باب دیلن دیشب هنگام دریافت جایزهی نوبل ادبیات چه گفت؟
مثل ایستادن روی ماه
موسیقی ما - «رابرت آلن زیمِرمَن» نوجوان 15-14 سالهای که مثل خیلی دیگر از هممحلهایهایش در «مینهسوتا» از طریق رادیو ترانزیستوری، عاشقِ موسیقی شده بود، لابد مثل هر نوجوان 14-15 سالهای رویاهای بسیاری در سر داشت؛ اما محال است که در عمیقترین لایههای ذهنش هم، این مسأله خطور کرده باشد که دهم دسامبر 2016 در سالنی باشکوه جایزه «نوبل» بگیرد؛ آن هم نوبلِ ادبیات!
آن نوجوانِ عاصی که برای آنکه ارتباطش را با گذشتهاش، خانوادهاش و محلهشان به طور کامل قطع کرده باشد، حتی نام فامیل خود را هم عوض کرد، در همان سن و سال، آن وقت که چیزهایی شبیه ترانه میسرود، نهایتِ آرزوهایش شنیدهشدنِ کارهایش در کافه بود و شاید در سالنها. دیشب خودش گفت که اگر خیلی خیالپردازی میکرد، دلش میخواست مثلاً صدایش و ترانههایش از رادیو شنیده شود؛ تقدیرِ «دیلن» اما خیلی فراتر از این بود. به تالار مشاهیر ترانهسرایان راه پیدا کرد، به تالار مشاهیرِ راک اند رول، تالار مشاهیر گرمی، جایزههای بسیار و کنسرتهای چنددههزار نفره؛ اما نوبل؟ آن هم نوبل ادبیات؟ در آن سالن باشکوه استکهلم؟ خودش که میگوید باورش نمیشده است.
علاوه بر او، خیلیهای دیگر هم بودند که چنین ماجرایی را باور نکنند. برای همین، سر و صداهای بسیاری شکل گرفت؛ بیاینکه کسی به این مسأله توجه داشته باشد که درست است که «دیلن» را بیشتر به عنوان موزیسین میشناسند، اما او پیش از این هم کاندیدای دریافت این جایزه شده بود و علاوه بر آن، جایزهی پُراهمیت «پولیتزر» را برای «تأثیر ژرفی که با آفرینش اشعاری با قدرت شاعرانه فوقالعاده بر موسیقی عامهپسند و فرهنگ آمریکا گذاشت» به دست آورده بود.
«نوبل ادبیات» هر اندازه که برای دیگران پرهیاهو و مایهی اعتراض و گاه حتی تمسخر بود، تنها واکنشی که از موزیسین کارکشته در روزها و هفتههای ابتدایی در پی داشت، سکوت بود؛ آنقدر که «نیویورک تایمز» در مقالهای، بیتفاوتی مطلق باب دیلن نسبت به جایزه ادبی نوبل را «برخوردی سارتری» دانست؛ شبیه رفتاری که «ژان پل سارتر» برای عدم پذیرش این جایزه داشت. اما انگار تمام کسانی که این سکوت او را دلیلی بر بیاهمیت دانستن جایزه میدانستند، اشتباه کرده بودند.
دریافت نوبل ادبیات، نهتنها برای این خواننده بسیار پراهمیت بوده که از دریافتش هیجانزده و ذوقزده است. اگرچه شب گذشته به خاطر دیگر تعهداتش، در مراسم حضور پیدا نکرد و فقط متن سخنرانیاش را داد تا اعضای نوبل بخوانند. در ابتدا «کارل هندریک هلدین» رئیس بنیاد نوبل سخنرانی کوتاهی کرد و «پتی اسمیت» هم ترانهی «میخواهد باران شدیدی ببارد» را در این مراسم اجرا کرد؛ اما مهمترین بخش مطلب، قرائت متن سخنرانی آقای دیلن در غیابش بود.
او ابتدای سخنرانیاش، به اعضای آکادمی سوئدی و مهمانان بلندپایه ابراز ارادت کرد و گفت که از دریافت این جایزه مفتخر است؛ اما چیزی که همه را شگفتزده کرد، متن تمیز و لحن محترمانه او بود در ابراز افتخار برای کسب این جایزه. آنجا که گفت: «من برای ۵۰هزار نفر اجرا کردهام، برای ۵۰ نفر هم همینطور و میتوانم بگویم اجرا کردن برای ۵۰ نفر سختتر است. ۵۰هزار نفر یک شخصیت واحد دارند، اما این مسأله در مورد ۵۰ نفر صادق نیست. هر کس فردیت، هویت جدا و دنیای خودش را دارد. آنها میتوانند مسائل را با شفافیت دریافت کنند. صداقت تو و این که چهطور به عمق تواناییات پل بزنی، آزموده میشود. این واقعیت که کمیته نوبل خیلی کوچک است، از دید من پنهان نمانده.» این جمله را فقط «دیلن» میتواند بگوید؛ دیلنِ معترضِ متبحر؛ اینکه اجرا برای 50 نفر سختتر است.
او اما حرفهای دیگری هم زد: «متأسفم که شخصاً نمیتوانم با شما باشم، اما روح من آنجا با شما است. کسب جایزه نوبل ادبیات اتفاقی بود که هرگز تصورش را نمیکردم. تصور نمیکردم روزی نامم در کنار کسانی چون «کیپلینگ»، «شاو»، «توماس مان»، «پرل باک»، «آلبر کامو» و «همینگوی» قرار گیرد؛ غولهای ادبیای که کارهایشان در مدارس تدریس میشوند و همه با لحنی محترمانه دربارهشان صحبت میکنند. اضافه شدن نامِ من به این فهرست، احساسی را در من به وجود میآورد که نمیتوانم در قالب کلمات آن را بیان کنم. این خانمها و آقایانی که نوبل گرفتهاند، لابد در رویاهایشان به آن فکر میکردهاند؛ ممکن است هر کس که یک کتاب، قطعهی شعر یا نمایشنامهای را در هر جای جهان مینویسد، رویای این جایزه را مثل یک راز عمیق در وجودش داشته باشد؛ اما من هرگز به این مسأله فکر نمیکردهام. راستش دریافت این جایزه به اندازهی ایستادن روی ماه برای من عجیب بود.»
دیلن لحظه شنیدن این خبر را چنین شرح میدهد: «من در جاده بودم که این خبر غافلگیرکننده را شنیدم. چندین دقیقه طول کشید تا این اتفاق را درک و هضم کنم. شروع کردم به فکر کردن درباره «ویلیام شکسپیر». او خودش را یک نمایشنامهنویس میدانست. فکر کردم تصور این که او آثار ادبی مینویسد، حتی به ذهنش هم خطور نکرده بود. کلمات او برای صحنه نوشته میشدند، برای ادا شدن، نه خوانده شدن. مطمئنم وقتی او در حال نگارش «هملت» بوده، درباره چیزهای متفاوتی فکر میکرده: «کدام بازیگران برای این نقشها بهتر هستند؟»، «این کار چهطور باید اجرا شود؟»، «آیا واقعاً میخواهم داستان در دانمارک اتفاق بیفتد؟» و... شکی نیست که دید خلاق و بلندپروازیهای او، طلایهدار افکارش بودهاند؛ اما مسائل خیلی معمولیتری هم بودهاند که او به آنها بپردازد. مثلاً «آیا مسئله مالی حل میشود؟»، «جای خوبی برای حامیان مالیام در سالن در نظر گرفته شده؟»، «از کجا باید یک جمجمه انسان گیر بیاورم؟» و... من شرط میبندم آخرین فکری که به ذهن «شکسپیر» میرسیده، این سوال بوده که «آیا این ادبیات است؟». اما من مثل شکسپیر، اغلب درگیر دنبال کردن فعالیتهای خلاقانه و دستوپنجه نرم کردن با وجوه معمولی مسائل زندگی هستم: «بهترین موسیقیدانها برای این ترانه کداماند؟»، «آیا در استودیوی مناسب دارم کارم را ضبط میکنم؟»، « این ترانه در مسیر درستی قرار گرفته؟» و... خیلی چیزها هرگز تغییر نمیکنند، حتی پس از ۴۰۰ سال. حتی یکبار هم پیش نیامده که از خودم بپرسم: آیا ترانههای من ادبیات هستند.»
برنده نوبل ادبیات 2016 درباره نهایت آرزوهای نوجوانی خود گفت: «وقتی در نوجوانی شروع به سرودن ترانه کردم و حتی زمانی که بهخاطر تواناییام آوازهای پیدا کردم، آمال و آرزوهایم برای این ترانهها تا همینجا جلو میرفت. فکر میکردم ممکن است کارهایم در کافهها شنیده شوند و شاید بعدها در مکانهایی مثل تالار «کارنگی» یا «پالادیوم» لندن. اگر خیلی خیالپردازی میکردم، ممکن بود تصور کنم دارم ترانهای را ضبط میکنم و بعد آن را، از رادیو میشنوم. این به نظرم یک دستاورد خیلی مهم میآمد. ضبط کردن ترانه و شنیدن صدای خودت از رادیو، به این معنا بود که تو مخاطبهای زیادی داری و این باعث میشد به کاری که شروع کرده بودی، ادامه دهی.»
خالق «کوبیدن درِ بهشت» متن سخنرانی خود را اینگونه به پایان برد: «خب من حالا خیلی وقت است که دارم به کاری که قصدش را داشتم، ادامه میدهم. دهها ترانه ضبط کرده و هزاران کنسرت سرتاسر جهان به روی صحنه بردهام. اما ترانهها در مرکز حیاتیِ تمام کارهایی که انجام دادهام، قرار دارند. به نظر میرسد ترانههایم جایشان را در زندگیِ بسیاری از مردم -با فرهنگهای مختلف- پیدا کردهاند و من از این بابت سپاسگزارم. من از آکادمی سوئدی تشکر میکنم، هم برای صرف وقت و پرداختن به این سؤال و هم به خاطر ارائه چنین پاسخ فوقالعادهای.
با آرزوی بهترینها برای شما
باب دیلن»
آن نوجوانِ عاصی که برای آنکه ارتباطش را با گذشتهاش، خانوادهاش و محلهشان به طور کامل قطع کرده باشد، حتی نام فامیل خود را هم عوض کرد، در همان سن و سال، آن وقت که چیزهایی شبیه ترانه میسرود، نهایتِ آرزوهایش شنیدهشدنِ کارهایش در کافه بود و شاید در سالنها. دیشب خودش گفت که اگر خیلی خیالپردازی میکرد، دلش میخواست مثلاً صدایش و ترانههایش از رادیو شنیده شود؛ تقدیرِ «دیلن» اما خیلی فراتر از این بود. به تالار مشاهیر ترانهسرایان راه پیدا کرد، به تالار مشاهیرِ راک اند رول، تالار مشاهیر گرمی، جایزههای بسیار و کنسرتهای چنددههزار نفره؛ اما نوبل؟ آن هم نوبل ادبیات؟ در آن سالن باشکوه استکهلم؟ خودش که میگوید باورش نمیشده است.
علاوه بر او، خیلیهای دیگر هم بودند که چنین ماجرایی را باور نکنند. برای همین، سر و صداهای بسیاری شکل گرفت؛ بیاینکه کسی به این مسأله توجه داشته باشد که درست است که «دیلن» را بیشتر به عنوان موزیسین میشناسند، اما او پیش از این هم کاندیدای دریافت این جایزه شده بود و علاوه بر آن، جایزهی پُراهمیت «پولیتزر» را برای «تأثیر ژرفی که با آفرینش اشعاری با قدرت شاعرانه فوقالعاده بر موسیقی عامهپسند و فرهنگ آمریکا گذاشت» به دست آورده بود.
«نوبل ادبیات» هر اندازه که برای دیگران پرهیاهو و مایهی اعتراض و گاه حتی تمسخر بود، تنها واکنشی که از موزیسین کارکشته در روزها و هفتههای ابتدایی در پی داشت، سکوت بود؛ آنقدر که «نیویورک تایمز» در مقالهای، بیتفاوتی مطلق باب دیلن نسبت به جایزه ادبی نوبل را «برخوردی سارتری» دانست؛ شبیه رفتاری که «ژان پل سارتر» برای عدم پذیرش این جایزه داشت. اما انگار تمام کسانی که این سکوت او را دلیلی بر بیاهمیت دانستن جایزه میدانستند، اشتباه کرده بودند.
دریافت نوبل ادبیات، نهتنها برای این خواننده بسیار پراهمیت بوده که از دریافتش هیجانزده و ذوقزده است. اگرچه شب گذشته به خاطر دیگر تعهداتش، در مراسم حضور پیدا نکرد و فقط متن سخنرانیاش را داد تا اعضای نوبل بخوانند. در ابتدا «کارل هندریک هلدین» رئیس بنیاد نوبل سخنرانی کوتاهی کرد و «پتی اسمیت» هم ترانهی «میخواهد باران شدیدی ببارد» را در این مراسم اجرا کرد؛ اما مهمترین بخش مطلب، قرائت متن سخنرانی آقای دیلن در غیابش بود.
او ابتدای سخنرانیاش، به اعضای آکادمی سوئدی و مهمانان بلندپایه ابراز ارادت کرد و گفت که از دریافت این جایزه مفتخر است؛ اما چیزی که همه را شگفتزده کرد، متن تمیز و لحن محترمانه او بود در ابراز افتخار برای کسب این جایزه. آنجا که گفت: «من برای ۵۰هزار نفر اجرا کردهام، برای ۵۰ نفر هم همینطور و میتوانم بگویم اجرا کردن برای ۵۰ نفر سختتر است. ۵۰هزار نفر یک شخصیت واحد دارند، اما این مسأله در مورد ۵۰ نفر صادق نیست. هر کس فردیت، هویت جدا و دنیای خودش را دارد. آنها میتوانند مسائل را با شفافیت دریافت کنند. صداقت تو و این که چهطور به عمق تواناییات پل بزنی، آزموده میشود. این واقعیت که کمیته نوبل خیلی کوچک است، از دید من پنهان نمانده.» این جمله را فقط «دیلن» میتواند بگوید؛ دیلنِ معترضِ متبحر؛ اینکه اجرا برای 50 نفر سختتر است.
او اما حرفهای دیگری هم زد: «متأسفم که شخصاً نمیتوانم با شما باشم، اما روح من آنجا با شما است. کسب جایزه نوبل ادبیات اتفاقی بود که هرگز تصورش را نمیکردم. تصور نمیکردم روزی نامم در کنار کسانی چون «کیپلینگ»، «شاو»، «توماس مان»، «پرل باک»، «آلبر کامو» و «همینگوی» قرار گیرد؛ غولهای ادبیای که کارهایشان در مدارس تدریس میشوند و همه با لحنی محترمانه دربارهشان صحبت میکنند. اضافه شدن نامِ من به این فهرست، احساسی را در من به وجود میآورد که نمیتوانم در قالب کلمات آن را بیان کنم. این خانمها و آقایانی که نوبل گرفتهاند، لابد در رویاهایشان به آن فکر میکردهاند؛ ممکن است هر کس که یک کتاب، قطعهی شعر یا نمایشنامهای را در هر جای جهان مینویسد، رویای این جایزه را مثل یک راز عمیق در وجودش داشته باشد؛ اما من هرگز به این مسأله فکر نمیکردهام. راستش دریافت این جایزه به اندازهی ایستادن روی ماه برای من عجیب بود.»
دیلن لحظه شنیدن این خبر را چنین شرح میدهد: «من در جاده بودم که این خبر غافلگیرکننده را شنیدم. چندین دقیقه طول کشید تا این اتفاق را درک و هضم کنم. شروع کردم به فکر کردن درباره «ویلیام شکسپیر». او خودش را یک نمایشنامهنویس میدانست. فکر کردم تصور این که او آثار ادبی مینویسد، حتی به ذهنش هم خطور نکرده بود. کلمات او برای صحنه نوشته میشدند، برای ادا شدن، نه خوانده شدن. مطمئنم وقتی او در حال نگارش «هملت» بوده، درباره چیزهای متفاوتی فکر میکرده: «کدام بازیگران برای این نقشها بهتر هستند؟»، «این کار چهطور باید اجرا شود؟»، «آیا واقعاً میخواهم داستان در دانمارک اتفاق بیفتد؟» و... شکی نیست که دید خلاق و بلندپروازیهای او، طلایهدار افکارش بودهاند؛ اما مسائل خیلی معمولیتری هم بودهاند که او به آنها بپردازد. مثلاً «آیا مسئله مالی حل میشود؟»، «جای خوبی برای حامیان مالیام در سالن در نظر گرفته شده؟»، «از کجا باید یک جمجمه انسان گیر بیاورم؟» و... من شرط میبندم آخرین فکری که به ذهن «شکسپیر» میرسیده، این سوال بوده که «آیا این ادبیات است؟». اما من مثل شکسپیر، اغلب درگیر دنبال کردن فعالیتهای خلاقانه و دستوپنجه نرم کردن با وجوه معمولی مسائل زندگی هستم: «بهترین موسیقیدانها برای این ترانه کداماند؟»، «آیا در استودیوی مناسب دارم کارم را ضبط میکنم؟»، « این ترانه در مسیر درستی قرار گرفته؟» و... خیلی چیزها هرگز تغییر نمیکنند، حتی پس از ۴۰۰ سال. حتی یکبار هم پیش نیامده که از خودم بپرسم: آیا ترانههای من ادبیات هستند.»
برنده نوبل ادبیات 2016 درباره نهایت آرزوهای نوجوانی خود گفت: «وقتی در نوجوانی شروع به سرودن ترانه کردم و حتی زمانی که بهخاطر تواناییام آوازهای پیدا کردم، آمال و آرزوهایم برای این ترانهها تا همینجا جلو میرفت. فکر میکردم ممکن است کارهایم در کافهها شنیده شوند و شاید بعدها در مکانهایی مثل تالار «کارنگی» یا «پالادیوم» لندن. اگر خیلی خیالپردازی میکردم، ممکن بود تصور کنم دارم ترانهای را ضبط میکنم و بعد آن را، از رادیو میشنوم. این به نظرم یک دستاورد خیلی مهم میآمد. ضبط کردن ترانه و شنیدن صدای خودت از رادیو، به این معنا بود که تو مخاطبهای زیادی داری و این باعث میشد به کاری که شروع کرده بودی، ادامه دهی.»
خالق «کوبیدن درِ بهشت» متن سخنرانی خود را اینگونه به پایان برد: «خب من حالا خیلی وقت است که دارم به کاری که قصدش را داشتم، ادامه میدهم. دهها ترانه ضبط کرده و هزاران کنسرت سرتاسر جهان به روی صحنه بردهام. اما ترانهها در مرکز حیاتیِ تمام کارهایی که انجام دادهام، قرار دارند. به نظر میرسد ترانههایم جایشان را در زندگیِ بسیاری از مردم -با فرهنگهای مختلف- پیدا کردهاند و من از این بابت سپاسگزارم. من از آکادمی سوئدی تشکر میکنم، هم برای صرف وقت و پرداختن به این سؤال و هم به خاطر ارائه چنین پاسخ فوقالعادهای.
با آرزوی بهترینها برای شما
باب دیلن»
تاریخ انتشار : یکشنبه 21 آذر 1395 - 14:15
افزودن یک دیدگاه جدید