای دیگر رفتند.
* چه چیزی تو را اقناع میکند که یک بار دیگر آلبوم پر کنی؟
من کار خودم را انجام دادهام و فکر نمیکنم انگیزهای برای شروع مجدد داشته باشم، اما یک گروه خوب که آهنگساز، ترانهسرا و خواننده آن با هم هماهنگ و منطبق باشند، قطعا نتیجه خوبی خواهد داشت.
بسیاری از آهنگها و بسیاری از خوانندهها در دورهای معروف میشوند ولی کارشان ادامهدار نیست. معدودی استثنا هستند و با همه فرق دارند و کارهایشان ماندگار است. سیصد سال دیگر هم ایرانیها می توانند به آن آثار گوش دهند، چون شعر و موسیقی و صدا با هم یکی است.
اگر خواننده دروغ بگوید، یعنی شعری را بخواند که خودش به آن اعتقاد نداشته باشد، برای خودش درونی نشده باشد، کارش مورد توجه قرار نمیگیرد. دروغ گفتن در صدای خواننده شنیده میشود. شنونده از روی صدا متوجه میشود که دروغ است. ولی اگر صدای خواننده با صدای درونش یکی باشد و آهنگ و ترانه نیز همراستا با آن درونی شده باشد، اثر ماندگار میشود.
* فواد جان ممنون از اینکه قبول زحمت کردی، امیدواریم شرایط مورد نظرت برای خلق آثار جدید فراهم شود و یک بار دیگر تو را روی سن ببینیم.
دشواری گفتوگو با فواد حجازی چندوجهی است، او سختگیر و حساس است، همان قدر روی کلمات که روی نتها، همان قدر روی دکوپاژ سن کنسرت که روی آداب هنرمندی، همان قدر روی کلیات که روی جزئیات، اما موضوع زمانی غامض میشود که حرفهای زیادی برای نگفتن دارد. داستانهایی دارد از دوره پرانرژی کاری خود، از حاشیههای اطراف موسیقی مردمی، از افراد، از اشخاص، از جریانها و از دست روزگار که ترجیح میدهد نگوید.
فواد سختگیر و حساس است با نگاهی مصلحانه به همه چیز و به همه کس؛ به همه حق میدهد آنطوری باشند که هستند، اما وقتی کسی را برای کار حرفهای قبول میکند که آن طور باشد که او میخواهد و این، کار کردن با حجازی را دشوار میکند، دقیقا مثل گفتوگو با او.
فواد معتقد است دوره کاریاش به پایان رسیده و دیگر کسی مشتری آهنگهایش نیست، عزلت گزیده و در مقام تماشاچی به اوضاع هنر و موسیقی نگاه میکند. میانههای یک شب سرد، مهمانش میشویم و به گفتوگو مینشینیم.
* بهتر است از ابتدا شروع نکنیم، مستقیم برویم سر سؤال اصلی که بیش از ده سال است در ذهن طرفدارانت طنین انداخته، چرا در این مدت آلبوم ندادهای؟
بله، موافقم. از سال ۱۳۸۷ و بهویژه پس از تغییرات اجتماعی، جریانی شکل گرفت که احساس کردم دوره کارهای من تمام شده است. ما از مولانا و حافظ و پروین اعتصامی متن میآوردیم، از آن تاریخ این شکل ترانهها دیگر مشتری نداشت و به نظرم هنوز هم ندارد. محسن نامجو مثل شهاب سنگ نازل شد، سقف را شکافت و همه چیز را زیر و رو کرد. به نظرم فضای موسیقی پاپ از زمان محسن نامجو تغییر بنیادین کرد؛ او نوعی موسیقی اعتراضی آوانگارد بدون ساختار ارائه داد و مخاطبین زیادی به دست آورد.
اینکه کسی چنین کاری کرده و هواداران زیادی هم دارد، در جای خودش خوب است، اما من این شکل زیر میز زدن را دوست ندارم و با خلقیاتم جور در نمیآید و از آن مهمتر اینکه به نظرم این روند در نهایت به جنس موسیقی تتلو منتهی شد؛ شکلی از بیادبی و بیتربیتی روی صحنه که بازگشت افکتیو آن در خیابان دیده میشود. در سالن و روی سن فحاشی میکنند، این جریانی است که از سال ۱۳۸۷ شروع شد و ادامهدار است. البته این موضوع مختص فضای موسیقی ایران نیست و همهجای دنیا شبیه این اتفاقات افتاده که احتمالا دورهای و گذراست. به نظرم موسیقی، اسب وحشی افسارگسیختهای شده که شیههکشان میدود و بیفرهنگی را شیهه میکشد، معلوم نیست به کجا میرود، انتهای این شکل موسیقی معلوم نیست.
البته باید تأکید کرد تغییر ذائقهای که اتفاق افتاد، صرفا به دلیل کار هنری نیست، خود وزارت ارشاد نیز در این زمینه نقش داشت. به هر شکل، حالا کسی مولانا یا حافظ گوش نمیدهد، سلیقهها رقیق شده است و در این شرایط جایی برای کار من نیست.
* مهمترین تأثیر آثار تو، تغییر در ذائقه قشری از جامعه بود که حتی اگر اهل موسیقی بودند، اهل کنسرت رفتن نبودند. همینها بلیت کنسرتهای عصار را پیش خرید میکردند و در طول سال منتظر کنسرت بعدی بودند.
فنها (طرفدارها) وفادار نیستند. اینگونه نیست که یک خواننده یا آهنگساز بتواند روی فنهای خود حساب باز کند، ذائقهها روز بهروز تغییر میکند. در مجموع باید بگویم ایرانیها خیلی وفادار نیستند، این را میتوان در حمایت از جریانهای سیاسی و بعد خالی کردن پشت همان جریان دید، منظورم اتفاقات یکی دو دهه اخیر نیست، شما از قرنها پیش این روند را مرور کنید. ایرانیها به چیزی وفادار نیستند، حالا موسیقی که جای خود را دارد.
آرتیست نباید دل به فنها و هواداران خود ببندد، لااقل در فضایی که من میبینم اینجوری است. نمونههای زیادی داریم از هنرمندانی که دل به طرفداری هواداران خود بستند و بعدتر از اینکه پشتشان خالی است متعجب شدند.
* فواد جان، حرفت را قطع میکنم، هواداران تو به نظرم طیفهای متنوعی از جامعه بودند، بعد از سکوت ممتد فواد سراغ دیگران رفتهاند؛ بهطور ویژه محسن چاوشی یا چارتار یا خوانندههای آواز سنتی یا بسیاری دیگر از گروههای موسیقی تلفیقی با پایه پاپ، هر کدام تا حدودی جای خالی کارهای تو را برایشان پر میکنند…
نه، من چنین تصوری ندارم. هر آرتیست دورهای دارد و دورهی ما به سر آمد. ما تلاش کردیم از ادبیات فاخر فارسی برای متن آهنگها استفاده کنیم، در آن دوره خیلی جواب داد و خیلی طرفدار پیدا کردیم. سال ۱۳۸۷ حدود دو سال وقفه در کار افتاد. طرفداران و پاپدوستان در این دو سال کز کردند، توی خودشان رفتند و بعد از آن با ورود خوانندگان جدید، همه چیز خراب و از دست ما خارج شد.
بگذارید یک مثال بزنم، در این سالها یکی از خوانندهها برای زندگی میخواند، هواداران زیادی هم داشت. اما بعد از اعتراضات جدید، میخواهم ببینم فنهایش باقی میمانند؟ به نظرم هر آهنگساز، هر خواننده و هر سبکی از موسیقی، دوره دارد و با تغییرات اجتماعی، دورهاش تمام و دوره دیگران آغاز میشود.
* با این توضیحات میتوانم این برداشت را داشته باشم که فواد حجازی نمیخواهد دوم باشد؟
مسأله فقط این نیست. وقتی یک گروه شکل میگیرد، همه چیز آن باید همراستا یا به عبارتی «مچ» باشد. موسیقی خوب از مثلث شاعر، موزیسین و خواننده خوب شکل میگیرد، مثلثی که این روزها خیلی نمیتوان پیدا کرد. پیدا کردن خوانندهای که این شرایط را داشته باشد مشکل است. بیشتر خوانندهها مشکل اخلاق و رفتار دارند. آنها مبادی اخلاق و آداب حرفهای نیستند. خوانندههای زیادی بودند که کارشان هم بد نبود، ولی نمیشد با آنها کار کرد. خوانندهای بود که صدای خوب داشت، بعد رفت ترانهای سطحی خواند، به او گفتم با این کار جایگاه خودت را از دست دادی. همین خواننده روی سن از عوامل میخواست برایش آب بیاورند یا در پایان کنسرت از جمعیت میپرسید «حالا براتون چی بخونم؟»، به او میگفتم تو مجلس عروسی نرفتهای و برای همین نمیدانی این شکل حرفها برای کنسرت نیست، برای خالتوری (مجلسگردانی) است. برای من این واکنشها قابل قبول نبود. همیشه تذکر میدادم.
دیدهام در میان گروههای جدید، برخی افراد روی صحنه بطری آب میبرند و زمانی که خواننده صحبت میکند، آب میخورند. مگر روی صحنه جای آب خوردن است؟ کجای دنیا دیدهاید که نوازنده با خودش آب روی صحنه ببرد یا پیانیست روی پیانو بطری آب بگذارد؟ این اتفاق فقط در ایران میافتد.
یا خواننده دیگری که سالها با او کار میکردم و در بین خوانندههای آن دوره به نظرم از نظر اخلاق بهترین بود، بعضی اوقات روی سن دکلمه میکرد، به او گفتم این کارها جایگاه کل کنسرت را زیر سؤال میبرد. متأسفانه بسیاری از فعالان موسیقی، به ویژه خوانندگان، بعد از شهرت نمیتوانند جایگاه خود را حفظ کنند. اگر خوانندگانی بعد از سالها هنوز شهرت دارند، به این دلیل است که خارج از موسیقی چیزی نگفتند.
نه فقط برای ساخت آهنگ و برگزاری کنسرت، بلکه در تدریس هم باید با کل گروه دوست شوم. روحیهام اینطوری است. باید یک جمع همگون و همراستا ایجاد شود تا بتوان کار کرد.
*این همه سختگیری از کجا نشأت میگیرد؟ رشته اصلی و تخصصی تو موسیقی کلاسیک است، میتوانم این دیسیپلین را به موسیقی کلاسیک ربط بدهم؟
بله، موسیقی کلاسیک در سختگیری من تأثیر داشت ولی در عین حال در خانهای بزرگ شدم که پدرم فوقالعاده دیسیپلین داشت و همهچیز در خانه ما قانونمند بود. من گاهی به کمک مادرم برخی از این قواعد را میشکستم. این را هم بگویم دوره موسیقی کلاسیک تمام شده و در اروپا نیز مشتری ندارد. سالنهای موسیقی کلاسیک مثل کلیساها خالی است یا حداقل میشود گفت جوانها به هیچ وجه استقبال نمیکنند.
هنرستان موسیقی هم از دیسیپلین سفت و سختی برخوردار بود، البته بعد از ما همه چیز تغییر کرد. نسل بعدی که آمد، مبادی هیچ نظمی نبود، احترام به استاد را بلد نبود. من به استادانم احترام میگذاشتم، حتی اگر نکتهای نادرست وجود داشت یا مشقی از من خواسته میشد که به نظرم درست نبود، آن را انجام میدادم. یک شاگرد باید کار استاد را تمام و کمال یاد بگیرد و بعد آن را اصلاح کند. استادانم در هنرستان را دوست داشتم، همهشان بزرگ و قابل احترام بودند.
من از سال ۱۳۵۵ پیانو میزدم و با افراد سرشناس سر و کار داشتم. بعدها در هنرستان فضای تر و تمیز و بکری داشتیم. از همه تیپ افراد آنجا بودند، ولی قانون و دیسیپلین حاکم بر همه چیز بود. مثلا در هنرستان، کشتیگیر داشتیم که کمانچه میزد، کفاش داشتیم که فلوت میزد، اما همه چیز تحت نظمِ آنجا بود.
در دورهای که ما درس میخواندیم، نوازندههای خوبی داشتیم که هم سن و سال بودیم، ولی بعدها هیچ کدام کار ویژهای ارائه ندادند. مارکت موسیقی ضعیف و فضا کاملا بسته بود، بعد آرام آرام فضا باز و اوضاع بهتر شد. با اینکه استادان بزرگ و بنامی داشتیم که دغدغه آنها فقط موسیقی بود، اما میتوانم به جرأت بگویم اکثر فارغ التحصیلان هم دوره من، مشغول کارهای دیگری شدند، سراغ موسیقی نرفتند.
* در مورد فضای بسته در دهه شصت خیلی صحبت میشود، اوضاع چگونه بود؟
اوضاع عجیبی بود، در دهه ۶۰ و به طور مشخص سال ۱۳۶۴ حتی جرأت نداشتیم ساز را با خود حمل کنیم، نه تنها از طرف مسئولان بلکه از طرف مردم هم حرف میشنیدیم. ساز زدن و موسیقی، کاری شنیع محسوب میشد، برای رفت و آمد ساز را پنهان میکردیم تا در خیابان دیده نشود.
کم کم فضا تعدیل شد ولی هنوز بسته بود. در آن دوره تلاش کردم گروه تشکیل بدهم و مجوز بگیرم. این اتفاق هم نیفتاد، به ما مجوز ندادند. پس از آن تا سالها به اتفاق دوستانم به مجالس میرفتیم و ساز میزدیم. دهه ۶۰ خیلی متفاوت بود و اتفاقات باورنکردنی زیادی میافتاد.
بعدها که فضا بهتر شد هم مشکلات زیادی داشتیم. من به دلیل اینکه با فریدون شهبازیان روابط خوبی داشتم، با صدا و سیما همکاری میکردم. یک بار یکی از دوستانم چند صفحه آهنگ نوشته بود، به من داد تا به صدا و سیما ببرم. آنجا بردم و در شورای ارزیابی رد شد. چهار نفر از استادان هر کدام به آن ایرادی گرفتند. یکی نوشته بود کمپوزیسیون ندارد، آن دیگری گفته بود کسی که این را نوشته با موسیقی آشنایی ندارد و…
وقتی به دوستم جواب شورا را گفتم، خندید و گفت اینها همه پارتیتورهای یکی از سمفونیهای موتزارت بود. بعد به آقای علی معلم دامغانی موضوع را گفتم، گفت حالا تو به کسی چیزی نگو، رد شده و کاری نمی شود کرد. گفتم مگر میشود شعر سعدی در صدا و سیما رد شود؟!
* هنرستان موسیقی ظاهرا تأثیر زیادی در جریان موسیقی کشور داشت.
بله، چون استادان بزرگی آنجا تدریس میکردند. مهم استادان هستند، هر جا استاد خوبی وجود داشته باشد، تأثیرگذار میشود. در دانشگاه هم ما استادان خوبی داشتیم. در کل، برای من مسجل شده که معلم، نقش اساسی در آینده هر فرد دارد، معلمان ما خیلی عالی بودند.
مثلا استاد امیراشرف آریانپور، استاد ما در دانشگاه بود. خیلی اوقات با اتوبوس داخل شهر رفت و آمد میکرد و وقتی از او در اینباره سؤال کردم، گفت باید شرایط سخت مردم را تجربه کرد تا بتوان به خلق و درک هنر رسید. آریانپور، جو و فضای حاکم بر کشور را میشناخت. به همه نمره قبولی میداد. یک بار اعتراض کردم که چرا به آنها که درس نمیخوانند ۱۰ میدهد و ما که وقت میگذاشتیم و درس میخواندیم ۱۶ میشویم؟ گفت میخواهم اینها زودتر سر کار اصلی خود بروند! همینطور هم شد، اکثر بچهها به سراغ کارهای دیگر رفتند.
* چه چیزی تو را اقناع میکند که یک بار دیگر آلبوم پر کنی؟
من کار خودم را انجام دادهام و فکر نمیکنم انگیزهای برای شروع مجدد داشته باشم، اما یک گروه خوب که آهنگساز، ترانهسرا و خواننده آن با هم هماهنگ و منطبق باشند، قطعا نتیجه خوبی خواهد داشت.
بسیاری از آهنگها و بسیاری از خوانندهها در دورهای معروف میشوند ولی کارشان ادامهدار نیست. معدودی استثنا هستند و با همه فرق دارند و کارهایشان ماندگار است. سیصد سال دیگر هم ایرانیها می توانند به آن آثار گوش دهند، چون شعر و موسیقی و صدا با هم یکی است.
اگر خواننده دروغ بگوید، یعنی شعری را بخواند که خودش به آن اعتقاد نداشته باشد، برای خودش درونی نشده باشد، کارش مورد توجه قرار نمیگیرد. دروغ گفتن در صدای خواننده شنیده میشود. شنونده از روی صدا متوجه میشود که دروغ است. ولی اگر صدای خواننده با صدای درونش یکی باشد و آهنگ و ترانه نیز همراستا با آن درونی شده باشد، اثر ماندگار میشود.
* فواد جان ممنون از اینکه قبول زحمت کردی، امیدواریم شرایط مورد نظرت برای خلق آثار جدید فراهم شود و یک بار دیگر تو را روی سن ببینیم.
منبع:
روزنامه اطلاعات
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 اسفند 1401 - 11:14
افزودن یک دیدگاه جدید