جشنواره ملی موسیقی خلاق
 
کنسرت قاف - فرهاد فخرالدینی
 
برنامه یاد بعضی نفرات
 
اول و آخرش مرگ است
نگاهی به موسيقی «پستچي سه‌بار در نمی‌زند» و خاطره‌ای از لوريس چکنواريان
اول و آخرش مرگ است
میثم یوسفی:
۱ - فیلم «پستچی سه‌بار در نمی‌زند» یکی از فیلم‏‌هایی هست که این روزها روی پرده سینماهاست. نه اینکه چون آهنگسازش فردین خلعتبری ا‏ست، بلکه چون موسیقی‌اش یکی از موسیقی فیلم‌های خوب اکران امسال است و در جشنواره فیلم فجر گذشته هم یکی از دو کاندیدای اصلی دریافت جایزه بوده است، نوشتن در موردش را اولویت‌ اصلی این ستون برای یادداشت این هفته می‌دانم. گرچه احتمالا در انتها خاطره‌ای هم از لوریس چکنواریان را برایتان خواهم گفت.
۲ - همکاری‌های مداوم خلعتبری و حسن فتحی از سریال شب دهم شروع شد و شاید نقطه عطف آن مدار صفر درجه و پستچی سه بار در‌نمی‌زند باشد. خلعتبری برای پستچی سه‌بار در نمی‌زند موسیقی حجیمی را با ارکستری بزرگ طراحی کرده بود که از نکات جالب آن ضبط همزمان قسمت‌های مربوط به گروه زهی با همراهی ارکستر زهی پارسیان در استودیو صبا بوده باشد. این عادت خوبی است که فردین خلعتبری در زمستان سال گذشته از فیلم‌های وقتی لیموها زرد شدند و پستچی سه بار در نمی‌زند به آن دچار شد و از صحبت‌ها و خبرهایی که می‌رسد انگار همچنان به آن پایبند مانده است. برگردیم به موسیقی پستچی... فیلم آخر حسن فتحی آمیزه‌ای از لحظه‌های حماسی، دلهره‌آور و عاشقانه بود که حرکتی مداوم به سه موقعیت زمانی در یک‌و‌نیم قرن گذشته داشت و نقطه مهم موسیقی این فیلم همراهی‌اش با این سه زمان بود. بحث اینکه آیا موسیقی فیلم باید به تاریخ و مکان وقوع قصه پایدار بماند یا نه بحث کشداری است که پاسخش نسبی بودن هر تصمیمی در این قبال می‌تواند باشد. موسیقی پستچی سه بار در نمی‌زند حد وسط این وفاداری و عدم وفاداری است. خلعتبری برای هر طبقه ساختمان ساز مشخصی را به عنوان ساز پایه طراحی کرده بود که با همراهی ارکستر آنچه برایشان نوشته شده بود را به نسبت حال و هوای زمانی و مکانی فیلم در رنگ‌آمیزی‌های متفاوتی اجرا می‌کردند. به عنوان مثال تکنوازی ترومپت در یکی از سکانس‌های فیلم که حال و هوایی حماسی دارد و علی نصیریان در آن در خانه‌اش در مقابل یک دختر چونان با شمشیرش می‌رقصد که انگار در یک نبرد سخت میدانی پیروز شده است، موسیقی‌ای را در زمینه ی تصویر می‌شنویم که به تناوب در حال بیشتر شدن است و همراهی کلارینت و سازهای دیگر ارکستر در ادامه این سکانس همان حس حماسی، نوستالژیک اما غمگین را به ما منتقل می‌کند.
3 – یادم هست که در جریان پخش سریال «مدار صفر درجه» از تلویزیون ایران، یکی از آهنگسازان قدیمی و بنام موسیقی پاپ ایران مصاحبه‌ای کرده بود و در قسمت‌هایی از آن به تمجید از آهنگساز این سریال پرداخته بود که چه موسیقی جهانی‌ای نوشته است و حتی موسیقی و اجرای ترانه پایانی‌اش چقدر عالی‌ است. این اتفاق یک خوشحالی خالی برای فردین خلعتبری یا دوستانش نباید باشد، این یک سربلندی برای نسل معاصر موسیقی ایران در کسادی موسیقی فیلم‌های خوب است. به ‌شهادت كارنامه‏ كاری خلعتبری به نظر می‌رسد او در چندسال اخیر به شعوری قابل ستایش در موسیقی فیلم رسیده است و یکی از گنجینه‌های سینما و موسیقی ما هست و خواهد بود.
4- یک زمانی سه، چهار سال پیش، این که فلان مساله هنری چرا اتفاق افتاد و تحلیل شرایط مختلف آثار متفاوت بدجوری ذهن ناآرامم را درگیر کرده بود. موسیقی زیرزمینی و حتی خالتوری هم همه بازی موسیقی کشور را تحت‌الشعاع قرار داده بود و کسی نمی‌دانست اینها را قورت بدهد یا تف کند؟ بعد از یک مصاحبه مفصل با لوریس چکنواریان نشستیم و کمی در مورد باید و نبایدها و چرایی‌های در موسیقی حرف زدیم. قسمت پایانی حرف‌هایش آنقدر برایم دلپذیر بود که فکر نمی‌کنم هرگز فراموشش کنم. خوشبختانه دستگاه ضبط صدایم را هم خاموش نکرده بودم و همه‌ آن حرف‌های خوب تا همیشه برایم ماند. دوست دارم برای پایان‌بندی این یادداشت، هرچند کم‌ارتباط، اما آنها را عینا به نقل از ایشان برایتان بیاورم، فکر می‌کنم خودش بحث مهمی‌ است که حتی در تحلیل موسیقی فیلم‌ها هم کم‌و‌بیش به کمک‌مان می‌آید: در هنر چرا نداریم. ما خیلی دوست داریم در مورد هر چیزی بحث كنیم اما به جایی نمی‌رسیم. شاید كسی می‌خواهد با پاهایش پیانو بزند،‏ به كسی ارتباط ندارد. در هنر چرا نباید باشد،‏ هر كسی در هر زمینه‌ای كه علاقه دارد و دوست دارد فعالیت می‌كند و به كسی ربطی ندارد.‏ وقتی ساختمانی كه ساخته‌ای می‌ریزد و صدنفری می‌میرند باید بپرسی چرا،‏ وقتی نان نامرغوب تولید شده است و چند نفر مسموم شده‌اند یا مرده‌اند حق داری بپرسی چرا؛ ولی در هنر اینگونه نیست. یك نفر دلش می‌خواهد موسیقی مزخرفی تولید بكند،‏ دوست نداری،‏ گوش نكن بعضی وقت‌ها از بین همین مزخرفات چیزهای خوبی درمی‌آید. ما در دنیا خودمان را زندانی كرده‌ایم و راه فرار از این زندان مرگ است. در همین زندگی محدود كه اول و آخرش هم معلوم نیست،‏ بخواهیم محدودیت‌های تازه‌ای برای خودمان ایجاد بكنیم به خودمان ظلم كرده‌ایم.
منبع: 
اعتماد ملی
تاریخ انتشار : شنبه 24 مرداد 1388 - 00:00

برچسب ها:

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود اول و آخرش مرگ است | موسیقی ما