گفتوگو با فریدون حافظی، استاد پیشکسوت تار ایران
حکایت زخمههای 60 ساله
آقای حافظی! اگر موافق باشید به گذشتهها نقبی بزنیم مثلا برویم به دهه 20، هنرستان موسیقی ملی.
من در سال 1301 در کرمانشاه در خانوادهای هنردوست به دنیا آمدم. بچه که بودم صدای لالایی مادرم نخستین موسیقیای بود که شنیدم. درست یادم هست یک آهنگ دشتی میخواند با صدايی خوش. شاید به نظر برخی باور کردنی نباشد، ولی من 2 سال و نیمه بودنم را کاملا یادم هست. مادرم پای صندوقچه برایم لالایی میخواند و این صدا تا حدی روی من تاثیر گذاشت که از او با گریه و فریاد خواستم دیگر نخواند! او هم قبول کرد. آن زمان سینمای ایران صامت بود. ما میرفتیم به سینما و فیلمها را میدیدیم. یک احمدخان نامی در سینمای باربد بود که آهنگ تمام فیلمها را با دهانش میزد و ما که بچه بودیم، میخندیدیم. بعد میآمدیم خانه و با بچهها کنسرت میدادم. (با خنده) مثلا با دماغم صدای ویولن درمیآوردم یا با زبانم صدای تار. اینها همه حاکی از این بود که من از بچگی واقعا علاقه وافري به موسیقی داشتم، صدایم هم خیلی خوب بود.
بیشتر چه آهنگهایی را آن سالها زمزمه میکردید؟
تصنیفی بود به نام «دل خون شد از امید» که زیاد به شکل سوپرانو میخواندمش. در ضمن در 14 سالگی اذانگوی محل هم بودم و اذانهای من معروف بود طوری که اگر یک روز اذان نمیگفتم، میفرستادند دنبالم که چرا امروز فریدون اذان نگفته است. این گذشت تا من به سن بلوغ رسیدم. در همان سالها با «درویشخان خراباتی» که یکی از دوستان پدرم بود، آشنا شدم. او خیلی به خانه ما رفت و آمد داشت. در همین رفت و آمدها بود که در حضور پدرم به من گفت یک چیزی بخوان ببینم صدایت چطوری است و من هم خواندم اما چون در سن بلوغ بودم، صدایم خشدار و دورگه بود، بنابراین گریهام گرفت و ناراحت شدم که نتوانستهام خوب بخوانم. اینها گذشت تا اینکه من هر از گاهی تار پدرم را قرض میگرفتم و امتحانی میکردم.
تا قبل از آن به تار دست نزده بودید، یعنی نخستین تماس شما با تار همان سالها بود؟
بله و جالب هم اینکه به شکل گوشی میزدم و پیش از آن هرگز آموزشی نداشتم. یک روز صبح هم رفتم دبیرستان، خدا بیامرزد، آن زمان مرحوم آزاد همدانی، شاعر، مدیر مدرسه بود. گفتم اجازه بدهید در ارکستر مدرسه ثبتنام کنم. او هم قبول کرد و مرا به «خانباباخان خسروانی»، کمانچهنواز نامی که معلم سرود مدرسه بود، معرفی کرد. خلاصه مرا امتحان کردند و دیدند خوب تار میزنم. از من پرسیدند چند وقت است آموزش میبینی و من جواب دادم فقط یک شب تار زدم که البته هیچکس باور نکرد و همه به من گفتند تو دروغ میگویی. کار بالا گرفت و شکایت به پدرم رسید تا اینکه او توانست اثبات کند من دارای استعداد ذاتی در این زمینه هستم یا به اصطلاح ژنیام. شاید اگر در یک کشور دیگر به دنیا آمده بودم و تحتتاثیر موسیقیهای مختلف قرار میگرفتم، امروز در نوع خود بهترین موسیقیدان میشدم. به هرحال، درویشخان خراباتی و من با همدیگر رفیق شدیم و گهگاهی با هم ساز میزدیم. گاهی هم جواب آواز او را با ساز خود میدادم و به این وسیله پیش او مدتها به تمرین پرداختم که برایم خیلی موثر بود. این را هم بگویم که بالاخره با هزار زحمت و التماس وارد ارکستر دبیرستان شدم؛ خارج نزدم و اتفاقا همه از صدای تار من خوششان آمد.
تکنوازی را هم از همان سالها شروع کردید؟
گاهی تکنوازی میکردم، گاهی هم با سماجت یک صندلی روی سن میگذاشتم و به فراش مدرسه پول میدادم تا قبل از رسیدن خانباباخان خسروانی بگذارند چند دقیقهای جلوی مردم تکنوازی کنم. سال دوم دبیرستان که بودم به قدری معطوف موسیقی شده بودم که اوضاع درسیام خراب شد و از مدرسه اخراجم کردند. چیزی حدود 2 سال ترکتحصیل کردم. با این حال صبح که چشمم را باز میکردم، ساز را برمیداشتم و میزدم تا شب که بخوابم! تا اینکه در دبیرستان جشنی برپا شد و رئیس فرهنگ آن زمان از طریق یکی از معلمان از من درخواست کرد برای نواختن ساز به دبیرستان بروم. یادم هست، معلممان آمد و گفت رئیس فرهنگ گفته بروید دنبالش بیاید دبیرستان برای جشن ساز بزند و من گفتم: خودش چرا نیامد؟ (با خنده) او هم خندهاش گرفته بود. به من حالی کرد رئیس فرهنگ که نمیآید به تو التماس کند. شرط گذاشتم که باید دوباره اسمم را در دبیرستان بنویسند تا بیایم و همینطور هم شد. به هر حال دوباره ادامه تحصیل دادم. سال ششم که بودم به دبیرستان علمیه در تهران آمدم. طرفهای مسجد سپهسالار بود. آقای نیرسینا، دبیر ادبیات ما بود که بعدها رئیس شعر رادیو شد. بعد هنرستان موسیقی ملی اعلام کرد شاگرد میپذیرد. من هم رفتم و در کنار دوستانی که الان دیگر نیستند و سالهاست درگذشتهاند مثل صالحی، تاکستانی و... امتحان دادم.
اگر اشتباه نکنم آنجا بود که با موسیخان معروفی یعنی پدر جواد معروفی آشنا شدید.
بله، او از ما امتحان گرفت. آنجا یک تار بود که من اصلا نمیتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. به موسیخان گفتم اگر اجازه دهید برای امتحان از ساز شما بزنم. آن موقع اساتید موسیقی اجازه نمیدادند کسی به سازشان دست بزند، او هم ابتدا قبول نکرد. اما وقتی اصرارهای مرا دید، پذیرفت. من هم تار را کوک کردم و در دستگاه همایون زدم. او هیجانزده شد و رو به هیات ژوری یا داوران گفت: این پسر عالیه و گفت اصلا هنرستان چیه باید بیایی رادیو برنامه اجرا کنی! آن زمان من عاشق تار عبدالحسینخان شهنازی بودم و تمام آهنگهایی که میزد را از طریق رادیو گوش میکردم. آذر ماه 1323 بود که به رادیو رفتم و از ساعت یک ربع به 7 شب تا ساعت 7 در رادیو تکنوازی کردم.
اگر ممکن است درباره برنامه «گلها» و شکلگیری آن نیز صحبت کنید. این برنامه در آن برهه برای خود در حیطه موسیقی از ارج و قرب زیادی برخوردار بود و هنرمندان زیادی در آن خوش درخشیدند و ماندگار شدند از جمله خود شما.
مرحوم داوود پیرنیا مسؤولیت یک برنامه هنری در رادیو را برعهده داشت. شعرهایی خوانده میشد از شاعران مطرح و خوب و ما هم تار میزدیم. پیرنیا یکبار هنرمندانی چون صبا، تجویدی، خالقی و... را به برنامه دعوت کرد. من هم حضور داشتم اما اصلا جرات نکردم به ساحت مقدس استاد یعنی ابوالحسنخان صبا توهین کنم، پس جلوی ایشان اصلا ساز نزدم. من به پیرنیا پیشنهاد کردم شما باید هنرمندان پیشکسوتی مانند صبا و دیگران را جمع کنید تا با هم به فعالیت موسیقی بپردازند. این امر منجر به تشکیل برنامه «گلها» شد. من همیشه و همه جا گفتهام اگر زحمات داوود پیرنیا نبود برنامه «گلها» هرگز شکل نمیگرفت.
مثل اینکه شما بین دهههای 30 تا 40 به عنوان ممتحن در استودیو شماره یک رادیو واقع در میدان ارگ بودید، از آن زمان خاطرهای دارید؟
فکر میکنم سال 1332 بود که در همین استودیو شماره یک ارگ که شما به آن اشاره کردید، یک روز 2 جوان برای دادن تست نزد من آمدند. یکی از آنها زیاد خوب نمیخواند. با خودم سبک سنگین کردم و با ملاطفت قضیه را با او در میان گذاشتم اما صدای آن یکی خوب بود و من خیلی خوشم آمد. او قبول شد و من به او گفتم به نظرم تو خیلی خواننده خوبی میشوی. نام آن جوان «حسین خواجهامیری» بود. بعدها اسم «ایرج» را برای خود انتخاب کرد و همان طور که میدانید خواننده بسیار خوب و بااستعدادی هم هست. بعدها یک بار دیگر او را در استودیو دیدم اما خب قیافهاش به آن شکل در ذهنم نمانده بود. جلو آمد و احوالپرسی کرد. گفت من همانی هستم که شما از من تست گرفتید و تشویقم کردید.
آقای حافظی! موسیقی ایران با وجود از سر گذراندن فراز و نشیبهای متعدد، هنرمندان ارزندهای را تحویل جامعه داد. همه اینها نیز مدیون تلاش استادانی چون صبا، شهنازی، نیداوود یا خیلیهای دیگر هستند، اما چیزی که میخواهم از شما سوال کنم درباره استاد اسماعیل مهرتاش است. خودتان بهتر مستحضر هستید آقای شجریان و برخی دیگر از بزرگان موسیقی، شاگرد او بودهاند. اگر ممکن است درباره شخصیت وي صحبت کنید.
استاد اسماعیل مهرتاش واقعا مردي بینظیر و انسان خیلی خوبی بود و از هیچ شاگردی در کلاسهایش شهریه نمیگرفت. من هم شاگرد ایشان بودم و از کلاسهای ایشان چیزهای مختلفی آموختم. آن زمان کلاسش در لالهزار بود. او قطعاتی چون «زالکه زالزالکه» یا «هفتسین» را در قالب طنز ساخت و اساسا هنرمندان زیادی را پرورش داد.
و همینطور استاد مرتضی حنانه، همسر خانم بهجت صدر، نقاش معاصر که اخیرا دارفانی را وداع گفتهاند.
خیلی با هم رفیق بودیم. حتی یک سفر هم به ایتالیا رفتیم. او اول در ارکستر سمفونیک لانگلس میزد.
چه وقت با ابوالحسنخان صبا آشنا شدید؟
حدود یک سال و نیم بعد از وارد شدن به رادیو، نت یاد گرفتم. یاد گرفتم که برای موسیقی زیربنایی آدم باید حتما نت بلد باشد. اگر نت بلد نبودم، امروز نمیتوانستم کتاب «آوازهای ایرانی» را تالیف کنم.
آن موقع همه هنرمندان بیشتر به سبک چه کسی ساز میزدند؟
به سبک حاج علیاکبر خان شهنازی.
و بعد از آن؟
بعد از انقلاب، هنرمندانی چون ظریف، لطفی یا طلایی و همنسلان آنها روی کار آمدند و تکنوازی کردند. الحق هم کارشان خوب است اما در عین حال بیانصافی شد. ما یعنی قدیمیترها را برای مدتی کنار گذاشتند و به عبارتی مورد بیاعتنایی واقع شدیم. البته بعد دوباره از ما دعوت کردند. الان هم ما در کنار این گود هستیم. نسل جوان ما را نمیشناسد و با ما آشنا نیست جز آنهایی که عاشق موسیقی هستند و به این حیطه خوب اشراف دارند. هرچند در حال حاضر هم تکنوازی من و چند هنرمند دیگر گاهی وقتها از ساعت 13:35 از رادیو پیام پخش میشود.
حالا که مسیر گفتوگو به واکاوی خاطرههای قدیمی کشید، یادی هم از استاد حسن کسایی کنیم.
ایشان در واقع نخستین تکنواز بعد از مرتضیخان نیداوود به شمار میروند و در حال حاضر هم اصفهان هستند. بعد از کسایی هم هنرمندانی چون حسن ناهید، محمد موسوی، بهزاد فروهری، جمشید عندلیبی، علیاصغر بهاری، مرتضی محجوبی و جواد معروفی بودند. جواد معروفی سبکهای مختلفی در موسیقی داشت. بعد از آن هم روحالله خالقی به ساخت آهنگهای زیبا پرداخت.
آقای حافظی! نمیدانم چقدر با این حرف موافق هستید اما در بعضی هنرها بویژه موسیقی کلاسیک ایرانی، هنرمندان از آن انسجامی که باید برخوردار نیستند؛ پیش هر کدامشان، منظورم آن قدیمیترها و پیشکسوتهاست، مینشینی دیگری را قبول ندارند.
خب، این هم به بدبختی و تنگنظری ما بازمیگردد. من همیشه گفتهام باز هم تکرار میکنم، مگر قرار است فقط یک فریدون حافظی تار بزند؟ دیگران هم حق دارند از این فضا استفاده و در عرصه موسیقی فعالیت کنند. هرچند این را هم اضافه کنم که خیلی کم پیش میآید امروز دیگر کسی به زیبایی جلیل شهناز بنوازد یا صبا یا کسایی یا حتی یاحقی.
این هم یک مورد بحث دیگر، چرا با وجود اینکه در دنیای معاصر از تکنیک و به هرحال وسایل پیشرفتهتری برای ایجاد سازهای موسیقی بهره بردهایم اما هنرمند زبده به ندرت به چشم میخورد؟ انگار حتی وجود دانشگاههای موسیقی و بسترهای آکادمیک هم نتوانسته در خلق هنرمندان برجسته موثر باشد.
میدانید چرا؟ برای اینکه ما در وادی موسیقی فقط به ارتقای تکنیک و سرعتمان پرداختهایم اما به کیفیت کار توجه چندانی نکردهایم در صورتی که موسیقی سرعتبردار نیست. مثلا نمیتوانی سهچهارم را به هفتهشتم تغییر دهی. دیگر آن تامل و حوصلهای که سالها پیش در کار هنرمندان پیشکسوت بود در جوانان امروز مشاهده نمیشود. نظر من این است که این سرعت و تکنیک از طرفی به نفع موسیقی تمام شده و از طرفی زیبایی کار را کاهش داده است. میدانید یک موسیقیدان باید دائما در حال الهام گرفتن باشد یعنی دستکم خود من به شخصه اینطوری هستم. به عنوان مثال، چند وقت پیش رفته بودم به خانه دخترم و از آهنگ آیفون خانهاش الهام گرفتم، آمدم خانه و یک آهنگ مستقل ساختم.
با نوآوری در تار موافق هستید؟
ببین، از این سوالها از من نپرس. (با خنده) خوب است، هر کاری که بشود خوب است.
درباره کتابی که طی ماههای اخیر تالیف کردید نیز بگویید. منظورم کتاب آموزشی و تئوریک «آوازهای ایرانی» است.
من 40 سال پیش شاگردی داشتم که یک روز به من پیشنهاد کرد هرچه را درس میدهی، بنویس. 5 سال طول کشید تا تمام مواردی که تدریس میکردم را بنويسم. وقتی تمام شد او چرکنویس مرا یادگاری برای خودش برداشت. من هم آن را پاکنویس کردم و به فکر چاپ آنها افتادم. سال 1370 قطعاتی را در دستگاه شور نوشتم و نوارش را هم خودم اجرا کردم. این کتاب میتواند برای کسانی که سال اول و دوم رشته موسیقی را میگذرانند مفید باشد. حالا بعد از 18-17 سال این کتاب چاپ شده و همه میتوانند از آن استفاده کنند. 2سال پیش هم محمدحسین صفار هرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت از من به خاطر این کتاب تقدیر کردند و دستور چاپ آن را هم دادند. بعد هم 8 ماه طول کشید تا CDهای آن را در استودیو اجرا کنم، یعنی 8 ماه هفتهای 2 روز از ساعت 9صبح تا یک بعدازظهر قطعات را در استودیو اجرا میکردم تا این CD تکمیل شود. در واقع این کتاب در حال حاضر با یک CD 60 دقیقهای همراه است. قیمت کتاب را هم 10 هزار تومان گذاشتم تا همه بتوانند از آن بهره گیرند.
تازگیها آهنگ جدیدی نساختهاید؟
چرا، یک آهنگ به نام «شمع خونهام تویی» که شعرش متعلق به زندهیاد بیژن ترقی است، اما ایراد گرفتند و گفتند این شعر متناسب با رادیو نیست. من هم به دستاندرکاران رادیو گفتم چطور دلتان میآید درباره شعر ترقی اینطور صحبت کنید؟ که به هر حال جوابی ندادند. علاوه بر اینها، آهنگهای جدیدی چون «اسیر غمها» و «خانه کعبه» با صدای غلامحسین اشرفی، «رقص گیسو»، «کیست همدم آه» و«آتش عشق» با صدای سالار عقیلی، «مهربان» با صدای جمالالدین منبری و «خدایی» که به زبان آذری اجرا شده است.
موافق هستید در خاتمه کمی هم درباره دیدگاهتان نسبت به عملکردهای خانه موسیقی بگویید؟
چرا که نه. دکتر سریر مدیر بسیار خوبی هستند و البته در کنار ایشان دستاندرکاران خوبی مثل داریوش پیرنیاکان. ناگفته نماند هفتههای پیش که ردیف موسیقی ما در یونسکو ثبت شد تماما به خاطر زحمات این افراد بوده است.
من در سال 1301 در کرمانشاه در خانوادهای هنردوست به دنیا آمدم. بچه که بودم صدای لالایی مادرم نخستین موسیقیای بود که شنیدم. درست یادم هست یک آهنگ دشتی میخواند با صدايی خوش. شاید به نظر برخی باور کردنی نباشد، ولی من 2 سال و نیمه بودنم را کاملا یادم هست. مادرم پای صندوقچه برایم لالایی میخواند و این صدا تا حدی روی من تاثیر گذاشت که از او با گریه و فریاد خواستم دیگر نخواند! او هم قبول کرد. آن زمان سینمای ایران صامت بود. ما میرفتیم به سینما و فیلمها را میدیدیم. یک احمدخان نامی در سینمای باربد بود که آهنگ تمام فیلمها را با دهانش میزد و ما که بچه بودیم، میخندیدیم. بعد میآمدیم خانه و با بچهها کنسرت میدادم. (با خنده) مثلا با دماغم صدای ویولن درمیآوردم یا با زبانم صدای تار. اینها همه حاکی از این بود که من از بچگی واقعا علاقه وافري به موسیقی داشتم، صدایم هم خیلی خوب بود.
بیشتر چه آهنگهایی را آن سالها زمزمه میکردید؟
تصنیفی بود به نام «دل خون شد از امید» که زیاد به شکل سوپرانو میخواندمش. در ضمن در 14 سالگی اذانگوی محل هم بودم و اذانهای من معروف بود طوری که اگر یک روز اذان نمیگفتم، میفرستادند دنبالم که چرا امروز فریدون اذان نگفته است. این گذشت تا من به سن بلوغ رسیدم. در همان سالها با «درویشخان خراباتی» که یکی از دوستان پدرم بود، آشنا شدم. او خیلی به خانه ما رفت و آمد داشت. در همین رفت و آمدها بود که در حضور پدرم به من گفت یک چیزی بخوان ببینم صدایت چطوری است و من هم خواندم اما چون در سن بلوغ بودم، صدایم خشدار و دورگه بود، بنابراین گریهام گرفت و ناراحت شدم که نتوانستهام خوب بخوانم. اینها گذشت تا اینکه من هر از گاهی تار پدرم را قرض میگرفتم و امتحانی میکردم.
تا قبل از آن به تار دست نزده بودید، یعنی نخستین تماس شما با تار همان سالها بود؟
بله و جالب هم اینکه به شکل گوشی میزدم و پیش از آن هرگز آموزشی نداشتم. یک روز صبح هم رفتم دبیرستان، خدا بیامرزد، آن زمان مرحوم آزاد همدانی، شاعر، مدیر مدرسه بود. گفتم اجازه بدهید در ارکستر مدرسه ثبتنام کنم. او هم قبول کرد و مرا به «خانباباخان خسروانی»، کمانچهنواز نامی که معلم سرود مدرسه بود، معرفی کرد. خلاصه مرا امتحان کردند و دیدند خوب تار میزنم. از من پرسیدند چند وقت است آموزش میبینی و من جواب دادم فقط یک شب تار زدم که البته هیچکس باور نکرد و همه به من گفتند تو دروغ میگویی. کار بالا گرفت و شکایت به پدرم رسید تا اینکه او توانست اثبات کند من دارای استعداد ذاتی در این زمینه هستم یا به اصطلاح ژنیام. شاید اگر در یک کشور دیگر به دنیا آمده بودم و تحتتاثیر موسیقیهای مختلف قرار میگرفتم، امروز در نوع خود بهترین موسیقیدان میشدم. به هرحال، درویشخان خراباتی و من با همدیگر رفیق شدیم و گهگاهی با هم ساز میزدیم. گاهی هم جواب آواز او را با ساز خود میدادم و به این وسیله پیش او مدتها به تمرین پرداختم که برایم خیلی موثر بود. این را هم بگویم که بالاخره با هزار زحمت و التماس وارد ارکستر دبیرستان شدم؛ خارج نزدم و اتفاقا همه از صدای تار من خوششان آمد.
تکنوازی را هم از همان سالها شروع کردید؟
گاهی تکنوازی میکردم، گاهی هم با سماجت یک صندلی روی سن میگذاشتم و به فراش مدرسه پول میدادم تا قبل از رسیدن خانباباخان خسروانی بگذارند چند دقیقهای جلوی مردم تکنوازی کنم. سال دوم دبیرستان که بودم به قدری معطوف موسیقی شده بودم که اوضاع درسیام خراب شد و از مدرسه اخراجم کردند. چیزی حدود 2 سال ترکتحصیل کردم. با این حال صبح که چشمم را باز میکردم، ساز را برمیداشتم و میزدم تا شب که بخوابم! تا اینکه در دبیرستان جشنی برپا شد و رئیس فرهنگ آن زمان از طریق یکی از معلمان از من درخواست کرد برای نواختن ساز به دبیرستان بروم. یادم هست، معلممان آمد و گفت رئیس فرهنگ گفته بروید دنبالش بیاید دبیرستان برای جشن ساز بزند و من گفتم: خودش چرا نیامد؟ (با خنده) او هم خندهاش گرفته بود. به من حالی کرد رئیس فرهنگ که نمیآید به تو التماس کند. شرط گذاشتم که باید دوباره اسمم را در دبیرستان بنویسند تا بیایم و همینطور هم شد. به هر حال دوباره ادامه تحصیل دادم. سال ششم که بودم به دبیرستان علمیه در تهران آمدم. طرفهای مسجد سپهسالار بود. آقای نیرسینا، دبیر ادبیات ما بود که بعدها رئیس شعر رادیو شد. بعد هنرستان موسیقی ملی اعلام کرد شاگرد میپذیرد. من هم رفتم و در کنار دوستانی که الان دیگر نیستند و سالهاست درگذشتهاند مثل صالحی، تاکستانی و... امتحان دادم.
اگر اشتباه نکنم آنجا بود که با موسیخان معروفی یعنی پدر جواد معروفی آشنا شدید.
بله، او از ما امتحان گرفت. آنجا یک تار بود که من اصلا نمیتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. به موسیخان گفتم اگر اجازه دهید برای امتحان از ساز شما بزنم. آن موقع اساتید موسیقی اجازه نمیدادند کسی به سازشان دست بزند، او هم ابتدا قبول نکرد. اما وقتی اصرارهای مرا دید، پذیرفت. من هم تار را کوک کردم و در دستگاه همایون زدم. او هیجانزده شد و رو به هیات ژوری یا داوران گفت: این پسر عالیه و گفت اصلا هنرستان چیه باید بیایی رادیو برنامه اجرا کنی! آن زمان من عاشق تار عبدالحسینخان شهنازی بودم و تمام آهنگهایی که میزد را از طریق رادیو گوش میکردم. آذر ماه 1323 بود که به رادیو رفتم و از ساعت یک ربع به 7 شب تا ساعت 7 در رادیو تکنوازی کردم.
اگر ممکن است درباره برنامه «گلها» و شکلگیری آن نیز صحبت کنید. این برنامه در آن برهه برای خود در حیطه موسیقی از ارج و قرب زیادی برخوردار بود و هنرمندان زیادی در آن خوش درخشیدند و ماندگار شدند از جمله خود شما.
مرحوم داوود پیرنیا مسؤولیت یک برنامه هنری در رادیو را برعهده داشت. شعرهایی خوانده میشد از شاعران مطرح و خوب و ما هم تار میزدیم. پیرنیا یکبار هنرمندانی چون صبا، تجویدی، خالقی و... را به برنامه دعوت کرد. من هم حضور داشتم اما اصلا جرات نکردم به ساحت مقدس استاد یعنی ابوالحسنخان صبا توهین کنم، پس جلوی ایشان اصلا ساز نزدم. من به پیرنیا پیشنهاد کردم شما باید هنرمندان پیشکسوتی مانند صبا و دیگران را جمع کنید تا با هم به فعالیت موسیقی بپردازند. این امر منجر به تشکیل برنامه «گلها» شد. من همیشه و همه جا گفتهام اگر زحمات داوود پیرنیا نبود برنامه «گلها» هرگز شکل نمیگرفت.
مثل اینکه شما بین دهههای 30 تا 40 به عنوان ممتحن در استودیو شماره یک رادیو واقع در میدان ارگ بودید، از آن زمان خاطرهای دارید؟
فکر میکنم سال 1332 بود که در همین استودیو شماره یک ارگ که شما به آن اشاره کردید، یک روز 2 جوان برای دادن تست نزد من آمدند. یکی از آنها زیاد خوب نمیخواند. با خودم سبک سنگین کردم و با ملاطفت قضیه را با او در میان گذاشتم اما صدای آن یکی خوب بود و من خیلی خوشم آمد. او قبول شد و من به او گفتم به نظرم تو خیلی خواننده خوبی میشوی. نام آن جوان «حسین خواجهامیری» بود. بعدها اسم «ایرج» را برای خود انتخاب کرد و همان طور که میدانید خواننده بسیار خوب و بااستعدادی هم هست. بعدها یک بار دیگر او را در استودیو دیدم اما خب قیافهاش به آن شکل در ذهنم نمانده بود. جلو آمد و احوالپرسی کرد. گفت من همانی هستم که شما از من تست گرفتید و تشویقم کردید.
آقای حافظی! موسیقی ایران با وجود از سر گذراندن فراز و نشیبهای متعدد، هنرمندان ارزندهای را تحویل جامعه داد. همه اینها نیز مدیون تلاش استادانی چون صبا، شهنازی، نیداوود یا خیلیهای دیگر هستند، اما چیزی که میخواهم از شما سوال کنم درباره استاد اسماعیل مهرتاش است. خودتان بهتر مستحضر هستید آقای شجریان و برخی دیگر از بزرگان موسیقی، شاگرد او بودهاند. اگر ممکن است درباره شخصیت وي صحبت کنید.
استاد اسماعیل مهرتاش واقعا مردي بینظیر و انسان خیلی خوبی بود و از هیچ شاگردی در کلاسهایش شهریه نمیگرفت. من هم شاگرد ایشان بودم و از کلاسهای ایشان چیزهای مختلفی آموختم. آن زمان کلاسش در لالهزار بود. او قطعاتی چون «زالکه زالزالکه» یا «هفتسین» را در قالب طنز ساخت و اساسا هنرمندان زیادی را پرورش داد.
و همینطور استاد مرتضی حنانه، همسر خانم بهجت صدر، نقاش معاصر که اخیرا دارفانی را وداع گفتهاند.
خیلی با هم رفیق بودیم. حتی یک سفر هم به ایتالیا رفتیم. او اول در ارکستر سمفونیک لانگلس میزد.
چه وقت با ابوالحسنخان صبا آشنا شدید؟
حدود یک سال و نیم بعد از وارد شدن به رادیو، نت یاد گرفتم. یاد گرفتم که برای موسیقی زیربنایی آدم باید حتما نت بلد باشد. اگر نت بلد نبودم، امروز نمیتوانستم کتاب «آوازهای ایرانی» را تالیف کنم.
آن موقع همه هنرمندان بیشتر به سبک چه کسی ساز میزدند؟
به سبک حاج علیاکبر خان شهنازی.
و بعد از آن؟
بعد از انقلاب، هنرمندانی چون ظریف، لطفی یا طلایی و همنسلان آنها روی کار آمدند و تکنوازی کردند. الحق هم کارشان خوب است اما در عین حال بیانصافی شد. ما یعنی قدیمیترها را برای مدتی کنار گذاشتند و به عبارتی مورد بیاعتنایی واقع شدیم. البته بعد دوباره از ما دعوت کردند. الان هم ما در کنار این گود هستیم. نسل جوان ما را نمیشناسد و با ما آشنا نیست جز آنهایی که عاشق موسیقی هستند و به این حیطه خوب اشراف دارند. هرچند در حال حاضر هم تکنوازی من و چند هنرمند دیگر گاهی وقتها از ساعت 13:35 از رادیو پیام پخش میشود.
حالا که مسیر گفتوگو به واکاوی خاطرههای قدیمی کشید، یادی هم از استاد حسن کسایی کنیم.
ایشان در واقع نخستین تکنواز بعد از مرتضیخان نیداوود به شمار میروند و در حال حاضر هم اصفهان هستند. بعد از کسایی هم هنرمندانی چون حسن ناهید، محمد موسوی، بهزاد فروهری، جمشید عندلیبی، علیاصغر بهاری، مرتضی محجوبی و جواد معروفی بودند. جواد معروفی سبکهای مختلفی در موسیقی داشت. بعد از آن هم روحالله خالقی به ساخت آهنگهای زیبا پرداخت.
آقای حافظی! نمیدانم چقدر با این حرف موافق هستید اما در بعضی هنرها بویژه موسیقی کلاسیک ایرانی، هنرمندان از آن انسجامی که باید برخوردار نیستند؛ پیش هر کدامشان، منظورم آن قدیمیترها و پیشکسوتهاست، مینشینی دیگری را قبول ندارند.
خب، این هم به بدبختی و تنگنظری ما بازمیگردد. من همیشه گفتهام باز هم تکرار میکنم، مگر قرار است فقط یک فریدون حافظی تار بزند؟ دیگران هم حق دارند از این فضا استفاده و در عرصه موسیقی فعالیت کنند. هرچند این را هم اضافه کنم که خیلی کم پیش میآید امروز دیگر کسی به زیبایی جلیل شهناز بنوازد یا صبا یا کسایی یا حتی یاحقی.
این هم یک مورد بحث دیگر، چرا با وجود اینکه در دنیای معاصر از تکنیک و به هرحال وسایل پیشرفتهتری برای ایجاد سازهای موسیقی بهره بردهایم اما هنرمند زبده به ندرت به چشم میخورد؟ انگار حتی وجود دانشگاههای موسیقی و بسترهای آکادمیک هم نتوانسته در خلق هنرمندان برجسته موثر باشد.
میدانید چرا؟ برای اینکه ما در وادی موسیقی فقط به ارتقای تکنیک و سرعتمان پرداختهایم اما به کیفیت کار توجه چندانی نکردهایم در صورتی که موسیقی سرعتبردار نیست. مثلا نمیتوانی سهچهارم را به هفتهشتم تغییر دهی. دیگر آن تامل و حوصلهای که سالها پیش در کار هنرمندان پیشکسوت بود در جوانان امروز مشاهده نمیشود. نظر من این است که این سرعت و تکنیک از طرفی به نفع موسیقی تمام شده و از طرفی زیبایی کار را کاهش داده است. میدانید یک موسیقیدان باید دائما در حال الهام گرفتن باشد یعنی دستکم خود من به شخصه اینطوری هستم. به عنوان مثال، چند وقت پیش رفته بودم به خانه دخترم و از آهنگ آیفون خانهاش الهام گرفتم، آمدم خانه و یک آهنگ مستقل ساختم.
با نوآوری در تار موافق هستید؟
ببین، از این سوالها از من نپرس. (با خنده) خوب است، هر کاری که بشود خوب است.
درباره کتابی که طی ماههای اخیر تالیف کردید نیز بگویید. منظورم کتاب آموزشی و تئوریک «آوازهای ایرانی» است.
من 40 سال پیش شاگردی داشتم که یک روز به من پیشنهاد کرد هرچه را درس میدهی، بنویس. 5 سال طول کشید تا تمام مواردی که تدریس میکردم را بنويسم. وقتی تمام شد او چرکنویس مرا یادگاری برای خودش برداشت. من هم آن را پاکنویس کردم و به فکر چاپ آنها افتادم. سال 1370 قطعاتی را در دستگاه شور نوشتم و نوارش را هم خودم اجرا کردم. این کتاب میتواند برای کسانی که سال اول و دوم رشته موسیقی را میگذرانند مفید باشد. حالا بعد از 18-17 سال این کتاب چاپ شده و همه میتوانند از آن استفاده کنند. 2سال پیش هم محمدحسین صفار هرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت از من به خاطر این کتاب تقدیر کردند و دستور چاپ آن را هم دادند. بعد هم 8 ماه طول کشید تا CDهای آن را در استودیو اجرا کنم، یعنی 8 ماه هفتهای 2 روز از ساعت 9صبح تا یک بعدازظهر قطعات را در استودیو اجرا میکردم تا این CD تکمیل شود. در واقع این کتاب در حال حاضر با یک CD 60 دقیقهای همراه است. قیمت کتاب را هم 10 هزار تومان گذاشتم تا همه بتوانند از آن بهره گیرند.
تازگیها آهنگ جدیدی نساختهاید؟
چرا، یک آهنگ به نام «شمع خونهام تویی» که شعرش متعلق به زندهیاد بیژن ترقی است، اما ایراد گرفتند و گفتند این شعر متناسب با رادیو نیست. من هم به دستاندرکاران رادیو گفتم چطور دلتان میآید درباره شعر ترقی اینطور صحبت کنید؟ که به هر حال جوابی ندادند. علاوه بر اینها، آهنگهای جدیدی چون «اسیر غمها» و «خانه کعبه» با صدای غلامحسین اشرفی، «رقص گیسو»، «کیست همدم آه» و«آتش عشق» با صدای سالار عقیلی، «مهربان» با صدای جمالالدین منبری و «خدایی» که به زبان آذری اجرا شده است.
موافق هستید در خاتمه کمی هم درباره دیدگاهتان نسبت به عملکردهای خانه موسیقی بگویید؟
چرا که نه. دکتر سریر مدیر بسیار خوبی هستند و البته در کنار ایشان دستاندرکاران خوبی مثل داریوش پیرنیاکان. ناگفته نماند هفتههای پیش که ردیف موسیقی ما در یونسکو ثبت شد تماما به خاطر زحمات این افراد بوده است.
منبع:
وطن امروز
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 آبان 1388 - 00:00
دیدگاهها
بسیار عالی بود
افزودن یک دیدگاه جدید