محسن چاووشی ای وجود ندارد … هیچ وقت نداشته … تمامش مردی بود در قاب عکس ها… با دست هایی روی کلاویه ها و نگاهی که می گوید هیچ گاه مرا نخواهی دید … چاووشی مردی ساکن بود در قاب عکس های ساکن با نگاه ساکن … و آهنگ هایی که در هر کدام تکه ای از خودش را انداخته بود … محسن چاووشی کنسرت نخواهد گذاشت … ویدیو نخواهد داد … مطبوعات هیچ گاه با او مصاحبه نکرده اند … همه اش خیال بوده … محسن چاووشی محسن چاووشی محسن چاووشی محسن چاووشی محسـ…
ساعت یک نشده بود که فهمیدم محسن چاووشی تنها تصویری است ساکن روی صفحه ی موبایلم که به من زل زده و می گوید من وجود ندارم … همه اش خیال است … محسن چاووشی نامی بود بر روی پوستر چسبیده شده روی دیوار … میم ح سین نون چ الف واو واو شین ی … محسن چاووشی در من بود … همان جا و بس … همان جایی که بتمن و سوپرمن و رستم و اسفندیار بودند …
این همه دروغ گفتند … این همه با او مصاحبه کردند … حتی مصاحبه کنندگان هم جادو شده بودند … محسن چاووشی کجا زندگی می کرد ؟ اصلا زندگی نمی کرد که جایی داشته باشد اما عجالتا اما او را در بالاترین نقطه ی قلعه ی هزار اردک جا داده بودند و پسرکی دوست داشت به آن بالا برسد تا او را در بغل بگیرد و حنجره اش را ببوسد … یا شاید هم در سر داشت خرخره اش را بجود و حنجره اش را از آن خود کند و نامیرا شود … اما پسرک از زمانی که پخشِ قلعه ی هزار اردک قطع شد آنجا را ندید و تنها شمایلی هولناک در یاد او ماندند … و حالا آنجا محسن چاووشی ، میم ح سین نون چ الف واو واو شین ی ، زندگی می کند و انگشتانش روی کلاویه خشک شده اند و نگاهش به او خیره است و می گوید من وجود ندارم … هیچ وقت نداشته ام …
ساعت یک نشده بود که فهمیدم هیچ گاه شخصی به نام محسن چاووشی وجود نداشته … ساعت یک نشده بود که فهمیدم من محسن چاووشی نیستم … اما چه کسی او را ساخته بود ؟ من ؟ شاید … نه حتما ! من او را ساخته بودم … من تو رو ساختم … تو هیچ جا نیستی به جز گوشه ای تاریک در بالاترین نقطه ی قلعه ی هزار اردک … دیگر نمی بینمت … هیچ گاه نخواهمت دید …. هیچ کجا به روی سِن نمی روی … دستِ هیچ کس به تو نرسیده … که اگر رسیده بود اینجا نبودی محسن … اذیتم نکن تو هیچ جا نیستی … در همان قلعه بمان محسن . در قلعه …
محسن چاووشی ای وجود ندارد … هیچ وقت نداشته … تمامش مردی بود در قاب عکس ها… با دست هایی روی کلاویه ها و نگاهی که می گوید هیچ گاه مرا نخواهی دید … چاووشی مردی ساکن بود در قاب عکس های ساکن با نگاه ساکن … و آهنگ هایی که در هر کدام تکه ای از خودش را انداخته بود … محسن چاووشی کنسرت نخواهد گذاشت … ویدیو نخواهد داد … مطبوعات هیچ گاه با او مصاحبه نکرده اند … همه اش خیال بوده … محسن چاووشی محسن چاووشی محسن چاووشی محسن چاووشی محسـ…
ساعت یک نشده بود که فهمیدم محسن چاووشی تنها تصویری است ساکن روی صفحه ی موبایلم که به من زل زده و می گوید من وجود ندارم … همه اش خیال است … محسن چاووشی نامی بود بر روی پوستر چسبیده شده روی دیوار … میم ح سین نون چ الف واو واو شین ی … محسن چاووشی در من بود … همان جا و بس … همان جایی که بتمن و سوپرمن و رستم و اسفندیار بودند …
این همه دروغ گفتند … این همه با او مصاحبه کردند … حتی مصاحبه کنندگان هم جادو شده بودند … محسن چاووشی کجا زندگی می کرد ؟ اصلا زندگی نمی کرد که جایی داشته باشد اما عجالتا اما او را در بالاترین نقطه ی قلعه ی هزار اردک جا داده بودند و پسرکی دوست داشت به آن بالا برسد تا او را در بغل بگیرد و حنجره اش را ببوسد … یا شاید هم در سر داشت خرخره اش را بجود و حنجره اش را از آن خود کند و نامیرا شود … اما پسرک از زمانی که پخشِ قلعه ی هزار اردک قطع شد آنجا را ندید و تنها شمایلی هولناک در یاد او ماندند … و حالا آنجا محسن چاووشی ، میم ح سین نون چ الف واو واو شین ی ، زندگی می کند و انگشتانش روی کلاویه خشک شده اند و نگاهش به او خیره است و می گوید من وجود ندارم … هیچ وقت نداشته ام …
ساعت یک نشده بود که فهمیدم هیچ گاه شخصی به نام محسن چاووشی وجود نداشته … ساعت یک نشده بود که فهمیدم من محسن چاووشی نیستم … اما چه کسی او را ساخته بود ؟ من ؟ شاید … نه حتما ! من او را ساخته بودم … من تو رو ساختم … تو هیچ جا نیستی به جز گوشه ای تاریک در بالاترین نقطه ی قلعه ی هزار اردک … دیگر نمی بینمت … هیچ گاه نخواهمت دید …. هیچ کجا به روی سِن نمی روی … دستِ هیچ کس به تو نرسیده … که اگر رسیده بود اینجا نبودی محسن … اذیتم نکن تو هیچ جا نیستی … در همان قلعه بمان محسن . در قلعه …
بمان
۱ آبان ۸۹
۰۰:۵۹:۱۵
۰۱:۱۱:۲۴
---------------------------------------------------------------------------
برگرفته از سایت چاووشی نامه