روایتی از حضور آقای سماع در آیین مهرورزی جمعیت طلوع بینشانها؛
تقدیم به روح احد و صمد
موسیقی ما - نامش کنسرت است. درست مثل دهها یا صدها کنسرتی که هر ماه در ایران برگزار میشود. رسمش اما خیلی فرق دارد. نه فقط به خاطر اینکه بلیتفروشی در کار نیست. شاید دلیل، مخاطبان متفاوتی باشند که احتمالاً اولین بار است شاهد اجرای موسیقی زنده هستند و از اینکه میتوانند با نغمهپرداز و سماعگر دنیای دیگری در ذهنشان بسازند حس خوبی دارد. شاید آنچه میسازند دوامش تا پایان همین امشب باشد؛ اما خب چه اشکالی دارد شوقت را نشان بدهی؟ چه اشکال دارد بر خلاف همه کنسرتهایی که در شهر برگزار میشوند و از تماشاگران میخواهند حتی بعد تمام شدن قطعات هم دست نزنند تا گروه تمرکزش را از دست ندهد، تو آنقدر آزاد و رها باشی که درست وسط اجرای موسیقی، دست بزنی و باز بنشینی برای دیدن و شنیدن ادامه ماجرا؟ چه اشکالی دارد شوقت را پنهان نکنی و رویش سرپوش نگذاری؟!
چقدر خوب است بودن در جایی که آدمهایش با وجود سختیهایی که کشیدهاند و زندگی سختی که دارند موسیقی را برای موسیقی میخواهند، بودن کنار هم را قدر میدانند و با وجود سیاهی روزگاری که درونش هستند در اندیشهاند برای روزی بهتر، روزگاری بهتر و داشتن سقفی گرم تر.
خیلی از آنها تنهایند اما قدر با هم بودن را میدانند. سهشنبه حوالی ساعت 9 وعده دیدارشان است. هر هفته همین ساعت برای حضور در آیین مهرورزی دور هم جمع میشوند. هم کارتن خوابها میآیند و هم یاوران جمعیت.
این بار آیینشان رنگ و بوی دیگری دارد. گفتهاند گروه موسیقی آقای سماع میآید برایشان موسیقی اجرا کند و سماعگران هم سماع کنند. مادر احد و صمد هم میهمانشان است. مادر همان دو کودک معصومی که حالا با نبودنشان قلب بیتاب مادر از حُرم وداع سوزناکش با آن دو سوخته است. احد و صمد دو برادر بودند که اولی 7 سالش بود و دومی 8 ساله که خدا آنها را از مادر گرفت و برد پیش خودش.
قبل از رفتن، با همین سن و سال کم، کمک حال پدر بودند و در میان زبالهها ضایعات جمع میکردند.
آن شب تلخ که رسید هوا سرد بود. بعد از آنکه ضایعات را تحویل پدر داده بودند اجازه گرفتند بروند به اتاق انبار ضایعات؛ شاید راهی برای گرم شدن و رهایی از سوز سرما پیدا شود. کپسول گاز اما گرما نداد؛ سوزاندشان. بعد بجز خاکستر آرزوهای برآورده نشده چیزی برای مادر نماند.
او که حالا در مرکز درمانی-اقامتی سرای مهر طلوع روزهای بهبودی را سپری میکند، همراه با کارتن خوابهای جمعیت طلوع بینشانها و جمعی از یاوران این جمعیت، میهمان موسیقی و سماع شد تا دمی یاد آنها را با آرامی در ذهنش مرور کند.
امیرحسین حسنینیا سرپرست گروه موسیقی «آقای سماع» است و همکاریاش با کانون سندورم داون زمینهای میشود برای اجرای کنسرت در موسسه طلوع. به بچههای گروه اطلاع میدهد که چنین برنامهای در کار است و قصد رفتن دارد. هیچ کس محبور به رفتن نیست جز یکی دو نفر بقیه هم اعلام نمیکنند که خواهند آمد. سهشنبه وقتی سرپرست «آقای سماع» وارد ساختمان جمعیت شد، احتمالاً گمان میکرد 2 یا 3 نفره باید ساز بزنند. اولین اتفاق جالب آن شب وقتی روی داد که اعضای گروه یکی یکی وارد شدند. آنها بدون آنکه خبر داده باشند آمده بودند برای دل خودشان ساز بزنند. برای بودن در جوار موسیقی.
گروه دست به اجرای «چرخان» شدند. قطعهای که وقتی در سالن کوچک جمعیت طلوع طنینانداز شد، خیلی از بچههای جمعیت میگفتند حس پرواز داشتند. سماع برای ناظران آیین جالبی بود. اینکه فروتنی و اعتماد به نفس را کنار هم دیده بودند، برایشان تجربه جالبی بود.
«کماکان» قطعه بعدی بود که از جمله قطعات آلبوم دوم گروه موسیقی آقای سماع است. «گم میشود دل من چون شرح یار گویم...» راز و نیاز با معشوق چیزی بود که میشد کماکان را حول محورش تعریف کرد. قطعهای عاشقانه، سبک، آرام و سهضربی. «مستان» دیگر قطعه آلبوم رازآوری آقای سماع بود که اجرا شد. با وجود پیچیدگی ریتم شعر را همه شنیدهاند: «رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند/ وآن مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند...» اعضای جمعیت با شنیدن «مستان» هیجانزده بودند. شاید اگر از بیرون به آن صحنه مینگریستی انتظار داشتی بعد از بلند شدن سالن را ترک کنند. اما این نگاه اشتباه بود. آنها هیجانزده بودند و ایستاده دست میزدند. آنها در حالی که هنوز قطعه تمام نشده بود شوقشان را عیان کردند و دوباره نشستند. شاید دلشان میخواست بروند کنار مردان سفیدپوش و همراهشان سماع کنند! «باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم» با ریتم لنگی که به نظر میرسد فقط برای «سماع» نوشته شده بود. گفتهاند روزی که مولانا این شعر را سرود در حال سماع بوده و بعد از اتمام سماع گفته این کلمات را روی کاغذ بیاورند. «این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام...» مطلع قطعه بعدی است.
امیرحسین حسنینیا (آهنگساز، خواننده و نوارنده بربط)، بهنوش کاظمیزاده (نوازنده کمانچه)، محمدحسین حسینی (نوازنده فلوت)، فرناز خاکی (آواز)، سهرورد زرشکیان (سماع گر) و رامین صفیاری (سماعگر) اعضای گروه آقای سماع در این برنامه بودند.
چقدر خوب است بودن در جایی که آدمهایش با وجود سختیهایی که کشیدهاند و زندگی سختی که دارند موسیقی را برای موسیقی میخواهند، بودن کنار هم را قدر میدانند و با وجود سیاهی روزگاری که درونش هستند در اندیشهاند برای روزی بهتر، روزگاری بهتر و داشتن سقفی گرم تر.
خیلی از آنها تنهایند اما قدر با هم بودن را میدانند. سهشنبه حوالی ساعت 9 وعده دیدارشان است. هر هفته همین ساعت برای حضور در آیین مهرورزی دور هم جمع میشوند. هم کارتن خوابها میآیند و هم یاوران جمعیت.
این بار آیینشان رنگ و بوی دیگری دارد. گفتهاند گروه موسیقی آقای سماع میآید برایشان موسیقی اجرا کند و سماعگران هم سماع کنند. مادر احد و صمد هم میهمانشان است. مادر همان دو کودک معصومی که حالا با نبودنشان قلب بیتاب مادر از حُرم وداع سوزناکش با آن دو سوخته است. احد و صمد دو برادر بودند که اولی 7 سالش بود و دومی 8 ساله که خدا آنها را از مادر گرفت و برد پیش خودش.
قبل از رفتن، با همین سن و سال کم، کمک حال پدر بودند و در میان زبالهها ضایعات جمع میکردند.
آن شب تلخ که رسید هوا سرد بود. بعد از آنکه ضایعات را تحویل پدر داده بودند اجازه گرفتند بروند به اتاق انبار ضایعات؛ شاید راهی برای گرم شدن و رهایی از سوز سرما پیدا شود. کپسول گاز اما گرما نداد؛ سوزاندشان. بعد بجز خاکستر آرزوهای برآورده نشده چیزی برای مادر نماند.
او که حالا در مرکز درمانی-اقامتی سرای مهر طلوع روزهای بهبودی را سپری میکند، همراه با کارتن خوابهای جمعیت طلوع بینشانها و جمعی از یاوران این جمعیت، میهمان موسیقی و سماع شد تا دمی یاد آنها را با آرامی در ذهنش مرور کند.
امیرحسین حسنینیا سرپرست گروه موسیقی «آقای سماع» است و همکاریاش با کانون سندورم داون زمینهای میشود برای اجرای کنسرت در موسسه طلوع. به بچههای گروه اطلاع میدهد که چنین برنامهای در کار است و قصد رفتن دارد. هیچ کس محبور به رفتن نیست جز یکی دو نفر بقیه هم اعلام نمیکنند که خواهند آمد. سهشنبه وقتی سرپرست «آقای سماع» وارد ساختمان جمعیت شد، احتمالاً گمان میکرد 2 یا 3 نفره باید ساز بزنند. اولین اتفاق جالب آن شب وقتی روی داد که اعضای گروه یکی یکی وارد شدند. آنها بدون آنکه خبر داده باشند آمده بودند برای دل خودشان ساز بزنند. برای بودن در جوار موسیقی.
گروه دست به اجرای «چرخان» شدند. قطعهای که وقتی در سالن کوچک جمعیت طلوع طنینانداز شد، خیلی از بچههای جمعیت میگفتند حس پرواز داشتند. سماع برای ناظران آیین جالبی بود. اینکه فروتنی و اعتماد به نفس را کنار هم دیده بودند، برایشان تجربه جالبی بود.
«کماکان» قطعه بعدی بود که از جمله قطعات آلبوم دوم گروه موسیقی آقای سماع است. «گم میشود دل من چون شرح یار گویم...» راز و نیاز با معشوق چیزی بود که میشد کماکان را حول محورش تعریف کرد. قطعهای عاشقانه، سبک، آرام و سهضربی. «مستان» دیگر قطعه آلبوم رازآوری آقای سماع بود که اجرا شد. با وجود پیچیدگی ریتم شعر را همه شنیدهاند: «رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند/ وآن مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند...» اعضای جمعیت با شنیدن «مستان» هیجانزده بودند. شاید اگر از بیرون به آن صحنه مینگریستی انتظار داشتی بعد از بلند شدن سالن را ترک کنند. اما این نگاه اشتباه بود. آنها هیجانزده بودند و ایستاده دست میزدند. آنها در حالی که هنوز قطعه تمام نشده بود شوقشان را عیان کردند و دوباره نشستند. شاید دلشان میخواست بروند کنار مردان سفیدپوش و همراهشان سماع کنند! «باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم» با ریتم لنگی که به نظر میرسد فقط برای «سماع» نوشته شده بود. گفتهاند روزی که مولانا این شعر را سرود در حال سماع بوده و بعد از اتمام سماع گفته این کلمات را روی کاغذ بیاورند. «این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام...» مطلع قطعه بعدی است.
امیرحسین حسنینیا (آهنگساز، خواننده و نوارنده بربط)، بهنوش کاظمیزاده (نوازنده کمانچه)، محمدحسین حسینی (نوازنده فلوت)، فرناز خاکی (آواز)، سهرورد زرشکیان (سماع گر) و رامین صفیاری (سماعگر) اعضای گروه آقای سماع در این برنامه بودند.
تاریخ انتشار : شنبه 9 بهمن 1395 - 00:35
افزودن یک دیدگاه جدید