جشنواره ملی موسیقی خلاق
 
کنسرت قاف - فرهاد فخرالدینی
 
برنامه یاد بعضی نفرات
 
نظری که شما قصد پاسخ دادن به آن را دارید وجود ندارد.
گفت‌وگوی سایت موسیقی ما با نوازنده‌ی چیره‌دستِ دف
حسین رضایی‌نیا: وقتی برای اولین بار آقای شجریان را دیدم، پاهایم می‌لرزید
موسیقی ما - نوازنده‌ی چیره دستِ «دف» تا همین‌جایش هم به هر آنچه که یک نوازنده دلش می‌خواسته برسد، رسیده است. در بهترین آثار نواخته، در بهترین سالن‌های کنسرتِ جهان اجرا داشته و با بسیاری از بزرگان همکاری کرده است. به لیستِ کسانی که او با آنان همکاری داشته‌ است؛ نگاه کنید: «كيخسرو پوررناظرى، محمدرضا شجريان، بیژن کامکار، داریوش پیرنیاکان و خیلی از جوان‌ترهایی که حالا برای خودشان اسم و رسمی در موسیقی ایران دارند؛ هرچند بیشترین فعالیت‌های او با گروه «شمس» بوده است؛ اما نوازندگیِ صحیح و تکنیکی و مهارتش در ریتم که او را جزو بهترین نوازندگانِ دف کرده است؛ تنها خصوصیت «حسین رضایی‌نیا» نیست. حرف زدن ،‌ معاشرت، همکاری و لابد ساز زدن با او یک عیشِ مدام است؛ از بس که نگاهش به دنیا زیباست. آنقدر که همه را دوست دارد و هیچ‌وقت بدِ کسی را نمی‌خواهد و آنقدر که طنزِ ظریف و زیبایش می‌تواند غمگین‌ترین آدمِ دنیا را هم؛ خوش کند و خندان. در این گفت‌وگو داخلِ گیومه زیاد واژه‌ی (خنده) را می‌خوانید؛ شاید به نظرتان اغراق باشد؛ اما حینِ انجامِ این گفت‌وگو به همین اندازه خوش گذشت و حالا این واژه تنها شریک کردنِ خواننده است در حس و حالِ‌ مصاحبت با نوازنده‌‌ای قدرتمند که خاطراتش مثلِ خودش شیرین است. خب چه حیف که این گفت‌وگو تصویری نیست.
 
 
  • آقای رضایی‌نیا،‌ شما یکی از قدیمی‌ترین نوازندگان سازهای کوبه‌ای در ایران هستید؛ اما وقتی کارنامه‌ی هنری شما را مرور می‌کنیم، انگار همواره خودتان را به کارهای گروهی محدود کرده‌اید و کمتر اثر شخصی منتشر کرده‌‌اید. چرا آلبوم‌های مستقل یا کتاب‌های آموزشی از شما کمتر دیده‌ایم؟‌
خودم هم خیلی دوست داشتم که آلبومی مستقل داشته باشم؛ اما از آنجا که دف یک ساز ملودیک نیست؛ نمی‌توان برای آن به تنهایی آهنگ ساخت؛ به همین خاطر است که شما هر اثری که در سازهای کوبه‌ای می‌شنوید، ریتم‌هایی شبیه به هم دارد؛ البته در حالِ‌ حاضر آهنگ‌سازان و نوازندگانِ‌ این ساز، ریتم‌هایی از امریکای جنوبی و افریقایی یا هند و پاکستان را به آن اضافه کرده‌اند تا تنوعی در آن ایجاد کنند. البته من آلبوم‌هایی بسیاری در هم‌نوازی با سازهای دیگر – دو نوازی یا سه‌نوازی- داشته‌ام؛ اما فکر می‌کنم برای انتشارِ یک آلبوم فقط با استفاده از دف،‌ باید تغییراتی در آن ایجاد کرد. از آن طرف من وسواس زیادی در کار دارم؛ حالا ده سال است که دارم روی یک کتاب کار می‌کنم و بالاخره امیدوارم امسال تمام شود؛ اما در این سال‌ها هر بار که به آن کتاب نگاه می‌‌کنم، می‌گویم باید تغییراتی در آن ایجاد کنم. در آلبوم‌هایم هم همین‌طور هستم؛ وقتی کارهای گذشته‌ام را گوش می‌کنم؛ با خودم می‌گویم ای‌کاش طور دیگری می‌نواختم. هر چه زمان می‌‌گذرد، سخت‌گیرتر می‌شوم؛ فکر هم می‌کنم، طبیعی است؛ چون تجربه‌های آدم بیشتر می‌شود.
 
  • برای این کتاب متدِ جدیدی درنظر گرفته‌اید؟‌
اتفاقا از استاد «بیژن کامکار» اجازه گرفتم تا این کتاب بر اساس متد ایشان باشد و بنابراین تمام علامت‌گذاری‌ها مثلِ اثرِ ایشان است. من شیوه‌ی دف نوازی آقای «کامکار» را بسیار دوست دارم و در این کتاب هم، تمامِ مطالب‌شان را به صورت ساده و راحت بیان کرده‌اند؛ البته سعی کرده‌ام چیزهایی نیز خودم به آن اضافه کنم و چند علامت هم خودم اضافه کرده‌ام.
 
  • یکی از مهم‌ترین آثاری که با سازِ شما منتشر شد و سه‌نوازی با همراهی خواننده بود؛ آلبوم «صوفی» است که با صدای «محمد معتمدی» منتشر شد و به گمانم بخشِ مهمی از آن هم بداهه‌نوازی و بداهه‌خوانی بود.
در آن آلبوم که همان‌طور که شما اشاره کردید، «محمد معتمدی» به عنوانِ خواننده حضور داشت؛ من به همراه «سینا جهان‌آبادی» و یک نوازنده‌ی کوبه‌ای دیگر هم می‌نواختیم. این اثر ابتدا در فستیوال «صوفی» به صورت کاملا بداهه در پاکستان اجرا و استقبالِ بسیار زیادی از آن شد؛ آنقدر که ما با خودمان گفتیم این کار را ضبط کنیم و کردیم؛ بعد نشر ماهور اثر را از  ما خرید و به جای دستمزد نفری 50 تا سی‌دی به ما داد. البته اثر یک پک زیبا داشت با دفترچه‌ای که تمام اطلاعاتِ نوازندگان به دو زبانِ فارسی و انگلیسی در آن آمده بود؛ اما جلد شیشه‌ای سی‌دی خیلی زود می‌شکست. (خنده) 50 سی‌دی را که گرفتم، با خودم می‌گفتم خدایا من این سی‌دی‌ها را چی کار کنم؟‌ (خنده) با همه‌ی اینها «صوفی» یکی از کارهای بسیار خوب من است و هنوز که هنوز است در رادیو و تلویزیون پخش می‌شد.
 
  • «صوفی» هیچ‌وقت دیگر منتشر نشد؟
چرا اتفاقا «ماهور» چند بار آن آن را تجدیدِ چاپ کرد؛ ولی دیگر هیچ‌وقت به ما نگفتند. حتی همان 50-40 تا سی‌دی را هم ندادند. (خنده)
 
  • از کمی قبل‌تر شروع کنیم؛ نواختن را از چه زمانی شروع کردید؟  
برادرم که حالا در خارج از کشور زندگی می‌کند، بزرگ‌‌ترین مشوق من در یادگیری ساز بود،‌ البته تعدادی از هم‌محلی‌های‌مان هم ساز می‌زدند و آن هم ترغیبم می‌کرد تا سازی یاد بگیرم.
 
  • با «دف» شروع کردید؟
نه قبل از آن سنتور می‌زدم و ردیفِ  صبا را هم نواخته بودم بعد یک دوره هم کلاس سازسازی رفتم.
 
  • ساز سازی؟
آن زمان که کلاس سنتور می‌رفتم، یک دوره هم در مرکز حفظ و اشاعه سازسازی یاد گرفتم.
 
  • چه عجیب.
خودم هم نمی‌دانم، چرا به کلاس سازسازی رفتم؛ چون علاقه‌ای هم به این کار نداشتم. (خنده) استادم آقای مرادی بودند که تار می‌ساختند؛ یک ترم هم رفتم و فقط چوب‌ها را هی قرچ قرچ می‌بریدیم.  تا اینکه به کنسرتِ گروه «عندلیبی» در دانشگاه تهران رفتم و به دف علاقه مند شدم و یک دف خریدم؛ البته دف هم نبود یک دایره‌ی بزرگ بود. من چون سنتور می‌زدم و از کودکی هم با مادرم روی قابلمه و اینها ضرب می‌گرفتیم؛ می‌توانستم صدای آن را در بیاورم. بعد از مدتی نمایشگاه «ایران‌گردی» در نمایشگاه بین‌المللی تهران برگزار شد و یکی از دوستانم گفت که از کردستان دف آورده‌اند. من رفتم و دیدم روی تمامِ دف‌ها نوشته‌هایی وجود دارد؛ به همین خاطر فکر کردم که حتما باید چیزی روی آن نوشته شود؛ خلاصه یک دف خریدم و شب رفتم خانه‌ی دایی‌ام که خطاط بود؛ گفتم روی این چیزی بنویس؛ گفت این دیگر چه کاری است؟‌ گفتم نه! حتما این کار را باید انجام دهی؛ من فردا تمرین دارم و نمی‌شود روی آن چیزی نباشد؛ خلاصه یک چیزهایی رویش کشید و خیلی هم زشت شد. (خنده)
 
  • اولین استادتان در دف چه کسی بود؟
در همان مرکز حفظ و اشاعه که بودم؛ روی یک اعلامیه دیدم که نوشته‌ بودند : «جلسه‌ی دف‌نوازی بابک زارع» در فلان تاریخ آغاز می‌شود.» ایشان اولین معلم من بود و بسیار هم آدم خوبی بود و در یک گروه تنبورنوازی فعالیت می‌کرد و تمام آهنگ‌هایشان در مدح حضرت علی (ع) بود. این گروه کنسرت‌های بسیاری برگزار می‌کرد؛ مثلا در فضای باز باشگاه انقلاب و تمامِ بلیت‌هایشان هم به فروش می‌رفت. یک ترم پیش ایشان درس خواندم تا اینکه یک تور خارج از کشور برایشان پیش آمد و گفت ممکن است دیگر ایران برنگردم. گفتم شما می‌دانید کلاس‌های استاد کامکار کجاست؟‌ آدرسِ کلاس‌های آقای کامکار را در میدان آرژانتین به من دادند.
 
  • و به این ترتیب شاگردِ آقای کامکار شدید.
 بله کلاس‌های ایشان گروهی و از ساعت سه تا پنج برای خانم‌ها بودند و بعد کلاس آقایان شروع می‌شد. کلاس‌های‌شان یک ترم بود؛ خب آن‌وقت هنوز ریتم‌ها تا این اندازه گسترده نشده بود و درس‌ها محدود بود. من اما چند ترم کلاس‌های‌شان را می‌رفتم و هر چقدر خود استاد بیژن می‌گفت، لازم نیست؛ ادامه می‌دادم.
 
  • خب چرا؟
چون در کلاس‌ها گاهی از تجربه‌های اجرایی و ضبط‌شان می‌گفتند و به اندازه‌ای این حرف‌ها برایم جالب شد که از همان ابتدا الگوی سازی من شدند،‌به قول معروف یک دل نه صد دل عاشقش‌شان شدم. (خنده) بالاخره ایشان بعد از سه ترم به من گفتند، دیگر لازم نیست به کلاس‌ها بیایی، برو نوار گوش بده و کنسرت برو. تاکید داشت که الگویتان یک نفر نباشد؛ شکل کار و نواختنِ‌ همه را ببینید. بعد از آن یکی از دوستانم به نام «وحید چیذری» که آدم بسیار خوبی است، من را به استاد «محسن آب‌فروش» معرفی کردند که در قزوین زندگی می‌کند و موزیسین بسیار باسوادی است؛ اگرچه ایشان آدم خاصی بود و نمی‌توانست با همه معاشرت کند. ایشان این گروه را جمع کرد و قرار شد برنامه‌ای برای بچه‌های بی‌بضاعت گذاشته شود.
 
  • و این اولین اجرای رسمی شما شد؟
بله.
 
  • کجا؟
داشگاه شهید بهشتی.
 
  • اعضای گروه چه کسانی بودند؟
من و آقای چیذری و نوریان و آقای «مجید علمی»‌ که بسیار شیرین تنبک می‌زد؛ سبک آقای فرهنگ‌فر تازه جا افتاده بود و یک نوآوری در تنبک به حساب می‌آمد؛‌آقای «آب‌فروشان» هم بسیار سخت‌گیر بودند،‌خلاصه من استرس بسیار زیادی گرفته بودم و دو - سه شب مانده به اجرا خواب نداشتم. یک روز همین‌طور که خواب بودم، بلند شدم و در خواب تعظیم کردم. (خنده) مامانم من را که دید؛ بسیار ناراحت شد؛ گفت بچه‌ام دیوانه شده است. طلا را انداخت در آب و به خوردم داد. مدام توهم زده بودم که الان چه اتفاقی می‌افتد؟  با خودم می‌گفتم این چه کاری بود با خودت کردی؟ بی‌کار بودی ؟ روز اجرا، مردم آمده بودند. آن‌زمان جوراب سفید خیلی مد بود و برای همین من جورابم سفید بود؛ اما به ما گفته بودند جوراب مشکی داشته باشید که من یادم رفت؛ به یکی از دوستانم – مهرداد- گفتم می‌شود برایم جوراب بخری؟ در همین حین و بین پرده را کنار زدم و  جمعیت را که دیدم، خودم را باختم. رنگم پرید، تمام بدنم یخ کرده بود؛ آقای آب‌فروش گفت:‌ «چرا این طور شدی؟‌» گفتم می‌شود من نزنم؟‌گفت یعنی چی؟ این همه تمرین کرده‌ای. الان ما باید چی کار کنیم؟ از روز اول باید می‌گفتی. به من دست زد؛ دید دست‌هایم یخ زده است. نشست برایم جک تعریف کرد و شانه‌هایم را مالید و گفت: «آقا فکر کن هیچ جمعیتی در سالن نیست؛ همه درختند و تو داری برای درخت‌ها اجرا می‌کنی.» گفتم: «من نمی‌توانم فکر کنم اینها درختند؛ اینها آدم‌اند.» رفتم روی صحنه و دیدم قلبم توی دهنم است. آن زمان چون آقای شجریان روی زمین می‌‌نشست، مد بود که همه‌ی گروه‌ها روی زمین می‌نشستند؛ به‌خصوص گروه‌های کوچک، عشق این را داشتند که یک کوسن روی زمین بگذارند و روی آن بنشینند. حالا فرض کنید که من روی زمین نشسته‌ام و دف در دستانم است و به اندازه‌ای می‌لرزید که دوستم اشاره کرد که سازت دارد صدا می‌دهد. (خنده) شانس آوردم که کنسرت با من شروع نمی‌شد و گروه اول یک شش- چهار سنگین اجرا کردند و بعد قطعه‌ای اجرا می‌شد که من باید در آن سولو می‌زدم. حالا اعضای گروه مدام اشاره می‌کردند که شروع کن، من نمی‌توانستم. بالاخره وسط اجرا یخ‌ام باز شد و یک چیزهایی زدم.
 
  • هنوز هم همان ترس و اضطراب را تجربه می‌کنید؟ منظورم نشانه‌هایی از آن است.
هنوز برخی سالن‌ها ترس دارد و آدم را می‌گیرد. آدم با خودش فکر می‌کند قبل از او چه کسانی در این سالن اجرا کرده‌اند، به خصوص اجرا در فرانسه بسیار دشوار است،‌ در این کشور در طول اجرا جیک هیچ کسی در نمی‌آید؛‌ اگر فقط کمی ساز ناکوک باشد یا‌ ریتم عقب و جلو شود و خواننده فالش بخواند، همه می‌فهمند.
 
  • و اجراهای دیگرتان چه بود؟
بعد از آن داستان از طریق دوستم وحید با گروه تنبورنوازان «حنانه» آشنا شدم. «کامران همت‌پور» سرپرست گروه بود. من با آنها جور شدم و خیلی هم کنسرت دادیم. از طریق آنها هم با زنده‌یاد «سهیل ایوانی» آشنا شدم؛ ایشان بسیار فعال و دستِ راستِ زنده‌یاد مجتبی میرزاده بود. آقای «ایوانی» تمام سازها را می‌زد و نوازنده‌ای بسیار اعجوبه بود. با همین گروه یک اجرا داشتیم که  تلویزیون هم ما را نشان داد و فامیل هی زنگ می‌زدند و تبریک می‌گفتند. من شده بودم قهرمان. (خنده) بعد از آن آقای ایونی گفتند: «ما داریم آلبوم این کار را جمع می‌کنیم؛ دوست داری در ضبط هم باشی؟ »گفتم از خدا می‌خواهم. بعد از آن به من پیشنهاد کار در صدا و سیما را دادند.
 
  • اسم آلبومی که در آن اولین ضبط‌تتان را انجام دادید، چه بود؟‌
ساقی.
 
  • چه سالی ؟
76.
 
  • و بعد؟
بعد از اینکه آقای ایوانی گفت به تلویزیون بیا، در ضبط‌های مختلفی حضور پیدا می‌کردم؛ به‌خصوص قطعات کردی‌ای که قرار بود اجرا شود. هر چه موسیقی کردی ضبط می‌کرد، می‌رفتم و می‌نواختم. بعد در همان تلویزیون معلم سنتورم آقای «علی تحریری» را دیدم  و خلاصه ایشان هم در ضبط‌هایی که حضور داشت، به من اطلاع می‌داد و بعد از آن نیز همکاری‌های بسیاری با زنده‌یاد «فریوسفی» داشتم. آن‌زمان بسیاری از چهره‌های شناخته شده‌ی موسیقی در تلویزیون فعالیت می‌کردند از مسعود حبیبی و درویش رضا منظمی گرفته تا سینا جهان‌آبادی، پاشا هنجنی، آزاد میرزاپور. من آنجا با خیلی‌ها آشنا شدم. آن‌وقت‌ها گاهی «همایون شجریان» هم به استودیو می‌آمد، تهمورس هم گاهی کار آهنگسازی می‌کرد. سال 79 دیگر ارکستر تلویزیون تشکیل شد و آقای زنده یاد ایوانی من را به ارکستر معرفی کرد  و گفت بیا قرارداد ببند. من باید هفته‌ای دو بار سر تمرین ارکستر حاضر می‌شدم و ضبط‌هایی را انجام می‌دادیم و اجراهایی هم می‌کردیم و حقوق می‌گرفیتم. در همان زمان با «پیام عزیزی» آشنا شدم و اثرِ «با قدسیان» را همراه با «جلیل عندلیبی» هم اجرا کردیم. بعد آقای عزیزی من را با استاد «مجتبی میرزاده» آشنا کردند که دنبال یک نوازنده‌ی دف می‌گشتند. آقای میرزاده گفته بود که من ایشان را نمی‌شناسم؛ بالاخره یکی دیگر از دوستان هم باز من را پیشنهاد داد و ایشان من را پذیرفتند و برای اجرا به «کرمانشاه» رفتیم. یک هفته‌ای که آنجا بودیم؛ بسیار  به ما خوش گذشت. ایشان انسانِ بسیار بزرگی بود. زنده‌یاد ایوانی که فوت کرد، «آزاد میرزاپور» سرپرست گروه کردی شد و من در تلویزیون دیگر با آزاد کار می‌کردم. واحد موسیقیِ صدا و سیما، آن زمان مثل حالا نبود که پرنده هم در آن پر نزند. تا ساعت دوازده شب استودیو آفیش بود. یک حال خاصی داشت تا اینکه آنجا هم خیلی‌ها را اخراج کردند. راستش برای من بهتر شد؛ چون همیشه این نگرانی را داشتم که نکند این کار را از دست بدهم؛ اما بعد از آن اتفاقات خیلی بهتری برایم افتاد.
 
  • فعالیت‌هایتان با گروه شمس چه زمانی آغاز شد؟‌
در همان تلویزیون «افشین رامین» - خواهرزاده‌ی آقای پورناظری- هم بودند و  من با ایشان بسیار رفیق شدیم و خیلی حال کردیم؛ ایشان من را به تهمورس معرفی کرد.  یعنی تهمورس گفته بود که یک نوازنده‌ی دف می‌خواهم. ما هم رفتیم سر تمرین، می‌خواستند «مطرب مهتاب‌رو» را اجرا کنند. در آن زمان استاد «بیژن» با ایشان به عنوان نوازنده‌ی دف کار می‌کرد و می‌نواخت و یک دوره با کامکارها اجرا داشتند و نمی‌توانستند هم‌زمان در «شمس» باشند؛ در همان اجرا نجمه خانم به همراه خانمِ ابراهیم پور (همسر استاد  ارسلان) و خانم پروین نمازی، هم‌خوانی می‌کردند. تهمورس به من گفت بیا سر تمرین. آن وقت خانه‌شان در زعفرانیه بود. رفتیم آنجا و من برای اولین بار استاد کیخسرو پورناظری را دیدم و دوباره استرس‌هایم شروع شد.
 
  • اصلا بهتان نمی‌آید که این همه استرس داشته باشید؟
خیلی داشتم، مدام تپش قلب داشتم و به خاطر همین استرس‌ها افتادگی دریچه‌ی میترال گرفته بودم. ده ماه طول کشید تا خوب شدم. خلاصه در اولین تمرین که شرکت کردم با خودم گفتم: «یا خدا» من همیشه نوارهای این آدم‌ها را گوش می‌دادم؛ حالا باید کنارشان بنشینم و ساز بزنم؟ یه مدت تمرین کردم و گفتم نمی‌آیم، دوباره خودم را باختم (خنده). تا اینکه گروه یک کنسرت در تالار وحدت گذاشت و زمانی که آن کنسرت را دیدم، پشیمان شدم و دوباره برگشتم.
 
  • روی چه قطعاتی کار می‌کردید؟
مثلا آهنگ «مستان سلامت می‌کنند» را یادم می‌آید. این‌ها قطعه را می‌نواختند و من یک جاهایی گیج می‌شدم بعد که برایم توضیح می‌دادند بیشتر گیج می‌شدم (خنده) تا بالاخره یاد گرفتم. بعد ساعت‌ها خودم را در انباری خانه پنهان می‌کردم تا ملودی‌ها را حفظ کنم. اولین اجرایم با گروه شمس آگوست سالِ 1999 در فستیوال ترانه‌های شرق در ازبکستان بود. ما رفیم آنجا و با هم رفیق شدیم. بعد به تهران آمدیم. آن زمان در گروه شمس 17-16 نفر تنبور می‌زدند و ما در تمرینات مونیتتور نداشتیم. همین‌طور نوازندگان از پرقدرت‌ها می‌نشستند تا اینکه ضعیف‌ها کنار دست من می‌نشستند، من هم ریتم را می‌انداختم. تهمورس مدام با دست و پا به من ریتم را یادآوری می‌کرد و می‌پرسید چه می‌کنم؟‌ خلاصه گذشت تا اینکه قرار شد با هم اجرایی در تالار وحدت داشته باشیم؛ تالار وحدت هم آن زمان مثل حالا شبیه بقالی نبود؛ ابهت و دیسیلپین خاصی داشت و تنها هنرمندان درجه‌ی اول می‌توانستند در آنجا اجرا کنند؛ حالا اما متاسفانه شده است محلِ کسبِ درآمد و هر گروهی می‌تواند در آنجا اجرا کند. امیدوارم شما یک کاری کنید که لااقل تالار از این وضعیت بیرون بیاید. حالا بگذریم؛ من دوباره رفتم توی سالن و سه طبقه‌ی تالار را که دیدم و جمعیت را دوباره استرس گرفتم، با خودم گفتم : خدای من این دیگر چه کاری است؟ این هم شغل است که من برای خودم انتخاب کردم‌؟» مهمان‌ها هم کامکارها بودند، همایون شجریان با خانمش می‌آمد، خیلی‌ها بودند. من دوباره خودم را باختم. (خنده)
 
  • یادتان می‌آید چه سالی بود؟
سال 77 یا 78. باور کنید دو- سه ماه تمرین کرده بودیم، اما چون من می‌خواستم برای اولین بار کنسرت بدهم، همه‌ی اعضای گروه زوم‌شان روی من بود. یکی می‌گفت تند می‌زنی. یکی می‌گفت کند می‌زنی. من هم دیگر گیج شده بودم. تهمورس یک چیز می‌گفت. سهراب یک چیزِ دیگر. یکی دیگر یک چیز دیگر. آن زمان «حمید مقدم» با ما تنبک می‌نواخت؛ چند ساعت مانده به اجرا گفتم من می‌روم. گفت این چه کاری است؟ زشت است. من دف را برداشتم و در فاصله‌ی «ساوند چک» تا اجرا می‌خواستم خودم را گم و گور کنم. حمید من را دید و گفت: «جانِ مادرت، کجا می‌ری؟» گفتم می‌روم هوا بخورم. دوباره برگشتم. (خنده) خلاصه آن برنامه هم با هزار استرس برگزار شد و از همان سالِ با پورناظری‌ها به شکل مستدام کار می‌کردم. اجرای بسیار خوبی بود. هر اجرا یخ من را بیشتر آب می‌کرد و هر بار بهتر می‌شدم. آن وقت‌ها شهرستان هم می‌رفتیم و چند ماه یک‌بار هم در تالار وحدت اجرا داشتیم.
 
  • ضبط هم می‌کردید؟
بله؛ یک کار را ضبط‌کردند و می‌دیدند که زمزمه‌هایی در کارهای مستر شنیده می‌شود، نگو صدای من بوده است. اینها ملودی را که می‌زدند، من بغلِ میکروفون بودم و آهنگ را زیر لب زمزمه می‌کردم. (خنده)
 
  • و بعد همکاری‌تان با گروه‌های دیگر آغاز شد.
بله، در همان سال‌ها با آقای سراج هم همکاری‌ام را شروع کردم، یک سال بعد از آن «شروین مهاجر» به من زنگ زد و گفت آقای ناظری یک نوازنده‌ی دف می‌خواهد. چند نفر تست دادند، اما ایشان کارشان را نپسندیدند. رفتم سرِ‌ تمرین؛ اولین اجرایمان در «ژاپن» بود و ما با آقای نوید افقه، علیرضا فیض‌بشیری و چند نوازنده‌ی دیگر شاهنامه‌خوانی با نغمات کهن کردی را اجرا کردیم. مدت کوتاهی بعد از آن من به همراه استاد پورناظری، تهمورس و آقای نوربخش در تئاتر «دولاویل» اجرا داشتیم. با آقای «نفر» هم اجراهایی در کشورهای مختلف انجام دادیم.
 
  • فکر می کنم از همان زمان‌‌ها هم فعالیتتان با استاد شجریان آغاز شد.
بله؛ ایشان تور غوغای عشق‌بازان را در اروپا اجرا کردند و بعد برای ضبط آلبوم، آقای فرج‌پوری پیشنهاد داده بودند که ساز دف هم اضافه شود و استاد شجریان هم قبول کرده بودند. دنبال نوازنده‌ی دف می‌گشتند که استاد شجریان گفتند که من یکی را می‌شناسم که نوازنده‌ی خوبی است. ایشان مهمان برنامه‌ی گروه شمس با ارکستر فیلارمونیک اوکراین به خوانندگی آقای نوربخش بودند و من در آن برنامه، یک قسمت سولو نواخته بودند؛ البته استاد اسم من را نمی‌دانستند. همایون به سینا گفته بود نوازنده‌ی آن اجرا چه کسی بود و خلاصه من را معرفی کردند. وقتی قرار شد این اتفاق بیفتد، دوباره استرس گرفتم. با خودم می‌گفتم من کجا و استاد شجریان کجا؟ اصلا غیرممکن است. خلاصه من داشتم با خانواده‌ام به اصفهان می‌رفتیم که زنگ زدند فردا ظهر استودیو باش که ضبط داری. آقا ما را می‌گویی شام از ذوق‌ام پایین نمی‌‌رفت. خلاصه شبانه برگشتم. پنج صبح رسیدم تهران؛ آمدم بخوابم؛‌ اما مگر خوابم می‌برد؟‌ قرص خوردم که خوابم ببرد، انگار یک جعبه نوشابه‌ی انرژی زا خورده بودم. خلاصه رفتیم برای ضبط، قلبم در دهانم بود. با خودم فکر می‌کردم من می‌خواهم آقای شجریان را ببینم؟  ایشان واقعا هم ابهت بسیار زیادی دارد. وقتی آمد بالا، پاهایم می‌لرزید. ناظر ضبط، آقای درخشانی و آقای فرج‌پوری و همایون هم بودند؛ خلاصه زدم و استاد هم گفت: «خیلی خوب است.» البته  فکر کردم ایشان تعارف می‌‌کند. گفتم استاد می‌توانم یک عکس با شما بگیرم؟‌ گفت چرا که نه؟ خلاصه دست در گردن‌شان انداختم و عکس گرفتیم. هنوز که هنوز است با خودم می‌گویم ای کاش اینجا را این‌طوری می‌زدم. خب خیلی هم استرس داشتم؛‌ فقط سعی کردم تمیز بزنم. از همان ظهری که از استودیو بیرون آمدم، منتظر بودم تا آلبوم بیرون بیاید و اسم من کنار اسم استاد شجریان و همایون باشد. با خودم گفتم : «خدایا دمت گرم» (خنده)‌ بعد آقای شجریان می‌خواست کنسرتی در تالار وزارت کشور با گروه «آوا» بگذارد که همایون به من زنگ زد که ما این کنسرت را داریم و بابا می‌گوید دوست دارید که شما هم باشید؟ من از ذوق در حال مرگ بودم، توی دلم گفتم: «پس نه! دوست ندارم. مگر می‌شود دوست نداشته باشم؟» گفتم افتخار من است. برای آن کنسرت خانه‌ی استاد تمرین می‌کردیم. مدام با خودم می‌‌گفتم:‌ «خدایا دمت گرم! من کجا؟ خانه‌ی استاد شجریان کجا؟» آقای شجریان خیلی انسانِ خاصی است. هر روز آقای شجریان را سر تمرین می‌دیدم و  ایشان هم از  باغ هشتگرد میوه می‌چیدند و برایمان می‌آوردند. هنوز باورم نمی‌شد، انگار همه چیز خواب بود. نزدیک اجرا،‌ مادر استاد فوت کردند. با خودم گفتم:‌ «ای دادِ بی‌داد، کنسرت به هم خورد.» ختم را مسجد نور گرفته بودند؛ این جور مواقع هم که مردم فقط می‌خواهند عکس بگیرند و چقدر بد که این اتفاق می‌افتد. من تشییع جنازه‌ی مرتضی پاشایی هم رفته بودم و مردم انگار آمده باشند سیزده به‌در. با جنازه‌ی او هم سلفی گرفتند. همه مشغول بگو و بخند؛ انگار عشق می‌کردند. سی‌دی و پوستر می‌فروختند. حرمتی، چیزی نگه نمی‌دارند. من رفتم مسجد و گفتم می‌خواهم استاد را ببینم. انقدر ازدحام شده بود که که ایشان را برده بودند در دفترِ‌ مسجد تا از فشارِ جمعیت در امان بماند. آن روز تمام اساتید هم در آنجا بودند. من با ناامیدی کامل به آقای نوربخش گفتم که می‌توانم استاد را ببینم؟ ایشان گفت الان هماهنگ می‌کنند، خلاصه استاد من را پذیرفتند و من را کلی تحویل گرفتند. دوباره گفتم: «خدایا دمت گرم» (خنده) همه‌اش نگران بودم که مبادا کنسرت برگزار نشود, اما بالاخره کنسرت در تالار وزارت کشور برگزار شد؛ روزِ اجرا، دیدم در سالن تمامِ گروه کامکارها، استاد ظریف، استاد مشکاتیان و همه آمده بودند؛ دوباره پشیمان شدم. (خنده) در جایی قرار گرفته بودم که حق اشتباه نداشتم. اسم من را به عنوان نوازنده‌ی مهمان زده بودند. یادم می‌آید، من آن زمان ماشین هم نداشتم و با دربست به تالار می‌رفتم. خلاصه همه دمِ وزارت کشور درخواست عکس می‌دادند و من هم دستِ رد به سینه‌ی کسی نمی‌زدم و با همه عکس می‌گرفتم. یادم می‌آید آن زمان، خواننده‌ای که حالا چهره‌ای بسیار مشهور شده است؛ سی‌دی خود را تبلیغ می‌کرد که بعدها هم بسیار موفق شد. کارِ آن روزش برای من تعجب‌آور بود و با خودم می‌گفتم دمش گرم، همچنان از جسارت و اعتماد به نفس‌اش خوشم می‌آید با اینکه خیلی‌ها مخالفش هستند. سخت است که این همه فحش بخوری و خودت را نبازی.
 
  • اما فعالیت‌هایتان با گروه‌های دیگر همچنان ادامه داشت.
بله! بعد از کنسرت تهران، شهریور 86 کنسرت گروه شمس با سماع گران قونیه را اجرا کردیم که خاطره خیلی خوبی شد، تمام برنامه‌های من با گروه شمس خاطره‌انگیز بود و از آنها خیلی چیزها یاد گرفتم. من اسمِ استاد کیخسرو را گذاشته‌ام اسطوره‌ی اخلاق. امیدوارم همیشه تن‌شان سالم باشد. بعد از آن کنسرت‌های شهرستان‌مان با استاد شجریان آغاز شد؛ من به آقای شجریان گفتم امکانش هست که خانم‌ام هم بیاید؟ ایشان گفت حتما. به هر حال ما 9 شب خاطره‌ساز در هتل عباسی داشتیم. قرار بود دو شب کنسرت داشته باشیم که به 6 شب رسید. آقای فرج‌پوری در آن کنسرت‌ها به خاطرِ اجراهایشان همراه با گروه دستان نتوانست با ما همراهی کند و سینا جهان‌آبادی کمانچه می‌زد و  محمدرضا ابراهیمی هم به جای فیروزی عود می‌نواخت. بعد از آن بعد از تور امکریکا و کانادا شروع شد، همایون گفت دوست داری به این کنسرت‌ها بیایی؟ گفتم مخلص‌تان هم هستم. آن روزها همه چیز برایم شبیه رویا بود. نمی‌‌توانم اسمی برایش بگذارم.  در سلیمانیه‌ی عراق کنسرت دادیم و بعد به برنامه‌های گروه شهناز شروع شد. در این مدت همکاری‌هایی نیز با سهراب پورناظری و علی قمصری داشتم. بعد که کنسرت «چرا رفتی» در تهران شروع شد، من در بدترین تایم زندگی‌ام بودم،  جابه‌جایی خانه داشتم و آنقدر استرس داشتم که کهیر زدم. (خنده) وقتی تورِ شهرستان‌ها می‌خواست شروع شود، ما با آقای شجریان تور اروپا داشتیم؛ به استاد گفتم شاید به خاطر کنسرت‌های چرا رفتی تور اروپا را نیایم. گفت همایون برود کسِ دیگری را پیدا کند؛ حال سفر این است که تو باشی. به همایون گفتم که بابا این طور گفته است. گفت چون بابا این طور گفته تو اولویت را بگذار برای او. آریان رضایی را به جای خودم معرفی کردم. آن تور، آخرین سفرمان با آقای شجریان بود که بعد ایشان بیمار‌ی‌اش عود کرد و اجرای قونیه را نرفتم.
 
  • میانِ این همه کار،‌ کدام‌شان دل‌نشین‌تر بود؟  
همه‌شان دل‌نشین بود. اما کنار آقای شجریان بودن یک صفای دیگر دارد. غیر از اینکه خواننده بسیار بزرگی است در اخلاق هم نمونه است. ایشان همیشه هوای ما را داشت. در تور شهرستان‌ها و خارج از کشور که ما می‌خواستیم برویم هتل و ایشان می‌خواست برود خانه‌ی یکی از دوستانش؛ اول می‌آمد و هتل را می‌دید تا خیالش راحت شود یا بعضی‌ اوقات یک ماشین جدا می‌آوردند برای آقای شجریان؛ اما ایشان قبول نمی‌کرد و می‌گفت می‌خواهم با بچه‌ها باشم. ما خودمان گاهی به آقای رفیعی (داماد و مدیر برنامه‌هایشان – پیشنهاد می‌دادیم تا استاد در هواپیما بخشِ فرست کلاس باشد؛ اما خودشان نمی‌پذیرفتند. . اما صرف‌نظر از آقای شجریان با هر کسی که کار کردم؛‌چه هم سن و سال‌های خودم و چه آنهایی که استادان من بودند؛ خاطره‌های بسیار خوبی دارم.
 
  • خب سوالات را کمی عمومی‌تر کنیم، به نظر می‌رسد همواره یکی از مهم‌ترین چالش‌های نوازنده‌ها فیزیک‌شان باشد؛ این‌طور نیست؟
خب ما باید یک ورزش‌هایی را انجام بدهیم . من هم مدتی با مشکلِ دست مواجه شده بودم و وقتی رفتم دکتر به من گفت تا توانستی از آن کار کشیده‌ای. مثل فوتبالیستی که بدون گرم کردن بازی کرده است. اگر بخواهی همین جوری پیش بروی، رباط صلیبی پایت پاره خواهد شد. ما نوازنده‌ها خیلی از دستمان کار کشیدیم، به‌خصوص اینکه سن هر چه بالا می‌رود، کار مشکل‌تر می‌شود. این مشکل در ساز کوبه‌ای بیشتر است؛ چون انرژی زیادی می‌‌خواهد و دستمزد و درآمد همه کوبه‌ای نوازان در ارکسترها همیشه مظلوم واقع شدند.
 
  • بله، این تبعیض همیشه وجود دارد.  
هر روز دارد بدتر می‌شود.
 
  • چرا؟
نمی‌دانم. هم مسایل مالی و هم دیده شدن میان نوازندگان سازهای کوبه‌ای بسیار کم است.
 
  • آقای تهرانی در این زمینه کارهای زیادی کردند.
بله؛ اما هنوز که هنوز است به نوازندگان سازهای کوبه‌ای مطرب می‌گویند. برای من هم همین بود؛ البته بعد که در کارم موفق شدم، خیلی‌ برایم احترام قایل شدند. ما اما روزهای عجیبی گذراندیم؛ گاهی برخی مهمان‌ها که به خانه‌ی ما می‌آمدند، مادرم ساز را پنهان می‌کرد.
 
  • نوازنده ساز کوبه‌ای همیشه نسبت به سازهای دیگر کم است، این هم به خاطر همین مشکلات است؟
الان اتفاقا مثل ریگ نوازنده است. نوازنده‌ای که به چشم بیاید، کم است.  
 
  • آقای رضایی‌نیا چرا هر چه می‌گذرد، حس و حال آثار بدتر می‌شود؟
آن موقع یک عشق وجود داشت؛ الان پول جای همه چیز را گرفته است و جامعه به این سمت رفته است. نوازنده هزار درگیری دارد. نوازندگانِ گذشته شکم سیر بودند و با این کار عشق‌بازی می‌کردند. الان شغل شده است. برخی‌ها به آنها برمی‌خورد که نوازنده حرف پول می‌زند؛ اما درک نمی‌کنند که آنان هم هزاران مشکل دارند. به هر حال امروز هیچ کس چشم دیدن کسی را ندارد. حتی در مجلس ترحیم هم، دیگر، هنرمندان هم سلام و عیلک نمی‌کنند. همه به جای اینکه از موفقیت هم خوشحال شوند، از مشکلاتِ هم خوشحال می‌شوند؛ همه منتظر هستند که از همدیگر سوتی بگیرند؛ در حالی که اجرای زنده، مثل بازی فوتبال است. گاهی آدم روی فرم است و گاهی نیست؛ نمی‌شود به یک دروازه‌بان گفت تو حق نداری هیچ‌وقت گل بخوری.  سر پروژه‌ی سی خیلی‌ها دق کردند.
منبع: 
سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 7 تیر 1397 - 15:10

دیدگاه‌ها

چهارشنبه 6 تیر 1397 - 11:37

حسین جانم عشقی شما

چهارشنبه 6 تیر 1397 - 11:39

❤❤❤❤❤❤❤❤ درود و‌سپاس از سایت موسیقی ما

چهارشنبه 6 تیر 1397 - 17:41

سلطان

چهارشنبه 6 تیر 1397 - 17:41

همینطور که از صحبت هاشونم مشخصه ،ایشون بسیار انسان شریف و مردم دار هستند،آرزو میکنم موفق تر از الان ببینمشون

چهارشنبه 6 تیر 1397 - 17:41

حسين رضائي نياي نازنين

پنجشنبه 7 تیر 1397 - 19:27

بی تردید میشه گفت ؛ بی تکرار ، یه اشخاصی همیشه در موسیقی ایران کسی نمیتونه جا پای اونا بگذار مثل لهجه و سونوریته ساز استاد کسایی مثل تار شهناز و شریف مثل دف حسین رضایی نیا ، و جالب تر این که استاد حسین رضایی نیا طی این ۲۰ سال اخیر در حدود ۷۰ البوم موسیقایی ساز زدند جدای از اثار درجه یکی که با بزرگان در صف انتشار دارند . مرد بی تکرار دف ... همکاری با شجریان بزرگ - همایون شجریان - شهرام ناظری - گروه شمس استاد پورناظری بزرگ همچنین تهمورس و سهراب - علیرضاقربانی - محمد معتمدی - سالار عقیلی و خیلی اسامی صاحب نام دیگر...

یکشنبه 10 تیر 1397 - 21:30

من این مصاحبه رو خوندم سیر موفقیت استاد رضایی نیا رو دیدم لحظه به لحظه اش رو فقط خدا رو حس کردم که چه موقعیتهایی رو جلوی پای استاد میگذاشت و قطعا بدون سختی نبوده این راه ولی کمک خدا از تمام این سختی ها بیشتر بوده به نظرم استاد رضایی نیا باید در درگاه حق تعالی سجده شکر به جا بیاره برای هر لحظه اش

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود حسین رضایی‌نیا: وقتی برای اولین بار آقای شجریان را دیدم، پاهایم می‌لرزید | موسیقی ما