شادم از اینکه غمت سهم من است
شادم از اینکه هوادار توام
آخرین خاطره از یاد مرو
گل خشکیدهی دیدار توام
شب دلگیرِ خیابان بودم
صبحِ بیرون زده از پنجرهای
تا که نزدیکِ منی رویایی
تا کمی دور شوی خاطرهای
از شب دلهرهی رفتن تو
تا شب شادی برگشتن تو
بیقرارت بودم
من که از دورترین خاطرهها
پشت دلگیرترین پنجرهها
در کنارت بودم
تو بگو تا که پریشان برسم
ابر باشم به بیابان برسم
عاشق این سفرم
من از آیینهی در خانهی تو
از غم این همه دیوانهی تو
به تو نزدیک ترم
من به اندازهی غمهای جهان
من به اندازهی شب دلتنگم
به امیدی که تو برمیگردی
با فراموشی تو میجنگم
بعد تو خانه شبیه قفس است
در قفس مانده و بی بال و پرم
در میان همهی عاشقها
من به داغ تو وفادارترم
از شب دلهرهی رفتن تو
تا شب شادی برگشتن تو
بیقرارت بودم
من که از دورترین خاطرهها
پشت دلگیرترین پنجرهها
در کنارت بودم
تو بگو تا که پریشان برسم
ابر باشم به بیابان برسم
عاشق این سفرم
من از آیینهی در خانهی تو
از غم این همه دیوانهی تو
به تو نزدیک ترم
افزودن یک دیدگاه جدید