یاد بعضی نفرات -17؛ محمدرضا لطفی (با صدای لیلی رشیدی)
در یاد و ستایش اسطوره های جاودان موسیقی در قرن اخیر
تدوین:
نویسنده متن:
در هفدهمین برنامهی «یاد بعضی نفرات»، «لیلی رشیدی» از «محمدرضا لطفی» گفته است. نوازنده و آهنگسازی بزرگ که اگرچه زود به دیارِ دیگر شد، اما تاثیراتِ بسیار عمیقی بر موسیقی ایران گذاشت. موسیقی برای او زندگی بود نه رشتهی تحصیلی. «بیژن کامکار» تعریف میکند یک روزی از سنندج آمد خانهاش تهران. ساعت ۷ صبح رسید. دید او همراه یک جوان لاغر مشغول ساز زدن است. کمی خوابید. ساعت ده بلند شد و دید این دو هنوز در حال ساز زدن هستند. بیژن گفت: «صبحانه میخورید؟» گفتند بله. صبحانه خوردند و او رفت و ساعت چهار برگشت و دید هنوز مشغول ساز زدن هستند. پرسید: «ناهار میخورید؟» گفتند بله. خوردند و او دوباره رفت و غروب برگشت و دید که هنوز در حال ساز زدن هستند. بیژن پرسید: «محمدرضا خسته نمیشوی؟» جواب داد: «نظام آموزشی به ما خیانت کرده و ما عقب افتادهایم. باید این عقبماندگی را با تصاعد هندسی جبران کنیم.»
متن برنامه:
«مرتضی حنانه» تازه از ایتالیا برگشته و رفته بود هنرستانِ عالی موسیقی که یک روز جوانی با قد و بالای بلند آمد که آزمون دهد. خودش از او امتحان گرفت. «حنانه» شوکه شده بود از این همه استعدادی که میدید. گفت: «این شاگرد را خودم درس میدهم.» چند روز نگذشته بود که مادرِ آن جوان آمد هنرستان. گفت میخواهم پروندهی پسرم را بگیرم.
متن برنامه:
«مرتضی حنانه» تازه از ایتالیا برگشته و رفته بود هنرستانِ عالی موسیقی که یک روز جوانی با قد و بالای بلند آمد که آزمون دهد. خودش از او امتحان گرفت. «حنانه» شوکه شده بود از این همه استعدادی که میدید. گفت: «این شاگرد را خودم درس میدهم.» چند روز نگذشته بود که مادرِ آن جوان آمد هنرستان. گفت میخواهم پروندهی پسرم را بگیرم.
- اسمش؟
- محمدرضا لطفی.
زن، معلم بود. خواهرش گفته بود پای «محمدرضا» به هنرستان که باز شود، مطرب میشود. برای همین آن همه راه از شمال کوبیده بود آمده بود تهران که پروندهی بچهاش را بگیرد و ببرد جایی دیگر. هر چه بخواند جز موسیقی. «حنانه» که باخبر شد، خودش را رساند هنرستان. با آشفتگی مانعِ این کار شد. هر چه مادر اصرار کرد؛ او انکار: «هنرستان و مطربی؟ من قول میدهم بهتان خانم.»
شاد باشد مرتضیخان در آن عالَمِ بالا. «محمدرضا» ماند در هنرستان عالی و رتبهی اول را به دست آورد و منشا آن همه اتفاق شد در موسیقی ایران. سال سوم دانشگاه که بود «بمیرید، بمیرید» را نشانِ آقای معروفی داد و او آنقدری خوشش آمد که خواست برای ارکستر گلها تنظیمش کند و همان هم شد مسببِ آشناییاش با «هوشنگ ابتهاج».
یک صبحِ زود رفت رادیو. سایه در اتاقی بود با یک پیانو و فریدون شهبازیان هم کنارش نشسته بود. نت را که داد دستِ آنها، فریدونِ شهبازیان شروع به نواختن کرد و او شعر را خواند تا رسید به آنجایش که گفت: «در این عشق چو میرید همه روح پذیرید».
سایه گفت: این را از کدام دیوان برداشتهای؟ مولانا توی دیوان شمس نوشته: «در این عشق چو مردید»
جوان نگاهش کرد و همانطور با غرور گفت: فکر کردم «که مردید» قشنگ نیست.
سایه خوشش آمد از آن جسارت. رفتند استودیو و «لطفی» سازش را کوک کرد و نواخت و آنقدری خوب که «شهبازیان» بیاختیار گفت: «اِ عجب سازیه»
رفاقتِ سایه و لطفی همانروز شکل گرفت و انگاری «گرفتار هم شدند».
لطفی «شیدا» را راه انداخت و بعد از مدتی رفت پیشِ سایه و گفت حالا که حسین و شکارچی به رادیو میروند و میآیند، بهتر است گروهی درست شود به سرپرستی «حسین». گفت کمکشان میکند و چند نوازنده به آنها قرض میدهد تا یواش یواش، گروهشان پا بگیرد. اینطور بود که «عارف» شکل گرفت. خودش از ناصر فرهنگفر خواست که به عارف برود و «جمشید عندلیبی» هم که تازه آمده بود شیدا داد به آن گروه. موسیقی برای او زندگی بود نه رشتهی تحصیلی. «بیژن کامکار» تعریف میکند یک روزی از سنندج آمد خانهاش تهران. ساعت ۷ صبح رسید. دید او همراه یک جوان لاغر مشغول ساز زدن است. کمی خوابید. ساعت ده بلند شد و دید این دو هنوز در حال ساز زدن هستند. بیژن گفت: «صبحانه میخورید؟» گفتند بله. صبحانه خوردند و او رفت و ساعت چهار برگشت و دید هنوز مشغول ساز زدن هستند. پرسید: «ناهار میخورید؟» گفتند بله. خوردند و او دوباره رفت و غروب برگشت و دید که هنوز در حال ساز زدن هستند. بیژن پرسید: «محمدرضا خسته نمیشوی؟» جواب داد: «نظام آموزشی به ما خیانت کرده و ما عقب افتادهایم. باید این عقبماندگی را با تصاعد هندسی جبران کنیم.»
مثلِ همان سالهای آخر که همهاش به فکرِ جبران بود. ساعت هفت صبح قبل از هر کسِ دیگری میرفت مکتبخانه و ساعت یازده شب برمیگشت خانهاش. انگار میخواست همهی آن سالهای نبودنش را جبران کند، آن هم با تصاعدِ هندسی. میخواست به همراه همسرش برود به روستاهای محروم و به کودکان موسیقی درس بدهد. حتی آن روزهایی که روی تخت بیمارستان افتاده بود، به علیزاده گفت: «میایی چاووش را دوباره راه بیاندازیم؟» لعنت به آن همه سال نبودن. لطفی کجا و ماندنِ در غربت کجا؟ آدمی که روزهای انقلاب را مانده بود و آن همه اثر ساخته بود، روزهای جنگ را مانده بود و میخواست به جبهه برود، آن کنسرتِ پارکِ خرم را از سر گذرانده بود که تیراندازی کردند و رویشان اسلحه کشیدند، چرا رفت؟ چرا آن همه ماند؟ چرا بعد از برگشتنش این همه زود رفت؟
شاد باشد مرتضیخان در آن عالَمِ بالا. «محمدرضا» ماند در هنرستان عالی و رتبهی اول را به دست آورد و منشا آن همه اتفاق شد در موسیقی ایران. سال سوم دانشگاه که بود «بمیرید، بمیرید» را نشانِ آقای معروفی داد و او آنقدری خوشش آمد که خواست برای ارکستر گلها تنظیمش کند و همان هم شد مسببِ آشناییاش با «هوشنگ ابتهاج».
یک صبحِ زود رفت رادیو. سایه در اتاقی بود با یک پیانو و فریدون شهبازیان هم کنارش نشسته بود. نت را که داد دستِ آنها، فریدونِ شهبازیان شروع به نواختن کرد و او شعر را خواند تا رسید به آنجایش که گفت: «در این عشق چو میرید همه روح پذیرید».
سایه گفت: این را از کدام دیوان برداشتهای؟ مولانا توی دیوان شمس نوشته: «در این عشق چو مردید»
جوان نگاهش کرد و همانطور با غرور گفت: فکر کردم «که مردید» قشنگ نیست.
سایه خوشش آمد از آن جسارت. رفتند استودیو و «لطفی» سازش را کوک کرد و نواخت و آنقدری خوب که «شهبازیان» بیاختیار گفت: «اِ عجب سازیه»
رفاقتِ سایه و لطفی همانروز شکل گرفت و انگاری «گرفتار هم شدند».
لطفی «شیدا» را راه انداخت و بعد از مدتی رفت پیشِ سایه و گفت حالا که حسین و شکارچی به رادیو میروند و میآیند، بهتر است گروهی درست شود به سرپرستی «حسین». گفت کمکشان میکند و چند نوازنده به آنها قرض میدهد تا یواش یواش، گروهشان پا بگیرد. اینطور بود که «عارف» شکل گرفت. خودش از ناصر فرهنگفر خواست که به عارف برود و «جمشید عندلیبی» هم که تازه آمده بود شیدا داد به آن گروه. موسیقی برای او زندگی بود نه رشتهی تحصیلی. «بیژن کامکار» تعریف میکند یک روزی از سنندج آمد خانهاش تهران. ساعت ۷ صبح رسید. دید او همراه یک جوان لاغر مشغول ساز زدن است. کمی خوابید. ساعت ده بلند شد و دید این دو هنوز در حال ساز زدن هستند. بیژن گفت: «صبحانه میخورید؟» گفتند بله. صبحانه خوردند و او رفت و ساعت چهار برگشت و دید هنوز مشغول ساز زدن هستند. پرسید: «ناهار میخورید؟» گفتند بله. خوردند و او دوباره رفت و غروب برگشت و دید که هنوز در حال ساز زدن هستند. بیژن پرسید: «محمدرضا خسته نمیشوی؟» جواب داد: «نظام آموزشی به ما خیانت کرده و ما عقب افتادهایم. باید این عقبماندگی را با تصاعد هندسی جبران کنیم.»
مثلِ همان سالهای آخر که همهاش به فکرِ جبران بود. ساعت هفت صبح قبل از هر کسِ دیگری میرفت مکتبخانه و ساعت یازده شب برمیگشت خانهاش. انگار میخواست همهی آن سالهای نبودنش را جبران کند، آن هم با تصاعدِ هندسی. میخواست به همراه همسرش برود به روستاهای محروم و به کودکان موسیقی درس بدهد. حتی آن روزهایی که روی تخت بیمارستان افتاده بود، به علیزاده گفت: «میایی چاووش را دوباره راه بیاندازیم؟» لعنت به آن همه سال نبودن. لطفی کجا و ماندنِ در غربت کجا؟ آدمی که روزهای انقلاب را مانده بود و آن همه اثر ساخته بود، روزهای جنگ را مانده بود و میخواست به جبهه برود، آن کنسرتِ پارکِ خرم را از سر گذرانده بود که تیراندازی کردند و رویشان اسلحه کشیدند، چرا رفت؟ چرا آن همه ماند؟ چرا بعد از برگشتنش این همه زود رفت؟
-
یاد بعضی نفرات , سایت موسیقی ما , شمس لنگرودی
-
یاد بعضی نفرات , فرهاد مهراد , سارا رسول زاده , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , فرامرز پایور , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , عارف قزوینی , بهناز جعفری , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , واروژان , افشین هاشمی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ابوالحسن صبا , حبیب رضایی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , مرتضی حنانه , مائده طهماسبی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , نعمت الله آغاسی , حمیدرضا آذرنگ , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , علینقی وزیری , امیرحسین رستمی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , مرتضی نی داود , احترام برومند , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ویگن دِردِریان , آزاده صمدی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , همایون خرم , ستاره اسکندری , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , بابک بیات , پژمان جمشیدی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , روح الله خالقی , سارا بهرامی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , قمرالملوک وزیری , الهام کردا , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ناصر چشم آذر , فرهاد آییش , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , غلامحسین بنان , بهاره کیان افشار , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , پرویز مشکاتیان , ماهور الوند , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , محمدرضا شجریان , صابر ابر , سایت موسیقی ما
دیدگاهها
هنوز هم مانده است.اسطوره هایی مانند استاد شجریان،مازیار،حبیب،پرویز مشکاتیان،منوچهر سخایی،فریدون فروغی،فریدون فرخزاد،بهادر یگانه،بیژن ترقی،بیژن سمندر،تورج نگهبان،رحیم معینی کرمانشاهی،علی تجویدی،آندرانیک آساطوریان،اکبر محسنی،پرویز اتابکی،پرویز مقصدی،پرویز یاحقی،حسین یاحقی،عطاءالله خرم،مجید وفادار،مجتبی میرزاده،جلیل شهناز،حبیب سماعی،حبیب الله بدیعی،حسین تهرانی،داریوش صفوت،علی اصغر بهاری،حسن کسائی،جلال ذوالفنون،عبدالوهاب شهیدی،ابوالحسن اقبال آذر،اسماعیل ادیب خوانساری،جلال الدین تاج اصفهانی و چندها نفر دیگر باقی مانده اند.لطفا همه این عزیزان را هم بگذارید بعد کلکسین یاد بعضی نفرات کامل خواهد شد.متشکرم.
از شاعران بسیار مشهور دوره پهلوی را هم بگذارید.آنها هم عضو خانواده موسیقی هستند.
از اسطوره های زن مانند مهستی،هایده،دلکش،مرضیه،ملوک ضرابی،لیلا کسری (هدیه)،سوسن و دیگران هم یاد کنید.همچنین بارها گفته ام از پدر موسیقی (استاد شجریان) هم یاد کنید.
افزودن یک دیدگاه جدید