یاد بعضی نفرات -20 ؛ محمدرضا شجریان (با صدای صابر ابر)
در یاد و ستایش اسطوره های جاودان موسیقی در قرن اخیر
تدوین:
گفتار متن:
نویسنده متن:
و خداوند فرمود: «ما شما را در رنج آفریدیم»؛ اما او رحمان است و اسبابی فراهم آورده برای تابِ این رنجِ الیم. برای هر کسی، چیزی؛ برای ما صدای «محمدرضا شجریان».
پدر قاری قرآن بود و شناختهشده در مشهد و شاگرد تربیت میکرد یکی پس از دیگری. مادر، «محمدرضا»ی 6 ساله را با «محمد شاطر» (خدمتکارشان) میفرستاد سرِ آن کلاسها. کودکِ خردسال خجالتی بود و کم حرف تا اینکه یک روز مهرِ «آقا سید محمد عرب» که استادِ پدر بود با آن عمامهی سبز به دلش افتاد و شد قاری ممتازِ قرآن. دوازده ساله بود که اولین بار صدایش از رادیو مشهد پخش شد و تا سالِ 46 ادامه داشت. لابد همین انبان بود که بعدتر (آن زمانی که استادی بزرگِ شد در آواز) ربنایی خواند که شد «شاهکار بزرگِ شجریان» و به قولِ یارِ دیرینش، حتی آدمی که به خدا باور نداشته باشد، خدا را در آن میبیند و پایش سست میشود از آن التماسی که بنده به معبودش میکند. راست میگوید ابتهاج، خواندنِ این دعا به این شکل، کارِ کسی نیست، کارِ هیچکس، حتی خود شجریان!
صدایش را معاونِ رادیو مشهد شنید و ترغیبش کرد به اینکه به تهران برود و آمتحان آوازِ رادیو را بدهد. شورای موسیقی آن زمان مشیر همایون شهردار بود، علی تجویدی، همایون خرم و مختاری. آن روز، همه متعجب از این صدای بکر، تحسیناش کردند و اما بعد از دو هفته نوشتند: «آقای شجریان بسیار بااستعداد است ولی فعلا به کار رادیو نمیآید.»
آقای شجریان اما دوباره امتحان داد. اینبار «حسینعلی ملاح» هم در آن جمع بود؛ اینبار هم جواب آمد: «ایشان هیچ ایرادی ندارند، منتها باید ببینیم کدامیک از تهیهکنندگان رادیو حاضر هستند از وجودشان در برنامههای خود استفاده کنند.»
بدیعزاده اما بعد از آزمون سراسیمه به اتاقِ ابتهاج میرود و میگوید: «در اتاق شورای موسیقی جوانی امده آواز می خواند. صدایش از اینجا تا اینجای پیانو است» و با دستش فاصله ای در حدود سه چهار اکتاو را نشان داد.
آن زمان هنوز «سیاوش بیدکانی» بود با روحی فروتن و غروری خراسانی. به تهران آمده بود و خانهای کوچک اجاره کرده بود در خیابانِ جابری. آن زمان فرزانه و افسانه به دنیا آمده بودند و او ناگزیر روزها در داخل كمد میخواند و روزهای تعطیل به کوه میرفت. پایش به رادیو که باز شد، آنوقتهایی که ضبط که نداشت، مینشست در واحد تولید موسیقی و صفحات قمر و ظلی، را گوش میکرد. صفحهها پر از خط و خش بود و او ساعتها سرش را میآورد پایین تا کنار صفحهها تا از هرکدام چیزی بیاموزد؛ همانطور که از حضورِ مهرتاش و عبادی و دوامی و نورعلی بهره میبرد و سرانجام «دادبه» را یافت که بیشترین تاثیر را بر زندگیاش گذاشت.
در سال ۵۵ بعد از فوت علی برومند، از رادیو دلزده شد و گفت رادیو اعتباری برای هنرمندان سالم قائل نیست. با همسایهاش قرار گذاشتند که بروند استرالیا و کشاورزی کنند. همسایه سکته کرد و و طرح رفتن به استرالیا نقشِ برآب شد. سال ۵۷ زمینی از دولت اجاره کرد که آن را هم به علت نبود آب رها کرد.
او اما در سالهای اوجِ انقلاب، سه سال خانهنشین شد تا انگ حزبی بودن از او و گروه چاووش زدوده شود. در آن سالهای خانهنشینی نه جواب تلفن را میداد و نه کسی را می دید. فقط در خانه بود و سرگرم با پرنده ها و گلهایش. تا سرانجام سالِ 61 به همراه «پرویز مشکاتیان» کنسرتی را در سفارت ایتالیا برگزار میکند.
«مشکاتیان» همان آهنگسازی است که از سال 1358 تا 1374 بهترین آثارش را با او ضبط کرد: «بیداد»، «آستان جانان»، «سر عشق»، «نوا»، «دستان»، «گنبد مینا»، «دود عود»، «جان عشاق»، «بهاریه» و «قاصدک».
***
مردم تمامِ دنیا برای خودشان اسطوره دارند. آوازخوان دارند. مردهای بزرگ و هنرمندانِ برجسته دارند (خیلی بیشتر از ما) حتی؛ اما کسی را ندارند که صدایش زلالِ بارانشان باشد. جامشان باشد زیرِ این گنبد مینا. سِرِ عشقشان بر آستانِ جانشان. صدای «او» را ندارند که سرود مهرشان باشد. آنها «محمدرضا شجریان» را ندارند که گفته باشد: « لحظههای زمزمه شاید لحظههای حیرت و تفکر هرکس بوده باشد. فکر میکنم که آن دقایق زمزمه شاید دقایقی باشند که من ضمن خواندن، به خودم و آنچه که در ذهنم میگذرد میاندیشم. شاید هم دقایقی باشند که در عین وجود داشتن هنوز هم آنها را به درستی نشناختهام.»
***
آنروز که خبرِ بیماریاش را داد، تاریخِ این سرزمین ورق خورد. همهمان شدیم قبیلهای دلتنگ و بیقرار و رفتنش سوگوارهای عظیم شد. حالا ما ماندهایم بیاو با تلخابهای از غم و او در عالَمی بهتر از اینجا میانِ جمعی از مرغان و چندی از کروبیان نشسته و به ما نگاه میکند. هنوز غصهی ما را میخورد مثلِ همهی عمرش؟ آنوقت که قمریها با ذکرِ ربنایش دم میگیرند، با خودش فکر میکند که ما، (ما مردمانِ این دیار) بیاو چه تنها شدهایم؟ میداند خودش. خوب میداند که خودش را «خاک پای مردم» میدانست و نمیدانست که چقدر دلمان میخواهد این خاک را سرمه کنیم به چشمانمان. گوشش پر بود از آن همه ستایشی که نثارش میشد و هنوز نمیدانست که نوایش، ماهورهای دشتی و عشاقش، اوجساران ماهورش، سلاحمان بود در نبردِ زندگی.
پدر قاری قرآن بود و شناختهشده در مشهد و شاگرد تربیت میکرد یکی پس از دیگری. مادر، «محمدرضا»ی 6 ساله را با «محمد شاطر» (خدمتکارشان) میفرستاد سرِ آن کلاسها. کودکِ خردسال خجالتی بود و کم حرف تا اینکه یک روز مهرِ «آقا سید محمد عرب» که استادِ پدر بود با آن عمامهی سبز به دلش افتاد و شد قاری ممتازِ قرآن. دوازده ساله بود که اولین بار صدایش از رادیو مشهد پخش شد و تا سالِ 46 ادامه داشت. لابد همین انبان بود که بعدتر (آن زمانی که استادی بزرگِ شد در آواز) ربنایی خواند که شد «شاهکار بزرگِ شجریان» و به قولِ یارِ دیرینش، حتی آدمی که به خدا باور نداشته باشد، خدا را در آن میبیند و پایش سست میشود از آن التماسی که بنده به معبودش میکند. راست میگوید ابتهاج، خواندنِ این دعا به این شکل، کارِ کسی نیست، کارِ هیچکس، حتی خود شجریان!
***
آنکه بعدتر صدایش ترجمانِ دردها و خوشیهای یک ملت و خودش اسطورهی زندهی یک قوم شد، اولین آوازهایش را با تارِ داییاش شروع کرد که دو سال از خودش بزرگ بود. بعدتر هم که معلمِ روستای «رادکان» شد، در آن جای دورافتاده انیس و مونسی نداشت جز یک رادیوی قدیمی که گلپا در آن میخواند و فاختهای و بنان. موسیقی در وجودِ شجریان فوران میکرد بیاینکه بداند حنجرهای دارد که توانایی اجرای 19 نت را دارد؛ آنهم وقتی سختترین اوازها را میشود با پانزده نت خواند.صدایش را معاونِ رادیو مشهد شنید و ترغیبش کرد به اینکه به تهران برود و آمتحان آوازِ رادیو را بدهد. شورای موسیقی آن زمان مشیر همایون شهردار بود، علی تجویدی، همایون خرم و مختاری. آن روز، همه متعجب از این صدای بکر، تحسیناش کردند و اما بعد از دو هفته نوشتند: «آقای شجریان بسیار بااستعداد است ولی فعلا به کار رادیو نمیآید.»
آقای شجریان اما دوباره امتحان داد. اینبار «حسینعلی ملاح» هم در آن جمع بود؛ اینبار هم جواب آمد: «ایشان هیچ ایرادی ندارند، منتها باید ببینیم کدامیک از تهیهکنندگان رادیو حاضر هستند از وجودشان در برنامههای خود استفاده کنند.»
بدیعزاده اما بعد از آزمون سراسیمه به اتاقِ ابتهاج میرود و میگوید: «در اتاق شورای موسیقی جوانی امده آواز می خواند. صدایش از اینجا تا اینجای پیانو است» و با دستش فاصله ای در حدود سه چهار اکتاو را نشان داد.
آن زمان هنوز «سیاوش بیدکانی» بود با روحی فروتن و غروری خراسانی. به تهران آمده بود و خانهای کوچک اجاره کرده بود در خیابانِ جابری. آن زمان فرزانه و افسانه به دنیا آمده بودند و او ناگزیر روزها در داخل كمد میخواند و روزهای تعطیل به کوه میرفت. پایش به رادیو که باز شد، آنوقتهایی که ضبط که نداشت، مینشست در واحد تولید موسیقی و صفحات قمر و ظلی، را گوش میکرد. صفحهها پر از خط و خش بود و او ساعتها سرش را میآورد پایین تا کنار صفحهها تا از هرکدام چیزی بیاموزد؛ همانطور که از حضورِ مهرتاش و عبادی و دوامی و نورعلی بهره میبرد و سرانجام «دادبه» را یافت که بیشترین تاثیر را بر زندگیاش گذاشت.
***
اولین کارش در رادیو «برگ سبز ۲۱۶» با سنتور رضا ورزنده در افشاری بود. بعدتر با «محمدرضا لطفی» و «ناصر فرهنگفر» 45 دقیقه راستپنجگاه اجرا کرد. «فریدون مشیری» نسخهای از آن را برای یکی از دوستانش که موسیقی سنتی ایران را دوست نمیداشت، فرستاد و پاسخ شنید: «این راست پنجگاه را در سکوت دلخواه و خلوص محض چنان که تو خواسته بودی شنیدم. مثل یک سرگذشت بود، مثل یک زندگیِ رنگارنگ بود...»
***
اوایل دهه پنجاهِ خورشیدی است و او به همراه به همراه محمدرضا لطفی، ناصر فرهنگفر، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون و داوود گنجهای به مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی میرود. در همین زمانهاست که «داروگ» را با شعری نو و آهنگسازی لطفی میخواند. یک شبی هم با گروه پایور، «شب نیشابور» را بر مزار خیام اجرا کرد. استاد پایور بر روی دوازده رباعی خیام، در گوشههای مختلف ابوعطا آهنگی تنظیم کرده بود و او همهشان را از حفظ و هر کدام درجای خود و در گوشهی خود خواند. آنان که موسیقیشناس بودند و مخاطبِ آن برنامه، همه نفسهایشان را در سینه حبس کرده بودند که مبادا اشکالی پیش آید که نیامد و «مشیری» گفت: «میپنداشتی آنچه می خواند در نهانخانهی سینه و گلویش صاف و صیقلی، شسته و رفته، گرم و شیرین، پیشاپیش ضبط و ادیت شده و پخش میشود.»در سال ۵۵ بعد از فوت علی برومند، از رادیو دلزده شد و گفت رادیو اعتباری برای هنرمندان سالم قائل نیست. با همسایهاش قرار گذاشتند که بروند استرالیا و کشاورزی کنند. همسایه سکته کرد و و طرح رفتن به استرالیا نقشِ برآب شد. سال ۵۷ زمینی از دولت اجاره کرد که آن را هم به علت نبود آب رها کرد.
***
میدان ژاله خون میشود و او به همراه یارانش از رادیو استعفا میدهد و میروند به «چاووش». «به یاد عارف» را در بیات ترک اجرا میکند با غزلهایی از سایه. «سپیده» را هم در ماهور میخواند و تا همین حالا «ایران ای سرای امید» میشود سرودِ غیر رسمی این سرزمین.او اما در سالهای اوجِ انقلاب، سه سال خانهنشین شد تا انگ حزبی بودن از او و گروه چاووش زدوده شود. در آن سالهای خانهنشینی نه جواب تلفن را میداد و نه کسی را می دید. فقط در خانه بود و سرگرم با پرنده ها و گلهایش. تا سرانجام سالِ 61 به همراه «پرویز مشکاتیان» کنسرتی را در سفارت ایتالیا برگزار میکند.
«مشکاتیان» همان آهنگسازی است که از سال 1358 تا 1374 بهترین آثارش را با او ضبط کرد: «بیداد»، «آستان جانان»، «سر عشق»، «نوا»، «دستان»، «گنبد مینا»، «دود عود»، «جان عشاق»، «بهاریه» و «قاصدک».
***
مردم تمامِ دنیا برای خودشان اسطوره دارند. آوازخوان دارند. مردهای بزرگ و هنرمندانِ برجسته دارند (خیلی بیشتر از ما) حتی؛ اما کسی را ندارند که صدایش زلالِ بارانشان باشد. جامشان باشد زیرِ این گنبد مینا. سِرِ عشقشان بر آستانِ جانشان. صدای «او» را ندارند که سرود مهرشان باشد. آنها «محمدرضا شجریان» را ندارند که گفته باشد: « لحظههای زمزمه شاید لحظههای حیرت و تفکر هرکس بوده باشد. فکر میکنم که آن دقایق زمزمه شاید دقایقی باشند که من ضمن خواندن، به خودم و آنچه که در ذهنم میگذرد میاندیشم. شاید هم دقایقی باشند که در عین وجود داشتن هنوز هم آنها را به درستی نشناختهام.»
***
آنروز که خبرِ بیماریاش را داد، تاریخِ این سرزمین ورق خورد. همهمان شدیم قبیلهای دلتنگ و بیقرار و رفتنش سوگوارهای عظیم شد. حالا ما ماندهایم بیاو با تلخابهای از غم و او در عالَمی بهتر از اینجا میانِ جمعی از مرغان و چندی از کروبیان نشسته و به ما نگاه میکند. هنوز غصهی ما را میخورد مثلِ همهی عمرش؟ آنوقت که قمریها با ذکرِ ربنایش دم میگیرند، با خودش فکر میکند که ما، (ما مردمانِ این دیار) بیاو چه تنها شدهایم؟ میداند خودش. خوب میداند که خودش را «خاک پای مردم» میدانست و نمیدانست که چقدر دلمان میخواهد این خاک را سرمه کنیم به چشمانمان. گوشش پر بود از آن همه ستایشی که نثارش میشد و هنوز نمیدانست که نوایش، ماهورهای دشتی و عشاقش، اوجساران ماهورش، سلاحمان بود در نبردِ زندگی.
-
یاد بعضی نفرات , سایت موسیقی ما , شمس لنگرودی
-
یاد بعضی نفرات , فرهاد مهراد , سارا رسول زاده , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , فرامرز پایور , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , عارف قزوینی , بهناز جعفری , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , واروژان , افشین هاشمی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ابوالحسن صبا , حبیب رضایی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , مرتضی حنانه , مائده طهماسبی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , نعمت الله آغاسی , حمیدرضا آذرنگ , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , علینقی وزیری , امیرحسین رستمی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , مرتضی نی داود , احترام برومند , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ویگن دِردِریان , آزاده صمدی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , همایون خرم , ستاره اسکندری , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , بابک بیات , پژمان جمشیدی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , روح الله خالقی , سارا بهرامی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , قمرالملوک وزیری , الهام کردا , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ناصر چشم آذر , فرهاد آییش , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , محمدرضا لطفی , لیلی رشیدی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , غلامحسین بنان , بهاره کیان افشار , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , پرویز مشکاتیان , ماهور الوند , سایت موسیقی ما
دیدگاهها
چندان اسطوره باقی مانده و قسمت آخر؟
فریدون فروغی هم جا گذاشتید!
پدر موسیقی ایران که هست،فردوسی موسیقی ایران هم هست.سلطان موسیقی ایران که هست.
پس نتیجه می گیریم موسیقی ایران به دو دسته،قبل و بعد استاد محمدرضا شجریان تقسیم می شود.
دود عود واقعا شاهکار بزرگ موسیقی ایران است.
افزودن یک دیدگاه جدید