بهمن 1394
متن ترانه
خيابوناي شهر بوي جنون ميدن.يه لحظه برگشتم ليلارو دزديدن
يه لحظه چشم بستم شهر از تو خالي شد.شرجي شدن چشمام حالم شمالي شد
من با غم دوريت اينروزا در گيرم.با اشک از بغضم سبقت ميگرم
نيستي ولي حسم ميگه که اينجايي. چايي رو مينوشم با طعم تنهايي
خيال تو هر روز با من قدم ميزد.حتي خيالتم شهرو بهم ميزد
خيابوناي شهر بوي جنون ميدن.يه لحظه برگشتم ليلارو دزديدن
يه لحظه چشم بستم شهر از تو خالي شد.شرجي شدن چشمام حالم شمالي شد
من با غم دوريت اينروزا در گيرم.با اشک از بغضم سبقت ميگیرم
افزودن یک دیدگاه جدید