![](https://musicema.com/sites/default/files/styles/300/public/000_102.jpg?itok=lwY3dujY)
گفتوگوی «موسیقی ما» با ستاره محجوب و سابق تیم ملی فوتبال و پدر «ترانه علیدوستی» که به شدت اهل فرهنگ و هنر و موسیقی است
حمید علیدوستی: به خاطر علاقه به موسیقی نام دخترم را «ترانه» گذاشتم
موسیقی ما - حمیدرضا منبتی: میتوانست در تمام مجالس در ردیف اول باشد؛ از همه مراسمها سینمایی تا مجامع ورزشی. مهاجم باکلاس و فهمیده سالهای دور فوتبال ایران اما همیشه کناره میگرفت و همچنان کناره میگیرد. ترجیح میدهد وقتش را در کتابخانهها و مقابل پردههای سفید و پرنور بگذراند. حمید علیدوستی که امروز ممکن است برخی جوانها چندان با نامش آشنا نباشند، روزگاری بت سکوهای فوتبال بود. مهاجمی با حرکات چشمنواز. ستارهای که میتوانست در تیمهای محبوب بازی کند اما دلش نخواست. اراده کرد در «هما» بماند. دلش خواست دور از استادیومهای شلوغ و تشویق تماشاگران راه خودش را برود. کار خودش را بکند. همان روزهایی که میخواست همه وقت آسودگی را میان کتابها و نوارهای کاست بگذراند. بوی کاغذ و صفحههای سیو سه دور. مثل همین حالا. در سینمای کوچک خانگیاش. در کتابخانه غبطهبرانگیزش. در زندگی حسرتبرانگیزش. کی میتواند حسودی نکند؟ مهاجم تمامعیار فوتبال باشی و از همه زیر و بالای زمینهای سبز لذت برده باشی، همه تجربههایی را که یک بازیکن سطح بالا و یک مربی درجهیک میتواند از سر بگذراند، در خاطره داشته باشی و فراغتت را صرف چیزهایی کنی که دوست داری؛ ادبیات، روانشناسی، موسیقی و سینما. کی ممکن است حسودیاش نشود حمیدخان؟ کی میتواند ستایش نکند؟
آن زمان که «من ترانه 15 سال دارم» ساخته میشد، حرف از این بود که دختر حمید علیدوستی بازیگر شده است. حالا اما شاید لازم باشد برای معرفی او به جوانترها بگویید «پدر ترانه علیدوستی». اتفاقی که برای تعدادی دیگر از پدر و فرزندان هنرمند ایران از جمله «ایرج» و «احسان خواجهامیری» هم رخ داده است. حمید علیدوستی برای آنها که میشناسندش، کاراکتری نازنین و تکرارنشدنی است. در خلوتی که فقط خودش میتواند داشته باشد. در تواضع و انزوایی که از ستارهها برنمیآید. کاش فوتبال ما صدها حمید علیدوستی داشت. کاش بچههای امروز میتوانستند بیشتر در کنارش باشند اما... کجا داریم دنبال الگو میگردیم؟
علیدوستی آدم خاص و در عین حال، جذابی است. یک قهرمان ملی با شخصیتی عجیب؛ پدر بازیگر محبوب این سالهای سینمای ایران؛ آدمی اهل مطالعه و فرهنگ که شناختاش از موسیقی و سینما از بسیاری دیگر بیشتر است و... همه و همه از او چنین آدم خاص و جذابی ساخته است. خواندن این گفتوگو تا پایان، شما را نیز با ما همعقیده خواهد کرد. شک نکنید.
صحبت کردن در مورد زندگیای که چهل پنجاه سالش با کتاب عجین بوده، سخت است و من تا چهل سالگی فوتبال هم بازی میکردم. همیشه فکر میکردم کمیّت مهم نیست و کیفیت اهمیت دارد. من به طول، اهمیت زیادی نمیدهم و عرض زندگی برایم مهم است. از کودکی همیشه میخواندیم «یه توپ دارم قلقلیه... نمیدونی تا کجا میره» نمیدانید همین توپ، من را تا کجاها برد! از این کشور به آن کشور... حتی یک بار، زمانی که در بوندسلیگا بازی میکردم، ضربه مغزی شدم و به کُما رفتم و فراموشی گرفتم! مجموعهای از عشق و رنج در راه یک هدف مشخص را اگر کنار هم قرار دهید، عرض زندگی من را تشکیل میدهد و خوشحالم از اینکه میتوانم بگویم زندگی کردهام.
وقتی از وادی عشق صحبت میکنید، به مفهوم «نرسیدن» میرسیم. تلاش و فعالیتی که در اتمسفر عشق انجام میدهید، شما را جلو میبرد. من در زندگی متحمل سختیها و تنهاییهای زیادی شدم، چون همیشه هدف داشتم و میخواستم به مدارج بالای فوتبال برسم. همیشه تیمهایی را انتخاب کردم که خیلی مطرح نبودند؛ اما بر خلاف جریان آب شنا کردن، اراده قوی میخواست. خوشحالم که اگر فرزندم بپرسد زندگی چیست، میتوانم برایش تعریف کنم تجربه زیسته در وادی تلاش و کوشش، مهمترین رکن بازی است. وقتی که بینی من شکست و تمام بدنم پُرِ خون بود و در حال بیهوشی بودم، فکر میکردم این که در راه چیزی که دوست دارم رنج میکشم، ارزش دارد.
میگویند فعل به تمام جمله مفهوم میبخشد یا «موریس بلانشو» میگوید که «مرگ، زندگی را میپاید». الان بازنشسته شدهام ولی وقتی به زمانی که ایستاده بودم نگاه میکنم، در آن کیفیت و زندگی است. آدم یک بار به دنیا میآید و فکر میکنم خیلی خوب است که بتواند با افکارش، یک بار زندگی را منتقل کند. به این دلیل که خود ورزش فوتبال برای من، به نوعی وسیله بیان است.
من در تمام زندگی مبارزه کردهام. همیشه تنها بوده و از لحاظ روانی، درونگرا هستم. زمانی که پا به عرصه قهرمانی گذاشتم، با یک اجتماع بزرگ مواجه بودم و دشوار است که بتوانید هدف و مبارزه در راه آن را با تنهایی و سکوت شخصیتان تطبیق بدهید. من همیشه در خلوت خودم غرق بودم اما تا آنجا که دلم خواست، توانستم به اهدافم برسم.
غرق شدن در موسقی کلاسیک، حس غریبی دارد. این موسیقی را با آوازهای «گریگوریان» و آوازهای کلاسیک شروع کردم. سپس به باروک رسیدیم و در ادامه به مدرنها مثل «شوئنبرگ» و «استراوینسکی» و دیگران. هر کدام از اینها روی من تأثیر عجیبی میگذاشت. لذت بیانناپذیر است و در فلسفه هم میگویند «زبان به مثابه امرِ بیانِ بیانناپذیر است».
روزی به کسی گفتم دلم نمیخواهد بمیرم، چون دیگر نمیتوانم موسیقی گوش کنم. آن شخص به من گفت در عوض در جهان دیگر، وارد موسیقی خواهی شد. عشق و علاقه من به موسیقی خیلی زیاد است و از ابتدا دوست داشتم آثار موسیقی را آرشیو کنم. آن زمان صفحه بود و سپس نوار کاست آمد و بعداً Midi و در ادامه CD. صفحه گرامافون یا حلقه ریل برای من مملو از ایجاز و شبیه تونل زمان بود که کثرت را به دایره وحدت میرساند. اگر به هر کدام از این ادوات موسیقی دقت کنید، میبینید که در تمام آنها چرخش وجود دارد. ساعت، نوار کاست، صفحه گرامافون، حلقه ریل، سیدی و... همه، حول یک مرکز در دَوَران و گردش هستند؛ مثل دوران روزگار. جایی برای یکی از دوستانم نوشتم: «پای سوزن را روی صفحه گردش صفحه گرامافون بگذارید که محیط رفتن را مساحتِ عشق میکند.»
مثلاً در ادبیات اینطور بود که در دوره جوانی «هرمان هسه» میخواندم و همه آنها را در آن برهه زمانی دوست داشتم. اگر الان به من بگویند برگرد و «دِمیان» را دوباره بخوان، قطعاً برایم جذاب نیست. هرمان هسه برای من پلهای بود تا به میلان کوندرا و موج نوی نویسندگان مثل پال استر، آلن روبگریه و... برسم. اما در موسیقی زیاد پیش میآید که هوس کنید برگردید و کارهای قدیمی را گوش کنید. مثل سونات هاور کلاویه بتهوون، پاسیون سنماتیوی باخ، آثار هندل، شوپن و... حتی سکانسها و جملاتی از فیلمهای مختلف هست که تأثیر فراوانی بر من گذاشتهاند و آنها را هایلایت کردهام و بارها میبینم. مثل فیلم «زندگی شیرین» فلینی یا موارد بسیار دیگر.
- با تشکر از سیامک رحمانی و پژمان راهبر
آن زمان که «من ترانه 15 سال دارم» ساخته میشد، حرف از این بود که دختر حمید علیدوستی بازیگر شده است. حالا اما شاید لازم باشد برای معرفی او به جوانترها بگویید «پدر ترانه علیدوستی». اتفاقی که برای تعدادی دیگر از پدر و فرزندان هنرمند ایران از جمله «ایرج» و «احسان خواجهامیری» هم رخ داده است. حمید علیدوستی برای آنها که میشناسندش، کاراکتری نازنین و تکرارنشدنی است. در خلوتی که فقط خودش میتواند داشته باشد. در تواضع و انزوایی که از ستارهها برنمیآید. کاش فوتبال ما صدها حمید علیدوستی داشت. کاش بچههای امروز میتوانستند بیشتر در کنارش باشند اما... کجا داریم دنبال الگو میگردیم؟
علیدوستی آدم خاص و در عین حال، جذابی است. یک قهرمان ملی با شخصیتی عجیب؛ پدر بازیگر محبوب این سالهای سینمای ایران؛ آدمی اهل مطالعه و فرهنگ که شناختاش از موسیقی و سینما از بسیاری دیگر بیشتر است و... همه و همه از او چنین آدم خاص و جذابی ساخته است. خواندن این گفتوگو تا پایان، شما را نیز با ما همعقیده خواهد کرد. شک نکنید.
![](http://www.musicema.com/upload/Image/3.gif)
- * مهمترین سوالی که در مورد «حمید علیدوستی» مطرح است، این است که آدمی با چنین تفکرات و مدل شخصیتی و سطح مطالعات، چگونه سر از فوتبال در آورده؟
- * آیا زندگی میان قهرمانهای کتابها، باعث شد که خودتان را در قامت یک قهرمان فوتبالی تصور کنید؟
- * میخواهم یک مقدار به عقب برویم. در محیطی که شما رشد کردید و به صورت همزمان، فوتبال و کتابخوانی و موسیقی را دنبال میکردید، فضا چگونه بود؟ نگاه جامعه در آن شرایط به فوتبال و هنر چه بود؟
- * سختیهای آن دوره باعث شده که نسبت به نسل فعلی، آرمان و هدف جدیتری داشته باشید؟
- * این نوشتههایی که گفتید، جدیاند؟
- * در کودکی بیشتر آثار چه نویسندههایی را دنبال میکردید؟ آدم یا جریان شاخصی بوده که پیگیرش باشید؟
صحبت کردن در مورد زندگیای که چهل پنجاه سالش با کتاب عجین بوده، سخت است و من تا چهل سالگی فوتبال هم بازی میکردم. همیشه فکر میکردم کمیّت مهم نیست و کیفیت اهمیت دارد. من به طول، اهمیت زیادی نمیدهم و عرض زندگی برایم مهم است. از کودکی همیشه میخواندیم «یه توپ دارم قلقلیه... نمیدونی تا کجا میره» نمیدانید همین توپ، من را تا کجاها برد! از این کشور به آن کشور... حتی یک بار، زمانی که در بوندسلیگا بازی میکردم، ضربه مغزی شدم و به کُما رفتم و فراموشی گرفتم! مجموعهای از عشق و رنج در راه یک هدف مشخص را اگر کنار هم قرار دهید، عرض زندگی من را تشکیل میدهد و خوشحالم از اینکه میتوانم بگویم زندگی کردهام.
وقتی از وادی عشق صحبت میکنید، به مفهوم «نرسیدن» میرسیم. تلاش و فعالیتی که در اتمسفر عشق انجام میدهید، شما را جلو میبرد. من در زندگی متحمل سختیها و تنهاییهای زیادی شدم، چون همیشه هدف داشتم و میخواستم به مدارج بالای فوتبال برسم. همیشه تیمهایی را انتخاب کردم که خیلی مطرح نبودند؛ اما بر خلاف جریان آب شنا کردن، اراده قوی میخواست. خوشحالم که اگر فرزندم بپرسد زندگی چیست، میتوانم برایش تعریف کنم تجربه زیسته در وادی تلاش و کوشش، مهمترین رکن بازی است. وقتی که بینی من شکست و تمام بدنم پُرِ خون بود و در حال بیهوشی بودم، فکر میکردم این که در راه چیزی که دوست دارم رنج میکشم، ارزش دارد.
میگویند فعل به تمام جمله مفهوم میبخشد یا «موریس بلانشو» میگوید که «مرگ، زندگی را میپاید». الان بازنشسته شدهام ولی وقتی به زمانی که ایستاده بودم نگاه میکنم، در آن کیفیت و زندگی است. آدم یک بار به دنیا میآید و فکر میکنم خیلی خوب است که بتواند با افکارش، یک بار زندگی را منتقل کند. به این دلیل که خود ورزش فوتبال برای من، به نوعی وسیله بیان است.
- * اگر زمانی شرایطی پیش میآمد که پزشکان به شما میگفتند در صورت ادامه بازی، زندگیتان به خطر میافتد، بین فوتبال و زندگی کدام را انتخاب میکردید؟
- * اگر مسأله به انتخاب میرسید و پای جانتان به میان میآمد، چه کار میکردید؟
من در تمام زندگی مبارزه کردهام. همیشه تنها بوده و از لحاظ روانی، درونگرا هستم. زمانی که پا به عرصه قهرمانی گذاشتم، با یک اجتماع بزرگ مواجه بودم و دشوار است که بتوانید هدف و مبارزه در راه آن را با تنهایی و سکوت شخصیتان تطبیق بدهید. من همیشه در خلوت خودم غرق بودم اما تا آنجا که دلم خواست، توانستم به اهدافم برسم.
- * ظاهراً خانواده هم برایتان همیشه جدی بوده است. شنیدهام همیشه در سفرهایی که به عنوان بازیکن میرفتید، خانواده همراهتان بودهاند.
- * گفتید که موسیقی از کودکی در زندگی شما جریان داشته ولی در عین حال، خانواده مذهبیای هم داشتهاید.
- * بستر علاقه به موسیقی، پیش از آن در خانواده شما وجود داشت؟
- * چه موسیقیای بود؟
- * آن دورهای که گفتید ساعتها به دیوار خیره میشدید و موسیقی گوش میکردید، احتمالاً همزمان با دوران فوتبالی شما بوده است. دو معشوق همزمان داشتید؟
غرق شدن در موسقی کلاسیک، حس غریبی دارد. این موسیقی را با آوازهای «گریگوریان» و آوازهای کلاسیک شروع کردم. سپس به باروک رسیدیم و در ادامه به مدرنها مثل «شوئنبرگ» و «استراوینسکی» و دیگران. هر کدام از اینها روی من تأثیر عجیبی میگذاشت. لذت بیانناپذیر است و در فلسفه هم میگویند «زبان به مثابه امرِ بیانِ بیانناپذیر است».
روزی به کسی گفتم دلم نمیخواهد بمیرم، چون دیگر نمیتوانم موسیقی گوش کنم. آن شخص به من گفت در عوض در جهان دیگر، وارد موسیقی خواهی شد. عشق و علاقه من به موسیقی خیلی زیاد است و از ابتدا دوست داشتم آثار موسیقی را آرشیو کنم. آن زمان صفحه بود و سپس نوار کاست آمد و بعداً Midi و در ادامه CD. صفحه گرامافون یا حلقه ریل برای من مملو از ایجاز و شبیه تونل زمان بود که کثرت را به دایره وحدت میرساند. اگر به هر کدام از این ادوات موسیقی دقت کنید، میبینید که در تمام آنها چرخش وجود دارد. ساعت، نوار کاست، صفحه گرامافون، حلقه ریل، سیدی و... همه، حول یک مرکز در دَوَران و گردش هستند؛ مثل دوران روزگار. جایی برای یکی از دوستانم نوشتم: «پای سوزن را روی صفحه گردش صفحه گرامافون بگذارید که محیط رفتن را مساحتِ عشق میکند.»
- * شما ذهن نظمگرایی دارید. درست است؟
- * گوش کردن حرفهای به موسیقی را با همان آثار کلاسیک شروع کردید یا پیش از آن چیزهای دیگری هم گوش میکردید؟
- * این موسیقی جَز را که گفتید، معادلات ذهنی من در مورد شما به هم ریخت! تا قبلش فکر میکردم ذهن شما خیلی قاعدهمند و پایبند نظم و ریاضی است؛ در حالی که جَز، موسیقی لحظه است.
- * آن دوره موسیقی چه فیلمهایی را دنبال میکردید؟
- * کدام دوره موسیقی کلاسیک برایتان جذابتر است؟
مثلاً در ادبیات اینطور بود که در دوره جوانی «هرمان هسه» میخواندم و همه آنها را در آن برهه زمانی دوست داشتم. اگر الان به من بگویند برگرد و «دِمیان» را دوباره بخوان، قطعاً برایم جذاب نیست. هرمان هسه برای من پلهای بود تا به میلان کوندرا و موج نوی نویسندگان مثل پال استر، آلن روبگریه و... برسم. اما در موسیقی زیاد پیش میآید که هوس کنید برگردید و کارهای قدیمی را گوش کنید. مثل سونات هاور کلاویه بتهوون، پاسیون سنماتیوی باخ، آثار هندل، شوپن و... حتی سکانسها و جملاتی از فیلمهای مختلف هست که تأثیر فراوانی بر من گذاشتهاند و آنها را هایلایت کردهام و بارها میبینم. مثل فیلم «زندگی شیرین» فلینی یا موارد بسیار دیگر.
- * شما از آن دسته آدمهایی هستید که فیلم و کتاب و موسیقی فراموشتان میشود و آنها را بارها میبینید و میخوانید و میشنوید یا از آن گروهی که نمیتوانید دوباره به سراغ یک فیلم و موسیقی و کتاب بروید؟
- * فیلمی بوده که بیش از ده بار دیده باشید؟
- * گفتید در خانوادهای بزرگ شدهاید که بستر گرایش به هنر و موسیقی چندان در آن فراهم نبود. اما شما این بستر را برای فرزندانتان آماده کردید. «ترانه» که در هنرستان موسیقی تحصیل کرده و پسر مرحومتان هم گیتار مینواخته است. هیچ زمان آنها را مجبور به رفتن سمت هنر کردید؟
- * «ترانه» زبان انگلیسی را هم به خوبی صحبت میکند.
- * زمانی که ماجرای فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» پیش آمد، از این نترسیدید که ورود یک دختر در آن سن به دنیای سینما مناسب نباشد؟
- * ورودش به دنیای سینما تمایل شما هم بود؟ نمیترسیدید که مانع درساش شود؟
- * نه.
- * درباره توئیت او درباره نرفتن به اسکار چه نظری دارید؟
- * چهقدر فکر میکنید اسکار «فروشنده» به خاطر حواشی ترامپ بود؟
- * غیر از موسیقی کلاسیک و جَز، برای مواقع دیگر موسیقیهای پاپ و راک و... گوش نمیکنید؟
- * موسیقی سنتی ایرانی چهطور؟
- * اینکه آدمی با چنین جهانبینی، از فوتبال به عنوان یکی از علاقهمندیهای اصلیاش فاصله گرفته، به خاطر جدیشدن فلسفه و موسیقی و هنر بوده یا دلیل دیگری از خود فوتبال دارد؟
- * این دغدغه را نداشتید که افراد عمیق باسوادی مثل خودتان در فوتبال تربیت کنید؟
- * الان دنیای اینترنت است و زندگی همه تحت تأثیر آن. اینکه از فضای مجازی دور هستید، سخت نیست؟
- * خودتان هیچوقت وسوسه نشدید که نواختن سازی را فرا بگیرید؟
- * به غیر از ادبیات و موسیقی و سینما، رشتههای دیگر هنری برایتان جذاب نبوده است؟
- با تشکر از سیامک رحمانی و پژمان راهبر
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 10 اسفند 1396 - 13:30
دیدگاهها
خدانگهدارشون باشه
خیلی هم عالی
پاینده وبرقرار باشند .. خیلی مصاحبه جالبی بود شخصیت عجییی دارن
موفق و سلامت باشن
چقدر خوشتیپن تبریک میگم به ترانه جان بابت چونین پدری
خیلی حالب بود
مصاحبه خوبی بود ... من اصلا فکر نمی کردم یک فوتبالیست می تونه اینجوری هم باشه
جداً لذت بردم.. چنین شخصیت با سواد، روشنفکر و عاشقی واقعا تحسین برانگیزه.. ضمن اینکه به نظرم داشتن همچین آرشیو غنی از کتاب و هنر برای هر انسان طالب کمال و آرامشی واقعا لازمه.. به شخصه غبطه خوردم!
باعث دلگرمی مردمی حمید اقا.
افزودن یک دیدگاه جدید