شنبه 23 اسفند 1393
خواننده:
آهنگساز:
ترانهسرا:
تنظیمکننده:
میکس و مستر:
محمد فلاحی
طراح کاور:
بهرنگ نامداری
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
شاید تنها دلیل این نوشته براى من بازنگری جدّی ترى است پیرامون موسیقی کهن سرزمینم که چندی است ذهنم را به خود مشغول کرده. گویى این میراث کهنِ چند صد ساله همچون گنجی از اعماقِ «نهان» و بانگ رمزآلودی از اعصارِ جهان مرا به سوی خود فرا میخواند و نهیبِ وصل به آسمانِ اصل خویش در بی انتهای کهکشان پرستاره هنر این مرزوبوم، از باربد و نکیسا تا درویش خان و صبا، میزند.
دوران کودکى؛ یعنى سالهای نه چندان دور، که همنشین بود با تاروپود زرد و سفید سنتور؛ سودای وصل یار که مفهومی نداشت جز در آغوش تار؛ طنین صداى پخته و سیمای خندان قیچک ، که چون قلب گشاده پدری مهربان ، کوه میشد در همراهى و انعکاسِ تلاطم ضربهها و تک ریزهای بارانیِ تنبک.
اردیبهشت و مرداد، آبان و آذر و دِی، که همنفسی نبود جز نِی؛ از درآمد و خارا و نغمه و سَلمک تا مجلس افروز و قرچه، که همگی ردیف میشدند در آوازِ پر شورِ معلم کمانچه؛ و هر هفته در محضر استاد آواز می نشستیم، دوزانو، که فلان تصنیف از بنان است یا قمر بانو، و فلان آواز را دوامی خوانده یا از قوامى به جا مانده؛ و با سه تار، که تابِ جعد مُشکینش چه شوقى در دلم به یادگیری درّاب برای شروع نواختن یک جمله ناب در گوشه اى از باغ الوانِ ردیف میرزا عبدالله و میرزا آقا حسینقلی، مى انداخت…
مرور این همه و همه، عشق و دلبستگی مرا و دلیلِ هستى مرا، در این عصر آهن و دود، به این شیرین دلربایِ دیرین و تمامی اساتید و گذشتگان موسیقی ایران زمین که هریک همچو فرهاد به زیبایى، تیشهِ جان، و نه از غم نان، به بیستونِ استوار فرهنگ و هنر این دیار زدند؛ بیشتر و بیشتر میکند...
و اکنون پس از گذشت سالها کسب علم از محضر اساتید موسیقی ایرانی و جهانی و تجربه چندین سال فعالیت جدیِ هنری در فضای ضبط و تولید، آهنگسازی و تنظیم، نوازندگی و اجرای صحنهای در حوزه های مختلف موسیقی اعم از کلاسیک و جاز تا تلفیقی و پاپ و الکترونیک، مرا بر این باور بیشتر استوار میکند که اگر خاستگاهی در موسیقی برای من و تمامی دوستان هنرمندم در عرصه هنر والای موسیقی وجود داشته باشد بی شک؛ پرداختن به آن چیزیست که هویت اصلی و سرشت بنیادی ما را در خود «نهان» دارد و آن چیزی نیست جز بارور کردن نواها و آواهای اصیل، ایرانی، سنتی و یا بومی و محلی موسیقی خودمان در قالب هر سبک و مکتب موسیقایی که امروز به دلیل پیشرفت تکنولوژی و سرعت انتقال مفاهیم، ما را برای بُروز و ارائه هنر به خود وابسته کرده است.
در آخر، سودا و اشتیاق من از این زیادهگویی در وهله اول آشتی مردم سرزمینم با آسمان بیکران موسیقی و دریاى خیال انگیز اشعار و متون ادبىِ غنىایست که به واقع متعلق به خودمان است و درخت سبز و تنومند و چندصد ساله آن ریشه در خاک هیچ فرهنگ دیگری ندوانده و جز اندکى از شاخ و برگ های هرز و زائد آن، مابقی تجلّی گاه تمام دوستیها و دشمنیها، رشادتها و دلیریها، شکستها و پیروزیها، قصهها و خیال پردازیها و زیر و بمهای تاریخى یک کشور است که آشکارا سرنوشت آن را از گذشته تا به امروز پیش نگاهمان ورق میزند و چون فانوس روشنگر راه آینده است.
و دیگری معرفی، تعالی و نفوذ این موسیقی در زندگى و فرهنگ مردم سرتاسر دنیاست. اتفاقی که گمان میکنم در همین نزدیکى، با تلاش و کوشش حداقل بخشی از موسیقیدانان کشور های همسایه ما، از جمله کشور های عرب زبان، ترک زبان و حتی هند و پاکستان، در موسیقی آن کشورها به وقوع پیوسته است و فکر نمیکنم توانایی، دانش، ابتکار، تعهد و تسلط هنرمندان فعال و دوستان جوان و عزیز کشورم در تمامی سبک های متنوع موسیقی، چیزی کم از آن داشته باشد.
موسیقیای که گویای فرهنگ و هنر ایرانی و شاخصه های آن در هر رشته از این هنر بی حد و مرز باشد و نه صرفاً گویش فارسی، مُهر تأییدی بر پیشانىِ ایرانی بودن آن بزند.
«نهان» برای من به عنوان عضو کوچکی از پیکرِ رو به آیندهِ موسیقی کشور، سرآغاز تلاشی است برای القای چنین نگرشی در قالب طیفی از چندین لحن و سبک و سلیقه موسیقایی، که به نظرم امروزه از اقبال بیشتری برای شنیده شدن از سوی جامعه مخاطبین موسیقی در کشورمان دارا است.
و سرانجام از دوست عزیزو مهربانم «آرمان تابان» که در این راه با شعر و کلامِ دلرباى خود همواره نویدبخش رؤیاى سبز رسیدن بوده و هست سپاسگزارم.
میثم مروستی
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
شاید تنها دلیل این نوشته براى من بازنگری جدّی ترى است پیرامون موسیقی کهن سرزمینم که چندی است ذهنم را به خود مشغول کرده. گویى این میراث کهنِ چند صد ساله همچون گنجی از اعماقِ «نهان» و بانگ رمزآلودی از اعصارِ جهان مرا به سوی خود فرا میخواند و نهیبِ وصل به آسمانِ اصل خویش در بی انتهای کهکشان پرستاره هنر این مرزوبوم، از باربد و نکیسا تا درویش خان و صبا، میزند.
دوران کودکى؛ یعنى سالهای نه چندان دور، که همنشین بود با تاروپود زرد و سفید سنتور؛ سودای وصل یار که مفهومی نداشت جز در آغوش تار؛ طنین صداى پخته و سیمای خندان قیچک ، که چون قلب گشاده پدری مهربان ، کوه میشد در همراهى و انعکاسِ تلاطم ضربهها و تک ریزهای بارانیِ تنبک.
اردیبهشت و مرداد، آبان و آذر و دِی، که همنفسی نبود جز نِی؛ از درآمد و خارا و نغمه و سَلمک تا مجلس افروز و قرچه، که همگی ردیف میشدند در آوازِ پر شورِ معلم کمانچه؛ و هر هفته در محضر استاد آواز می نشستیم، دوزانو، که فلان تصنیف از بنان است یا قمر بانو، و فلان آواز را دوامی خوانده یا از قوامى به جا مانده؛ و با سه تار، که تابِ جعد مُشکینش چه شوقى در دلم به یادگیری درّاب برای شروع نواختن یک جمله ناب در گوشه اى از باغ الوانِ ردیف میرزا عبدالله و میرزا آقا حسینقلی، مى انداخت…
مرور این همه و همه، عشق و دلبستگی مرا و دلیلِ هستى مرا، در این عصر آهن و دود، به این شیرین دلربایِ دیرین و تمامی اساتید و گذشتگان موسیقی ایران زمین که هریک همچو فرهاد به زیبایى، تیشهِ جان، و نه از غم نان، به بیستونِ استوار فرهنگ و هنر این دیار زدند؛ بیشتر و بیشتر میکند...
و اکنون پس از گذشت سالها کسب علم از محضر اساتید موسیقی ایرانی و جهانی و تجربه چندین سال فعالیت جدیِ هنری در فضای ضبط و تولید، آهنگسازی و تنظیم، نوازندگی و اجرای صحنهای در حوزه های مختلف موسیقی اعم از کلاسیک و جاز تا تلفیقی و پاپ و الکترونیک، مرا بر این باور بیشتر استوار میکند که اگر خاستگاهی در موسیقی برای من و تمامی دوستان هنرمندم در عرصه هنر والای موسیقی وجود داشته باشد بی شک؛ پرداختن به آن چیزیست که هویت اصلی و سرشت بنیادی ما را در خود «نهان» دارد و آن چیزی نیست جز بارور کردن نواها و آواهای اصیل، ایرانی، سنتی و یا بومی و محلی موسیقی خودمان در قالب هر سبک و مکتب موسیقایی که امروز به دلیل پیشرفت تکنولوژی و سرعت انتقال مفاهیم، ما را برای بُروز و ارائه هنر به خود وابسته کرده است.
در آخر، سودا و اشتیاق من از این زیادهگویی در وهله اول آشتی مردم سرزمینم با آسمان بیکران موسیقی و دریاى خیال انگیز اشعار و متون ادبىِ غنىایست که به واقع متعلق به خودمان است و درخت سبز و تنومند و چندصد ساله آن ریشه در خاک هیچ فرهنگ دیگری ندوانده و جز اندکى از شاخ و برگ های هرز و زائد آن، مابقی تجلّی گاه تمام دوستیها و دشمنیها، رشادتها و دلیریها، شکستها و پیروزیها، قصهها و خیال پردازیها و زیر و بمهای تاریخى یک کشور است که آشکارا سرنوشت آن را از گذشته تا به امروز پیش نگاهمان ورق میزند و چون فانوس روشنگر راه آینده است.
و دیگری معرفی، تعالی و نفوذ این موسیقی در زندگى و فرهنگ مردم سرتاسر دنیاست. اتفاقی که گمان میکنم در همین نزدیکى، با تلاش و کوشش حداقل بخشی از موسیقیدانان کشور های همسایه ما، از جمله کشور های عرب زبان، ترک زبان و حتی هند و پاکستان، در موسیقی آن کشورها به وقوع پیوسته است و فکر نمیکنم توانایی، دانش، ابتکار، تعهد و تسلط هنرمندان فعال و دوستان جوان و عزیز کشورم در تمامی سبک های متنوع موسیقی، چیزی کم از آن داشته باشد.
موسیقیای که گویای فرهنگ و هنر ایرانی و شاخصه های آن در هر رشته از این هنر بی حد و مرز باشد و نه صرفاً گویش فارسی، مُهر تأییدی بر پیشانىِ ایرانی بودن آن بزند.
«نهان» برای من به عنوان عضو کوچکی از پیکرِ رو به آیندهِ موسیقی کشور، سرآغاز تلاشی است برای القای چنین نگرشی در قالب طیفی از چندین لحن و سبک و سلیقه موسیقایی، که به نظرم امروزه از اقبال بیشتری برای شنیده شدن از سوی جامعه مخاطبین موسیقی در کشورمان دارا است.
و سرانجام از دوست عزیزو مهربانم «آرمان تابان» که در این راه با شعر و کلامِ دلرباى خود همواره نویدبخش رؤیاى سبز رسیدن بوده و هست سپاسگزارم.
میثم مروستی
متن ترانه
گم شده در آب
نقش رخ ماه
دلهره دارد
این شب کوتاه
سایهای از اندوهت
زل زده بر چشمانم
بغض تری در سینه
هم نفس بارانم
بیتو خیابانها را
پرسه زنم تا شاید
پیش نگاهت بر من
روزنهای بگشاید باز ...
از غمت، فغان دارم
آتشى به جان دارم
من تو را، نهـان درون سینه دارم
میروى از آغوشم
تا شوى، فراموشم
میشود خزان بهار روزگارم
کن نظر، دقیقهاى به حال زارم
غیر تو دیگر، به که گویم راز نهـان دل خود
خواب و خیالم، شب و روزم، حسرت دیدار تو شد
پنجرهاى را نگشایم، تا که تو خورشید منى
میرهم از شب، به امیدت، تا به من آتش بزنى
عشق تو را به سر دارم
خیره نگه به در دارم
شور سفر به سر دارى
از غم من، خبر دارى ... آه
از غمت، فغان دارم
آتشى به جان دارم
من تو را، نهـان درون سینه دارم
میروى از آغوشم
تا شوى، فراموشم
میشود خزان بهار روزگارم
کن نظر، دقیقهاى به حال زارم
نقش رخ ماه
دلهره دارد
این شب کوتاه
سایهای از اندوهت
زل زده بر چشمانم
بغض تری در سینه
هم نفس بارانم
بیتو خیابانها را
پرسه زنم تا شاید
پیش نگاهت بر من
روزنهای بگشاید باز ...
از غمت، فغان دارم
آتشى به جان دارم
من تو را، نهـان درون سینه دارم
میروى از آغوشم
تا شوى، فراموشم
میشود خزان بهار روزگارم
کن نظر، دقیقهاى به حال زارم
غیر تو دیگر، به که گویم راز نهـان دل خود
خواب و خیالم، شب و روزم، حسرت دیدار تو شد
پنجرهاى را نگشایم، تا که تو خورشید منى
میرهم از شب، به امیدت، تا به من آتش بزنى
عشق تو را به سر دارم
خیره نگه به در دارم
شور سفر به سر دارى
از غم من، خبر دارى ... آه
از غمت، فغان دارم
آتشى به جان دارم
من تو را، نهـان درون سینه دارم
میروى از آغوشم
تا شوى، فراموشم
میشود خزان بهار روزگارم
کن نظر، دقیقهاى به حال زارم
دیدگاهها
بسیار زیبا بود
موسیقی فاخر یعنی همین
باز هم می گم عالی بود ممنون از آقای مروستی
چقدر خوبه اسن آهنگ همش دارم دوباره گوش می دم
آرامش خوبی داره
ميثم مروستى نشون داده كه براى كارش ارزش قائله و استانداردش تو ارائه كار بالاست اما اين شعر رو اگر گروه چارتار اجرا مى كرد بسيار بهتر ميشد ! شعر بسيار زيباست و فاخر اما تو سبك كارى ميثم مروستى نيست و متاسفانه ايشون تسلط لازم رو براى اجراى اين شعر هنوز نداره و نياز به تمرين بيشترى داره
بسیار زیبا و فاخر ....... دست مریزاد آقای مروستی گرامی ..... پاینده باشید
بسیــار لـذت بــردم استــاد مـروستــی عـزیـز همـانگونـه کـه از شـما انتـظار میــرفت حـرفه ای و شنیـدنی بود.
آب در کوزه و ما تشنــه لـبان میگردیـم یـار در خـانه و مـا گــرد جــهان میگردیــم
بسیار زیبا و دلنشین
عااالي بود استاد
مرسی ارمان تابان هنرمند
بعد مدتها یه کار خوب شنیدم
خیلی آهنگ را دوست داشتم
خیلی زیبا بود
دوستون دارم
صفحهها
افزودن یک دیدگاه جدید