نگاهی به پدیده خواننده سالاری در موسیقی ایران
«خواننده نگین انگشتری موسیقی ایرانی است، یعنی این طور بگویم که موسیقی ایرانی ممکن است رسماً بدون خواننده قابل پذیرش باشد اما واقعیت چیز دیگری است، مردم موسیقی ایرانی را با خواننده اش می شناسند، مردم موسیقی را بدون خواننده نمی خواهند...»
«بر خلاف خیلی از همکاران که اعتقاد دارند آواز نگین انگشتری موسیقی ایرانی است آن هم به دلیل خواننده، باید بگویم اصلاً این طور نیست، اگر خواننده مهم است به خاطر شعر است. اگر خواننده شعر را در دست نداشت، آن وقت اینقدر هم شاید به آن پرداخته نمی شد، ضمن اینکه الان تنها بعضی از گروه ها نامشان به نام خواننده شان شهرت دارد، آن هم به نظر من از ضعف خودشان بوده، چرا چلوکبابی نایب و رفتاری تک شده اند گوشت که همان گوشت بوده و بین رستوران های مختلف فرقی نداشته، پس به دلیل پرداخت خوب بوده است، چرا در موسیقی ما فقط «دستان» و «کامکارها» و نهایتاً چند گروه دیگر داریم که خواننده هم ارزش ساز دارد و نام گروه با گروه مطرح است و با نوازندگانش نه با خواننده اش؟ لطفاً به من بگویید...»
«ببینید اصلاً قضیه این نیست که در ایران فقط خواننده اینقدر بها دارد، نخیر، در همه جای دنیا این طور است. شما وقتی می روید کنسرت پاواروتی به خاطر پاواروتی رفته اید دیگر، این یعنی خواننده سالاری؟ حالا ممکن است نوازندگان آن ارکستر هم خیلی آدم های زحمتکشی باشند و عمرشان را صرف این کار کرده باشند اما باز کلشان برای پاواروتی است که می نوازند و بس،»
چندین و چند سال است که دعوا بر سر وجود یا عدم وجود پدیده خواننده سالاری در ایران برقرار است تا آنجا که خیلی ها دیگر تحمل شنیدن این واژه را ندارند و «خواننده سالاری» هم کلمه ای کلیشه ای شده است، مثل بحث هایی نظیر «نشان ندادن ساز از تلویزیون» یا «مجوز ندادن برای برگزاری کنسرت و آلبوم».
این کلیشه ها در موسیقی ایران اگرچه هیچ وقت از بین نرفته اند اما به نظر می رسد هنرمندان این حوزه به نوعی با محیط شان سازگاری پیدا کرده اند و خودشان هم این کلیشه ها را مثل جوک برای خبرنگاران، برای دوستان، برای مسوولان و حتی برای خودشان هم تعریف می کنند. در واقع برای گرم شدن قبل از بیان حرف های اصلی هم که شده گاه این کلیشه ها مطرح می شود تا خلاصه یادمان نرود که در حال صحبت در مورد موسیقی ایران با یک هنرمند موسیقی ایرانی هستیم.
اگرچه طی این سال ها گروه های پرآوازه ای مثل «دستان» و «کامکارها» ثابت کرده اند که خواننده هم تنها یک عضو از گروه موسیقی است و حقوق متفاوتی چه از نظر مادی چه معنوی در گروه ندارد، اما آنچه هویداست تعداد کم این گروه های سازی در مقابل خیل عظیم گروه هایی است که آنها را به نام خواننده می شناسند، تا آنجا که اگر خواننده از گروه جدا شود، گروه از هم می پاشد.
نگرش اعضای گروه هایی چون «دستان» و «کامکارها» به خواننده نگرشی است متفاوت که در طول این سال ها به عنوان نگرشی ساختارشکن مطرح شده است؛ خواننده به مثابه یک ساز. پای حرف های خیلی از هنرمندان که می نشینی همه شان با حسرت نام این گروه ها را می آورند اما انگار هیچکدام جرات تاسیس گروهی با این مختصات را پیدا نکرده اند.
بی شک اگر بخشی از رمز ماندگاری گروه کامکارها را در خانوادگی بودن آن بدانیم، بخش دیگر آن را باید محصول نگاه مساوی آنها به یکدیگر و به خواننده دانست. بخواهیم یا نخواهیم از کوچک ترین و تازه تاسیس ترین گروه ها گرفته تا بزرگترین و باسابقه ترین آنها، «خواننده سالاری» بلایی است که گرفتار موسیقی ایران است.
سال گذشته اعضای گروه اساتید (محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، کیهان کلهر و همایون شجریان) پیش از برگزاری کنسرت شان در تالار وزارت کشور جلسه های متعددی داشتند و طی آنها بارها و بارها تاکید شد که نام این کنسرت «گروه اساتید» است.
اما به محض انتشار خبر برگزاری کنسرت، «برگزاری کنسرت استاد شجریان» تیتر بسیاری از روزنامه ها و سایت ها شد تا آنجا که بعد از برگزاری این برنامه گروه از هم پاشید. خیلی ها فکر می کنند که خواننده سالار است چون سنت موسیقی ایران خواستار به وقوع پیوستن این اتفاق شده است، چون کلام در اختیار آواز است. این در حالی است که استاد آواز ایرانی در مورد پیشرفت این رشته از موسیقی در مقایسه با دیگر حوزه ها در مصاحبه ای اعلام می کند؛ «هیچ کدام از رشته های ما به اندازه آواز مشکل ندارد. تار، سه تار، سنتور و تنبک دارد درست پیش می رود. وقتی مقایسه می کنم می بینم آواز در حد سازهای دیگر نتوانسته جلو برود.»۱
مسعود شعاری، نوازنده سه تار می گوید؛ «سنت اصولاً از دو زاویه و دو بخش شکل می گیرد، بخشی که برآمده از عادت ها و رسوم است و بخش دیگر تفکر و فلسفه ای است که پشت سر این آیین است، این بخش به زمان و مکان و شرایط اقلیمی خاص هر دوران تعلق دارد و به اشکال مختلف در اعصار مختلف جلوه می کند.
آنچه که نباید فراموش کرد این است که شرایط مختلف این سنت ها را دستخوش تغییر و تحول می کند. به نظر من اصلاً ضرورتی برای تغییر آن وجود ندارد. ضرورت در طول تاریخ خودش به وجود می آید. ما نیستیم که تعیین می کنیم چیزی باید تغییر کند یا همان طور بماند. شرایط و موقعیت هایی هستند که بر سر راه فرهنگ و تاریخ یک مملکت قرار می گیرند و رفته رفته آن را متحول می سازند. شما به موسیقی آذری نگاه کنید (که چطور دستخوش تغییر شده است چه درست چه نادرست ولی اتفاق افتاده) برای همین است که نسل های بعد از ما هستند که می توانند تغییرات به وجود آمده در موسیقی یا هر امر دیگری را شناسایی یا ارزیابی کنند.»
هوشنگ کامکار سرپرست گروه «کامکارها» درباره ارزش نوازندگان در مقابل خواننده می گوید؛ «تمامی اعضای گروه به یک اندازه درآمد کسب می کنند. یعنی ارژنگ کامکار، نوازنده تنبک گروه که در سنت گروه نوازی موسیقی ایرانی از کمترین شأنیت برخوردار است و بسیاری تنبک نوازان را «کیف کش» گروه می دانند و تحقیرش می کنند، با آهنگسازی همانند هوشنگ کامکار که در گروه سمت های مهمتری را بر عهده دارد، هنگام تقسیم درآمدهای حاصل از کنسرت، به یک اندازه سهم می گیرند. این گونه است که کسی در گروه احساس حقارت نمی کند و از دل و جان برای پیشرفت جمع می نوازد.»
اگرچه مسائل مالی در گروه های موسیقی بسیار مهم است و ریشه بسیاری از اختلافات را می توان در نگاه تبعیض آمیز میان خواننده و دیگر افراد گروه هنگام تقسیم درآمدها یافت، اما به نظر می رسد هوشنگ کامکار که خود سرپرستی گروه کامکار ها را برعهده دارد، سعی کرده است این «دندان پوسیده» را بکشد و ریشه اختلاف را از ابتدا خشک کند.
شاید به همین دلیل است که در چند سال اخیر این گروه کمتر تن به همکاری با خوانندگان مطرح می دهد. خوانندگان مطرح می آیند و از اعتبار حرفه ای گروه بهره گرفته و در عوض تقاضای دستمزدی چند برابر دیگر اعضای گروه را مطرح می کنند. درحالی که اعتبار گروه کامکارها، به گواهی کارشناسان موسیقی ایرانی به اندازه ای است که نیازی به تزریق اعتبار خواننده یا نوازنده دیگر برای جلب مشتری ندارند.
کامکار دل پری از خواننده ها دارد و اعلام می کند که از نظر او خواننده هم سطح نوازنده است و در همه چیز باید مساوی با نوازنده باشد و داشتن استعدادی خدادادی نمی تواند محملی باشد برای برتری داشتن خواننده بر نوازنده. نوازنده هم سختی می کشد تا بتواند ردیف را بیاموزد و با تکنیک های نوازندگی آشنا شود و در نهایت با داشتن تمامی این قابلیت ها به گروهی راه یابد. هوشنگ کامکار البته در حال حاضر در چنان جایگاهی قرار دارد که بی اعتنا به جبهه گیری خوانندگان بر آنان بتازد و از تبعیضاتی که از سوی آنها بر جامعه موسیقیدان ها می رود گله کند. او سرپرست گروهی است که تقریباً بیشترین تماشاگر را در میان اهالی موسیقی ایران دارد؛ پیوسته کنسرت های آنها با صندلی پر و سالن های مملو از جمعیت روبه رو می شود و بلیت های آنان هم بازار سیاه پیدا می کند.
او می تواند مقابل بازار خواننده سالاری بایستد، زیرا گروهی که سرپرستی می کند، به جای آنکه به تک ستاره متکی باشد، ستاره ای در قامت جمع شده است که همه با هم و کنار هم می درخشند. از سویی دیگر شاگردان شجریان همچنان معتقدند که آواز جایگاهی خاص در میان رشته های موسیقی دارد و دلیل شان هم دشواری این رشته است. «محسن کرامتی» می گوید؛ «آواز در مقایسه با ساز بسیار سخت است.
وقتی ساز می زنید ساز را کوک می کنید نگران این نیستید که به سیم های ساز صدمه بخورد چون هر وقت این طور شود آن را عوض می کنید اما اگر ناگهان تار های صوتی شما صدمه ببیند چه می کنید؟ اجرای آواز با روح و روان و شرایط عمومی و جسمی شما ارتباط مستقیم دارد. و این حساسیت کار را بسیار بالا می برد.
البته هر کاری که بخواهد در سطح بسیار بالا و هنری ارائه شود سخت است. ممکن است که این موضوع در نوازندگی هم صدق کند، نوازنده ای که از نظر روحی آماده نباشد یا عصبی باشد نمی تواند ساز بزند، اما برای خواننده بسیار سخت تر است. اگر نوازنده ای گریه اش بگیرد یا به وجد آمده باشد می تواند ساز بزند اما یک خواننده اگر گریه اش بگیرد نمی تواند آواز بخواند. یعنی باید از نظر جسمی و روحی در تعادل کامل باشد و بتواند بخواند.»۲
از آن طرف تکلیف نوازندگان برجسته ایرانی هم در برابر آواز دقیقاً مشخص نیست. «محمدرضا لطفی» در اولین نشست خبری که بعد از بازگشتش به ایران برگزار شد، به اهمیت نوازندگی در تقابل با خوانندگی و ضعف شنوندگان ایرانی اشاره می کند و می گوید؛ «در کنسرت هایی که خارج از کشور داشتم و البته اغلب آنها نیز بر پایه تک نوازی و بداهه نوازی طرح ریزی شده بود، بیش از ۷۰ درصد از تماشاگران که ایرانی هم نبودند، بسیار راضی بوده و اجرای قطعات موسیقایی در قالب تک نوازی برای آنها بسیار جذاب و دلنشین بود؛ این در حالی است که ایرانی ها بیشتر موسیقی را با شعر و آواز می پسندند، بنابراین تصمیم دارم تا بار دیگر به هموطنانم این طرز تفکر را معرفی کنم که هنر تک نوازی قائم به خلاقیت در روی صحنه است و می تواند در نوع خود جذاب باشد و این به نظر من بزرگ ترین دستاورد یک هنرمند است.»
وی در بخش دیگری در همین نشست اعلام می کند؛ «من توانسته ام تکنوازی را در سطح بین المللی به دو ساعت برسانم، اما فرهنگ ایرانی را فرهنگی می دانم که با شعر و آواز بیشتر رابطه برقرار می کند.» پرویز مشکاتیان جزء آن دسته از نوازندگانی است که هویت خود را از سال ها قبل تا الان بدون آواز هم حفظ کرده. او که با خوانندگانی چون شهرام ناظری و محمدرضا شجریان همکاری داشته است، اعتقاد دارد؛ «شروع و ختم زبان موسیقی است. شما در شعر، کلا م صریح و روشن دارید. می توانید با مخاطبان با زبان همزبانی ای که دارید و دردهای اجتماعی ای که داشتید، راحت صحبت کنید.
«پریا» بعد از کودتای ۱۳۳۲ که به وسیله شاملوی بزرگ به وجود آمد، با زبان توده بود و مردم آن را لازم داشتند. وی هم حس کرد و با گوشت و پوستش گفت. موسیقی کلا م صریح نیست. یعنی شناخت آن یک ذره ابزار می خواهد. شما اگر با «استراوینسکی» ارتباط برقرار نمی کنید، گناه از او نیست گناه از عدم شناخت ما است. شما باید به طور دقیق یک چیزهایی را بشناسید. همان گونه که هنگامی که می ایستید و یک تابلو «مونه» و «سالوادور دالی» را می بینید اگر شناخت کافی نداشته باشید، پیام آن را نمی گیرید.
اورتورآلبوم «بیداد» کلا م ندارد، اما تا آنجا که گفته اند؛ زمزمه تاریخ ایران است.» شهرام ناظری خواننده سالاری را بحثی قدیمی و کودکانه می داند؛ «در موسیقی همه چیز در جمع شکل می گیرد. اگر خواننده و نوازنده فکر کنند از هم جدا هستند، لطمه می خورند. موسیقی مثل سفری است که همه یک مقصد دارند. عالی ترین گروه با خواننده ضعیف راه به جایی نمی برد و بالعکس. هر کدام لازم و ملزوم یکدیگرند.
مدتی هم بحث خواننده سالاری مطرح شد که بحثی کودکانه است. مهم این است چه کسانی در کنار هم بنشینند. به هر حال سطح نوازندگان هم مثل سطح خوانندگان پایین آمده است. تعدادی نوازنده داریم که پیش بیشتر استادان آواز هم کار کرده اند. اما فعالیت شان فردی و جدا از یکدیگر است. قبلاً همدلی ها خیلی عمیق بود و آوازی که با تار میرزا حسین قلی یا علی اکبر شهنازی خوانده می شد آواز دیگری بود. هنرمندان از یکدیگر فرار می کنند. جوی به وجود آمده که موسیقیدانان تحمل کار گروهی را ندارند. منم و فردیت حرف اول را می زند.»۳
در این میان شنیدن نظرات خوانندگان جوان ارکستر موسیقی ملی ایران هم خالی از لطف نیست. بیشتر این خوانندگان توسط «فرهاد فخرالدینی» آهنگساز و رهبر ارکستر موسیقی ملی ایران به کار در این گروه دعوت شده اند و ارکستر برای آنها سکوی پرتابی بوده است. علیرضا قربانی، خواننده ارکستر موسیقی ملی ایران و گروه موسیقی ایل که معتقد است خواننده نگین انگشتری موسیقی ایرانی است، می گوید؛ «از دو منظر می توان به این موضوع پرداخت. اگر بحث مقایسه و تطبیق بین موسیقی باکلام و بدون کلام مورد نظر باشد؛ موسیقی باکلام ما خیلی جلوتر از موسیقی بدون کلام ماست.
به این دلیل که سال های بیشتری روی آن کار شده است و در واقع سابقه موسیقی باکلام بیشتر است. موسیقی باکلام به دلیل استفاده از شعر، نفوذ بیشتری بر شنونده دارد. شما یک ارکستر بزرگ را که خواننده دارد در نظر بگیرید؛ هنگامی که خواننده شروع به خواندن می کند، بدون اصرار شما، به طور ناخودآگاه بیشترین توجه و تمرکز متوجه خواننده می شود. این موضوع قدری دیدگاه را نسبت به جایگاه خواننده، حساس تر می کند. البته خیلی ها در جهت تقویت موسیقی بی کلام تلاش کرده اند و کارهایی انجام داده اند.
اما این به مفهوم تحت فشار قرار گرفتن موسیقی باکلام نیست. در تمام دنیا این آثار باکلام هستند که برای مردم جایگاه بالاتری دارند. البته جایگاه موسیقی بی کلام غیر قابل انکار است. من خواننده سالاری را به طور مطلق قبول ندارم. به طور طبیعی هرگاه خواننده ای بزرگ در کنار آهنگساز و نوازنده قرار بگیرد، آنها را تحت الشعاع قرار می دهد.
شاید منشاء خواننده سالاری این است که همه نگاه ها به طور ناخودآگاه متوجه خواننده می شود. یک سولیست وقتی در ارکستری بزرگ می نوازد، اگر برای ده دقیقه بنوازد، اسمش را جدا از بقیه می نویسند و علت آن این است که او به هرحال یک سولیست است. برای همین وقتی یک خواننده با این فرهنگ مکتوب غنی ما می خواند، مگر می تواند سولیست نباشد؟
مگر می تواند حائز اهمیت نباشد. در تمام دنیا این همه خواننده پاپ را همه می شناسند؛ ولی کمتر کسی نوازندگان همان آثار را به همان خوبی می شناسد. اما در عین حال برخی از خوانندگان به رشد کافی نرسیده اند. به عنوان مثال وقتی می خواهند لباسی متفاوت از دیگر اعضای گروه داشته باشند.
موضوعات پیش پا افتاده ای از این قبیل چندان خوشایند نیست. حالا شما فرض کنید من در کنار دوستانم نشسته ام، وقتی که کار من مانند یک سولیست است و شعر می خوانم، خودبه خود به چشم می آیم. همه کنجکاو می شوند که ببینند من چه کار می کنم. در واقع خواننده به دلیل اینکه یک سولیست محسوب می شود، به چشم می آید ولی اگر خواننده بگوید، «من» این کار را می کنم و یا «من» این تصمیم را دارم، یا لباس «من» چنین باشد و غیره، این «خواننده سالاری» است.»
او ادامه می دهد؛ «در مورد «تک صدایی شدن» آواز ایران هم باید بگویم همان حساسیتی که بر روی بحث خواننده سالاری هست در این زمینه هم وجود دارد. دلیلش اهمیت خواننده و به چشم آمدن اوست. کسی به این قسمت قضیه توجه نکرده، اما من دقت کرده ام. هرکسی که تار می نوازد می خواهد شبیه به لطفی یا علیزاده بنوازد. اگر بگویید «نه»؛ اشتباه کرده اید. هر کسی که سنتور می زند، می خواهد شبیه به آقای مشکاتیان بزند.
ولی این را کسی تشخیص نمی دهد. این « تک صدایی » نیست؟ چون این را اغلب افراد تشخیص نمی دهند، چندان به نظر نمی آید. اما یک نوازنده خبره تار یا سنتور که گوشی آموزش دیده و دقیق دارد متوجه این تلاش ها برای شبیه سازی می شود. چطور همه می خواهند چهار گاه بسازند مانند «دستان» آقای مشکاتیان می سازند؟
تا سال ۷۴ هرکسی چهارگاه می ساخت، مانند دستان بود. پس چرا خرده ای به این شبیه سازی ها گرفته نمی شود؟ البته این کار اشتباه است. عدم وجود تکثر در نوازندگی، آهنگسازی و آواز اشتباه است. این یعنی رکود.»
سینا سرلک، یکی دیگر از خواننده های جوان ارکستر موسیقی ملی که از شاگردان شجریان است و ظاهراً فرد شدیداً اخلاق گرایی هم هست، در مورد بالاتر بودن مقام خواننده نسبت به نوازنده می گوید؛ «موسیقی ملی در شرایطی نیست که چنین چیزهایی مطرح شوند. شرایط فعلی موسیقی، فقط و فقط نیازمند همدلی و همراهی همه فعالان این هنر، اعم از نوازنده، خواننده و ترانه سرا و... است.
من هیچ گاه انگیزه طرح این حرف ها را به طور جدی درک نکرده ام. کار خواننده بدون حضور نوازنده ناقص است، همان گونه که ساز تنها یا یک کار ارکسترال تنها بدون حضور آوازخوان مدت زیادی در خاطره ها نمی ماند. همه این مولفه ها به هم ربط دارند و هیچ یک بدون دیگری مدت زیادی دوام نمی آورد.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها
۱- مصاحبه محمدرضا شجریان با بی بی سی فارسی
۲- مصاحبه محسن کرامتی با سایت خانه موسیقی
۳- مصاحبه شهرام ناظری با روزنامه شرق
«بر خلاف خیلی از همکاران که اعتقاد دارند آواز نگین انگشتری موسیقی ایرانی است آن هم به دلیل خواننده، باید بگویم اصلاً این طور نیست، اگر خواننده مهم است به خاطر شعر است. اگر خواننده شعر را در دست نداشت، آن وقت اینقدر هم شاید به آن پرداخته نمی شد، ضمن اینکه الان تنها بعضی از گروه ها نامشان به نام خواننده شان شهرت دارد، آن هم به نظر من از ضعف خودشان بوده، چرا چلوکبابی نایب و رفتاری تک شده اند گوشت که همان گوشت بوده و بین رستوران های مختلف فرقی نداشته، پس به دلیل پرداخت خوب بوده است، چرا در موسیقی ما فقط «دستان» و «کامکارها» و نهایتاً چند گروه دیگر داریم که خواننده هم ارزش ساز دارد و نام گروه با گروه مطرح است و با نوازندگانش نه با خواننده اش؟ لطفاً به من بگویید...»
«ببینید اصلاً قضیه این نیست که در ایران فقط خواننده اینقدر بها دارد، نخیر، در همه جای دنیا این طور است. شما وقتی می روید کنسرت پاواروتی به خاطر پاواروتی رفته اید دیگر، این یعنی خواننده سالاری؟ حالا ممکن است نوازندگان آن ارکستر هم خیلی آدم های زحمتکشی باشند و عمرشان را صرف این کار کرده باشند اما باز کلشان برای پاواروتی است که می نوازند و بس،»
چندین و چند سال است که دعوا بر سر وجود یا عدم وجود پدیده خواننده سالاری در ایران برقرار است تا آنجا که خیلی ها دیگر تحمل شنیدن این واژه را ندارند و «خواننده سالاری» هم کلمه ای کلیشه ای شده است، مثل بحث هایی نظیر «نشان ندادن ساز از تلویزیون» یا «مجوز ندادن برای برگزاری کنسرت و آلبوم».
این کلیشه ها در موسیقی ایران اگرچه هیچ وقت از بین نرفته اند اما به نظر می رسد هنرمندان این حوزه به نوعی با محیط شان سازگاری پیدا کرده اند و خودشان هم این کلیشه ها را مثل جوک برای خبرنگاران، برای دوستان، برای مسوولان و حتی برای خودشان هم تعریف می کنند. در واقع برای گرم شدن قبل از بیان حرف های اصلی هم که شده گاه این کلیشه ها مطرح می شود تا خلاصه یادمان نرود که در حال صحبت در مورد موسیقی ایران با یک هنرمند موسیقی ایرانی هستیم.
اگرچه طی این سال ها گروه های پرآوازه ای مثل «دستان» و «کامکارها» ثابت کرده اند که خواننده هم تنها یک عضو از گروه موسیقی است و حقوق متفاوتی چه از نظر مادی چه معنوی در گروه ندارد، اما آنچه هویداست تعداد کم این گروه های سازی در مقابل خیل عظیم گروه هایی است که آنها را به نام خواننده می شناسند، تا آنجا که اگر خواننده از گروه جدا شود، گروه از هم می پاشد.
نگرش اعضای گروه هایی چون «دستان» و «کامکارها» به خواننده نگرشی است متفاوت که در طول این سال ها به عنوان نگرشی ساختارشکن مطرح شده است؛ خواننده به مثابه یک ساز. پای حرف های خیلی از هنرمندان که می نشینی همه شان با حسرت نام این گروه ها را می آورند اما انگار هیچکدام جرات تاسیس گروهی با این مختصات را پیدا نکرده اند.
بی شک اگر بخشی از رمز ماندگاری گروه کامکارها را در خانوادگی بودن آن بدانیم، بخش دیگر آن را باید محصول نگاه مساوی آنها به یکدیگر و به خواننده دانست. بخواهیم یا نخواهیم از کوچک ترین و تازه تاسیس ترین گروه ها گرفته تا بزرگترین و باسابقه ترین آنها، «خواننده سالاری» بلایی است که گرفتار موسیقی ایران است.
سال گذشته اعضای گروه اساتید (محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، کیهان کلهر و همایون شجریان) پیش از برگزاری کنسرت شان در تالار وزارت کشور جلسه های متعددی داشتند و طی آنها بارها و بارها تاکید شد که نام این کنسرت «گروه اساتید» است.
اما به محض انتشار خبر برگزاری کنسرت، «برگزاری کنسرت استاد شجریان» تیتر بسیاری از روزنامه ها و سایت ها شد تا آنجا که بعد از برگزاری این برنامه گروه از هم پاشید. خیلی ها فکر می کنند که خواننده سالار است چون سنت موسیقی ایران خواستار به وقوع پیوستن این اتفاق شده است، چون کلام در اختیار آواز است. این در حالی است که استاد آواز ایرانی در مورد پیشرفت این رشته از موسیقی در مقایسه با دیگر حوزه ها در مصاحبه ای اعلام می کند؛ «هیچ کدام از رشته های ما به اندازه آواز مشکل ندارد. تار، سه تار، سنتور و تنبک دارد درست پیش می رود. وقتی مقایسه می کنم می بینم آواز در حد سازهای دیگر نتوانسته جلو برود.»۱
مسعود شعاری، نوازنده سه تار می گوید؛ «سنت اصولاً از دو زاویه و دو بخش شکل می گیرد، بخشی که برآمده از عادت ها و رسوم است و بخش دیگر تفکر و فلسفه ای است که پشت سر این آیین است، این بخش به زمان و مکان و شرایط اقلیمی خاص هر دوران تعلق دارد و به اشکال مختلف در اعصار مختلف جلوه می کند.
آنچه که نباید فراموش کرد این است که شرایط مختلف این سنت ها را دستخوش تغییر و تحول می کند. به نظر من اصلاً ضرورتی برای تغییر آن وجود ندارد. ضرورت در طول تاریخ خودش به وجود می آید. ما نیستیم که تعیین می کنیم چیزی باید تغییر کند یا همان طور بماند. شرایط و موقعیت هایی هستند که بر سر راه فرهنگ و تاریخ یک مملکت قرار می گیرند و رفته رفته آن را متحول می سازند. شما به موسیقی آذری نگاه کنید (که چطور دستخوش تغییر شده است چه درست چه نادرست ولی اتفاق افتاده) برای همین است که نسل های بعد از ما هستند که می توانند تغییرات به وجود آمده در موسیقی یا هر امر دیگری را شناسایی یا ارزیابی کنند.»
هوشنگ کامکار سرپرست گروه «کامکارها» درباره ارزش نوازندگان در مقابل خواننده می گوید؛ «تمامی اعضای گروه به یک اندازه درآمد کسب می کنند. یعنی ارژنگ کامکار، نوازنده تنبک گروه که در سنت گروه نوازی موسیقی ایرانی از کمترین شأنیت برخوردار است و بسیاری تنبک نوازان را «کیف کش» گروه می دانند و تحقیرش می کنند، با آهنگسازی همانند هوشنگ کامکار که در گروه سمت های مهمتری را بر عهده دارد، هنگام تقسیم درآمدهای حاصل از کنسرت، به یک اندازه سهم می گیرند. این گونه است که کسی در گروه احساس حقارت نمی کند و از دل و جان برای پیشرفت جمع می نوازد.»
اگرچه مسائل مالی در گروه های موسیقی بسیار مهم است و ریشه بسیاری از اختلافات را می توان در نگاه تبعیض آمیز میان خواننده و دیگر افراد گروه هنگام تقسیم درآمدها یافت، اما به نظر می رسد هوشنگ کامکار که خود سرپرستی گروه کامکار ها را برعهده دارد، سعی کرده است این «دندان پوسیده» را بکشد و ریشه اختلاف را از ابتدا خشک کند.
شاید به همین دلیل است که در چند سال اخیر این گروه کمتر تن به همکاری با خوانندگان مطرح می دهد. خوانندگان مطرح می آیند و از اعتبار حرفه ای گروه بهره گرفته و در عوض تقاضای دستمزدی چند برابر دیگر اعضای گروه را مطرح می کنند. درحالی که اعتبار گروه کامکارها، به گواهی کارشناسان موسیقی ایرانی به اندازه ای است که نیازی به تزریق اعتبار خواننده یا نوازنده دیگر برای جلب مشتری ندارند.
کامکار دل پری از خواننده ها دارد و اعلام می کند که از نظر او خواننده هم سطح نوازنده است و در همه چیز باید مساوی با نوازنده باشد و داشتن استعدادی خدادادی نمی تواند محملی باشد برای برتری داشتن خواننده بر نوازنده. نوازنده هم سختی می کشد تا بتواند ردیف را بیاموزد و با تکنیک های نوازندگی آشنا شود و در نهایت با داشتن تمامی این قابلیت ها به گروهی راه یابد. هوشنگ کامکار البته در حال حاضر در چنان جایگاهی قرار دارد که بی اعتنا به جبهه گیری خوانندگان بر آنان بتازد و از تبعیضاتی که از سوی آنها بر جامعه موسیقیدان ها می رود گله کند. او سرپرست گروهی است که تقریباً بیشترین تماشاگر را در میان اهالی موسیقی ایران دارد؛ پیوسته کنسرت های آنها با صندلی پر و سالن های مملو از جمعیت روبه رو می شود و بلیت های آنان هم بازار سیاه پیدا می کند.
او می تواند مقابل بازار خواننده سالاری بایستد، زیرا گروهی که سرپرستی می کند، به جای آنکه به تک ستاره متکی باشد، ستاره ای در قامت جمع شده است که همه با هم و کنار هم می درخشند. از سویی دیگر شاگردان شجریان همچنان معتقدند که آواز جایگاهی خاص در میان رشته های موسیقی دارد و دلیل شان هم دشواری این رشته است. «محسن کرامتی» می گوید؛ «آواز در مقایسه با ساز بسیار سخت است.
وقتی ساز می زنید ساز را کوک می کنید نگران این نیستید که به سیم های ساز صدمه بخورد چون هر وقت این طور شود آن را عوض می کنید اما اگر ناگهان تار های صوتی شما صدمه ببیند چه می کنید؟ اجرای آواز با روح و روان و شرایط عمومی و جسمی شما ارتباط مستقیم دارد. و این حساسیت کار را بسیار بالا می برد.
البته هر کاری که بخواهد در سطح بسیار بالا و هنری ارائه شود سخت است. ممکن است که این موضوع در نوازندگی هم صدق کند، نوازنده ای که از نظر روحی آماده نباشد یا عصبی باشد نمی تواند ساز بزند، اما برای خواننده بسیار سخت تر است. اگر نوازنده ای گریه اش بگیرد یا به وجد آمده باشد می تواند ساز بزند اما یک خواننده اگر گریه اش بگیرد نمی تواند آواز بخواند. یعنی باید از نظر جسمی و روحی در تعادل کامل باشد و بتواند بخواند.»۲
از آن طرف تکلیف نوازندگان برجسته ایرانی هم در برابر آواز دقیقاً مشخص نیست. «محمدرضا لطفی» در اولین نشست خبری که بعد از بازگشتش به ایران برگزار شد، به اهمیت نوازندگی در تقابل با خوانندگی و ضعف شنوندگان ایرانی اشاره می کند و می گوید؛ «در کنسرت هایی که خارج از کشور داشتم و البته اغلب آنها نیز بر پایه تک نوازی و بداهه نوازی طرح ریزی شده بود، بیش از ۷۰ درصد از تماشاگران که ایرانی هم نبودند، بسیار راضی بوده و اجرای قطعات موسیقایی در قالب تک نوازی برای آنها بسیار جذاب و دلنشین بود؛ این در حالی است که ایرانی ها بیشتر موسیقی را با شعر و آواز می پسندند، بنابراین تصمیم دارم تا بار دیگر به هموطنانم این طرز تفکر را معرفی کنم که هنر تک نوازی قائم به خلاقیت در روی صحنه است و می تواند در نوع خود جذاب باشد و این به نظر من بزرگ ترین دستاورد یک هنرمند است.»
وی در بخش دیگری در همین نشست اعلام می کند؛ «من توانسته ام تکنوازی را در سطح بین المللی به دو ساعت برسانم، اما فرهنگ ایرانی را فرهنگی می دانم که با شعر و آواز بیشتر رابطه برقرار می کند.» پرویز مشکاتیان جزء آن دسته از نوازندگانی است که هویت خود را از سال ها قبل تا الان بدون آواز هم حفظ کرده. او که با خوانندگانی چون شهرام ناظری و محمدرضا شجریان همکاری داشته است، اعتقاد دارد؛ «شروع و ختم زبان موسیقی است. شما در شعر، کلا م صریح و روشن دارید. می توانید با مخاطبان با زبان همزبانی ای که دارید و دردهای اجتماعی ای که داشتید، راحت صحبت کنید.
«پریا» بعد از کودتای ۱۳۳۲ که به وسیله شاملوی بزرگ به وجود آمد، با زبان توده بود و مردم آن را لازم داشتند. وی هم حس کرد و با گوشت و پوستش گفت. موسیقی کلا م صریح نیست. یعنی شناخت آن یک ذره ابزار می خواهد. شما اگر با «استراوینسکی» ارتباط برقرار نمی کنید، گناه از او نیست گناه از عدم شناخت ما است. شما باید به طور دقیق یک چیزهایی را بشناسید. همان گونه که هنگامی که می ایستید و یک تابلو «مونه» و «سالوادور دالی» را می بینید اگر شناخت کافی نداشته باشید، پیام آن را نمی گیرید.
اورتورآلبوم «بیداد» کلا م ندارد، اما تا آنجا که گفته اند؛ زمزمه تاریخ ایران است.» شهرام ناظری خواننده سالاری را بحثی قدیمی و کودکانه می داند؛ «در موسیقی همه چیز در جمع شکل می گیرد. اگر خواننده و نوازنده فکر کنند از هم جدا هستند، لطمه می خورند. موسیقی مثل سفری است که همه یک مقصد دارند. عالی ترین گروه با خواننده ضعیف راه به جایی نمی برد و بالعکس. هر کدام لازم و ملزوم یکدیگرند.
مدتی هم بحث خواننده سالاری مطرح شد که بحثی کودکانه است. مهم این است چه کسانی در کنار هم بنشینند. به هر حال سطح نوازندگان هم مثل سطح خوانندگان پایین آمده است. تعدادی نوازنده داریم که پیش بیشتر استادان آواز هم کار کرده اند. اما فعالیت شان فردی و جدا از یکدیگر است. قبلاً همدلی ها خیلی عمیق بود و آوازی که با تار میرزا حسین قلی یا علی اکبر شهنازی خوانده می شد آواز دیگری بود. هنرمندان از یکدیگر فرار می کنند. جوی به وجود آمده که موسیقیدانان تحمل کار گروهی را ندارند. منم و فردیت حرف اول را می زند.»۳
در این میان شنیدن نظرات خوانندگان جوان ارکستر موسیقی ملی ایران هم خالی از لطف نیست. بیشتر این خوانندگان توسط «فرهاد فخرالدینی» آهنگساز و رهبر ارکستر موسیقی ملی ایران به کار در این گروه دعوت شده اند و ارکستر برای آنها سکوی پرتابی بوده است. علیرضا قربانی، خواننده ارکستر موسیقی ملی ایران و گروه موسیقی ایل که معتقد است خواننده نگین انگشتری موسیقی ایرانی است، می گوید؛ «از دو منظر می توان به این موضوع پرداخت. اگر بحث مقایسه و تطبیق بین موسیقی باکلام و بدون کلام مورد نظر باشد؛ موسیقی باکلام ما خیلی جلوتر از موسیقی بدون کلام ماست.
به این دلیل که سال های بیشتری روی آن کار شده است و در واقع سابقه موسیقی باکلام بیشتر است. موسیقی باکلام به دلیل استفاده از شعر، نفوذ بیشتری بر شنونده دارد. شما یک ارکستر بزرگ را که خواننده دارد در نظر بگیرید؛ هنگامی که خواننده شروع به خواندن می کند، بدون اصرار شما، به طور ناخودآگاه بیشترین توجه و تمرکز متوجه خواننده می شود. این موضوع قدری دیدگاه را نسبت به جایگاه خواننده، حساس تر می کند. البته خیلی ها در جهت تقویت موسیقی بی کلام تلاش کرده اند و کارهایی انجام داده اند.
اما این به مفهوم تحت فشار قرار گرفتن موسیقی باکلام نیست. در تمام دنیا این آثار باکلام هستند که برای مردم جایگاه بالاتری دارند. البته جایگاه موسیقی بی کلام غیر قابل انکار است. من خواننده سالاری را به طور مطلق قبول ندارم. به طور طبیعی هرگاه خواننده ای بزرگ در کنار آهنگساز و نوازنده قرار بگیرد، آنها را تحت الشعاع قرار می دهد.
شاید منشاء خواننده سالاری این است که همه نگاه ها به طور ناخودآگاه متوجه خواننده می شود. یک سولیست وقتی در ارکستری بزرگ می نوازد، اگر برای ده دقیقه بنوازد، اسمش را جدا از بقیه می نویسند و علت آن این است که او به هرحال یک سولیست است. برای همین وقتی یک خواننده با این فرهنگ مکتوب غنی ما می خواند، مگر می تواند سولیست نباشد؟
مگر می تواند حائز اهمیت نباشد. در تمام دنیا این همه خواننده پاپ را همه می شناسند؛ ولی کمتر کسی نوازندگان همان آثار را به همان خوبی می شناسد. اما در عین حال برخی از خوانندگان به رشد کافی نرسیده اند. به عنوان مثال وقتی می خواهند لباسی متفاوت از دیگر اعضای گروه داشته باشند.
موضوعات پیش پا افتاده ای از این قبیل چندان خوشایند نیست. حالا شما فرض کنید من در کنار دوستانم نشسته ام، وقتی که کار من مانند یک سولیست است و شعر می خوانم، خودبه خود به چشم می آیم. همه کنجکاو می شوند که ببینند من چه کار می کنم. در واقع خواننده به دلیل اینکه یک سولیست محسوب می شود، به چشم می آید ولی اگر خواننده بگوید، «من» این کار را می کنم و یا «من» این تصمیم را دارم، یا لباس «من» چنین باشد و غیره، این «خواننده سالاری» است.»
او ادامه می دهد؛ «در مورد «تک صدایی شدن» آواز ایران هم باید بگویم همان حساسیتی که بر روی بحث خواننده سالاری هست در این زمینه هم وجود دارد. دلیلش اهمیت خواننده و به چشم آمدن اوست. کسی به این قسمت قضیه توجه نکرده، اما من دقت کرده ام. هرکسی که تار می نوازد می خواهد شبیه به لطفی یا علیزاده بنوازد. اگر بگویید «نه»؛ اشتباه کرده اید. هر کسی که سنتور می زند، می خواهد شبیه به آقای مشکاتیان بزند.
ولی این را کسی تشخیص نمی دهد. این « تک صدایی » نیست؟ چون این را اغلب افراد تشخیص نمی دهند، چندان به نظر نمی آید. اما یک نوازنده خبره تار یا سنتور که گوشی آموزش دیده و دقیق دارد متوجه این تلاش ها برای شبیه سازی می شود. چطور همه می خواهند چهار گاه بسازند مانند «دستان» آقای مشکاتیان می سازند؟
تا سال ۷۴ هرکسی چهارگاه می ساخت، مانند دستان بود. پس چرا خرده ای به این شبیه سازی ها گرفته نمی شود؟ البته این کار اشتباه است. عدم وجود تکثر در نوازندگی، آهنگسازی و آواز اشتباه است. این یعنی رکود.»
سینا سرلک، یکی دیگر از خواننده های جوان ارکستر موسیقی ملی که از شاگردان شجریان است و ظاهراً فرد شدیداً اخلاق گرایی هم هست، در مورد بالاتر بودن مقام خواننده نسبت به نوازنده می گوید؛ «موسیقی ملی در شرایطی نیست که چنین چیزهایی مطرح شوند. شرایط فعلی موسیقی، فقط و فقط نیازمند همدلی و همراهی همه فعالان این هنر، اعم از نوازنده، خواننده و ترانه سرا و... است.
من هیچ گاه انگیزه طرح این حرف ها را به طور جدی درک نکرده ام. کار خواننده بدون حضور نوازنده ناقص است، همان گونه که ساز تنها یا یک کار ارکسترال تنها بدون حضور آوازخوان مدت زیادی در خاطره ها نمی ماند. همه این مولفه ها به هم ربط دارند و هیچ یک بدون دیگری مدت زیادی دوام نمی آورد.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها
۱- مصاحبه محمدرضا شجریان با بی بی سی فارسی
۲- مصاحبه محسن کرامتی با سایت خانه موسیقی
۳- مصاحبه شهرام ناظری با روزنامه شرق
تاریخ انتشار : شنبه 26 بهمن 1387 - 00:00
افزودن یک دیدگاه جدید