
پدربزرگ موسيقى متال مغلوب سرطان شد
پیرمرد، حنجره ما بود

[ ادیب وحدانی - منتقد موسیقی ]
اوخ اوخ اوخ. دلم شكست، به نحو مطلقاً بيدرمانى. يكى از بزرگترين قهرمانهاى زندگيام درگذشت.
«لمى كيلميستر» صدايى داشت كه به نظر همه ما -متالبازهاى واپسگرا- خودِ خودِ خودِ صداى دثمتال بود. آهنگهاش هم يك راكِ سادهی خشنِ بىحد اندوده از انرژى بود. بسيارى از آثار راك را وقتى بازنوازى ميكرد، آنها را بدل به يك استخوانبندى سفت و عضلههاى برجسته ميساخت و پوستى از جنس سمباده آهن به رويشان ميكشيد و همهچيز در حداقل ممكن و مطلوب بود.
به دو تا از دوستهام گفتم کتاب خاطرات «لمى» را بياورند برايم كه بخوانم. يكيشان كه در بچگى در انگليس مدرسه رفته بود، به لطف، برايم كتاب مزبور را خريد و در هواپيما شروع به خواندناش كه كرد، بهرغم تمام نفرتاش از انگليسىها -كه دوستم هيكل كوچكى داشت و در مدرسه خيلى اذيت شده بود- كتاب را نگه داشت، بس كه خواندنى بود. آن يكى نسخه كتاب را كه خواندم، تصميم گرفتم يك پاراگرافاش را محض تذکر ترجمه كنم، در وبلاگام در مجله «نسيم هراز» بگذارم كه «باشگاه دعوا» اسماش بود. حتی يك پاراگراف در تمام متن نبود كه به مواد مخدر، مشروب، زنها يا خشونت اشاره واضحى نداشته باشد. با اين حساب، چهطور من با اين روحيهام عاشق «لمى» بودم و هستم؟ چون «لمى» بىادعا و بىافراط و تفريط، خودِ تجسمِ راك اند رول بود كه خودش، اجراى لُخت و خالصِ افراط و تفريط است.
«لمى» عضو يك گروه پروگرِسيو راك بود. اين سبكِ ملعونِ محمودِ محبوب همهچيز را از راك اند رول ميزدايد: همه آن حس و حال و جوش و خروش و زندگى و سرزندگى، آنهمه در لحظه بودن كه مجامعت لاينهاى بيس پيانوى بوگى ووگى به اضافه ملوديهاى آوازىِ چوپانهاى سوئيسى به علاوه هارمونيهاى سادهی آوازهاى كلاسيك، در کنار ريتمهاى سادهی خوشفرمانِ تودستبياى موسيقى كانترى به اضافه سيّاليت مطبوع ملوديهاى هاوايى به اضافه جنسيت عصبانى و گاه آسوده آوازهاى سول و گاسپل سياهان به علاوه توالى از پيش تعريف شده آكوردهاى بلوز همراه با تكنوازىهاى معمولاً آتشينِ موزيسينهاى جَز را به چكيدهاى مطلوب و داغ بدل ميكرد.
راك سنجيده حسابشده پروگرسيو، پيش من و لابد پيش «لمى» و حتماً پيش «متاليكا» -كه نصف صداشان را صداى موتورهد ميدانند- از راك اند رول اوليه وحشى دور است. «لمى» گروه خودش را راه انداخت و با نوعى بيخيالى، با كمى سادهگيرى، با لحظه را دريافتن، راك اند رول امريكايى دهه پنجاه را به نحو انگليسى دهه شصتى بازآفريد.
راك جمع افراط و تفريط است. زير ذرهبين بردن هر كدام از حسهاى بشرى است. اجراى تجربههاى فردى و جمعى ماست: آهاش جگر ميسوزد و آخاش از زخم خبر ميدهد و از نمكِ لاى زخم و از دوباره سوختنِ موضعِ يكبار قبلتر سوخته. آن وقت كه به سراغ لذت ميرود و چون از هيجان ميگويد، از همه آنچه كه ميتوان از دنيا دريافت، ميگويد و يادمان مىآورَد زندگى چرا ارزش زيستن دارد و بهرغم همهی اجراى درد و تشويش و غضبِ حيات، آن لحظهها هميشه هستند كه معامله ادامه زندگى را عاقلانه نشان دهند.
آن لحظهها ممكناند و راك يادآور آنهاست. دو طرف قصه راك اند رول دو تيپ ايستادهاند. آنها كه به جاى زير ذرهبين بردن درد و لذت و مابقى تجربههاى حسى و عقلانى بشرى، آنها را زير ميكروسكوپ قرار ميدهند و يا با افراط و يا با تفريط در سرزندگى، حسهاى جعلى را در راك ايجاد، جعل، اماله يا تزريق ميكنند. يك وَر، اين پانكها و هيپىهاى بيسوادِ بيفرهنگ ايستادهاند كه بينهايت ساده ميگيرند و آن طرف، پروگرسيوهاى بيذوق و زيادى باسواد و خودآگاه كه سخت ميگيرند.
لمى كيلميستر و «موتورهد»اش در ميانه ايستاد؛ بهواقع راك اند رول بود و در همه حرفهاش همه دخترها را زيبا دانست.
منبع:
اختصاصي سایت موسيقي ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 10 دی 1394 - 14:49
دیدگاهها
البته سبک لمی دث متال نبود.
افزودن یک دیدگاه جدید